وقتی علی بیدار میشود…

یکبار فکر می‌کنم سال اول یا دوم دبیرستان بودم که صبح دیدم فرش توی پاگرد خانه کثیف است و انگار کسی گلاب به رویتان آنجا کمی بالا آورده باشد. پرس و جو که کردم فهمیدم نصفه شب چیزی توی گلوی خواهر کوچکم گیر کرده بوده و داشته خفه می‌شده، پدرم هم خانه نبود و مادرم مرا بیدار کرده بود که ببریمش بیمارستان، من آنقدر گیج‌بازی در آورده بودم که مادرم بی‌خیال شده بود و رفته بود سراغ برادر بزرگم و داشته‌اند خواهرم را بیرون می‌برده‌اند که توی پاگرد بالا می‌آورد و راه نفسش باز می‌شود…

خواب من اینجوری است، یعنی به این آسانی‌ها بیدار نمی‌شوم و وقت بیداری هم زبانم پنج دقیقه‌ای زودتر از مغزم بیدار می‌شود و شروع می‌کنم به پرت و پلا گفتن و اگر قبل از بیدار شدن مغزم دوباره بخوابم، اصلا چیزی یادم نمی‌ماند…

یکی از دوستان دوران جوانی تفریحش این بود که دور و بر ساعت دو نیمه‌شب زنگ می‌زد و مرا بیدار می‌کرد و غش‌غش به پرت و پلاهایی که می‌گفتم می‌خندید… مثلا یکبار گفته بودم که دارم یک کتاب را از روسی به انگلیسی ترجمه می‌کنم! یا یکبار احوال دریا را از او پرسیده بودم …

حالا همسر گرامی هم دارد به تدریج صاحب کلکسیونی از پرت‌وپلا گویی من می‌شود. مثلا یکبار خانه خیلی سرد شده بود و مرا که بیدار کرده بود که بگوید خیلی سردش است، گفته بودم «مگه من بخاری‌ام؟»

۸ Comments

  1. محمد جواهری 11 آوریل 2013
  2. behnam 17 مارس 2010
  3. زی زی 06 آگوست 2008
  4. شهنام 06 آگوست 2008
  5. سجاد 06 آگوست 2008
  6. مهران 06 آگوست 2008
  7. عمو سبزی فروش 06 آگوست 2008

Leave a Reply