یکی می‌خواهد کلاه مرا بردارد!

یک نفر عزمش را جزم کرده که کلاه مرا بردارد!

این بنده‌ی خدا نگهبان جایی است و من گهگاهی مجبور می‌شوم دم در آنجا ده دقیقه‌ای معطل شوم و خوش و بشی با ایشان می‌کنم و هر بار هم یک پیشنهاد کلاهبردارانه به من می‌کند. برای این که خیالم راحت باشد هم لابلای صحبت‌ها به هر بهانه‌ای صحبت را می‌کشاند به جبهه و سالهای اسارت و این حرف‌ها … که یعنی من آزاده هستم و حرفم پیش می‌رود و پولت را بده دست من و کارت نباشد!

مثلا دیشب صحبت سیگار و مضرات آن شده بود، تعریف می‌کرد «آن سه سالی که اسارت بودم در عراق، بچه‌ها ته سیگار عراقی‌ها را جمع می‌کردند، توتونش را خالی می‌کردند و با برگ گل قاطی می‌کردند که حجمش زیاد شود و توی کاغذ می‌پیچیدند و می‌کشیدند… من وقتی دیدم سیگاری‌ها از بی‌سیگاری چه مشقتی می‌کشند تصمیم گرفتم هیچ وقت سیگاری نشوم…»

اما تا حالا دو فقره کلاهبرداری به من پیشنهاد کرده. یکی‌اش وقتی بود که وسط همین گپ‌ها فهمید که من هنوز سربازی نرفته‌ام و پیشنهاد کرد که هفت میلیون بگیرد و معافم کند! اولش به روی خودم نیاوردم و بعد هم بهانه آوردم که من دیگر دفترچه‌ام را پست کرده‌ام و معافیت پزشکی نمی‌توانم بگیرم و …

دیشب صحبت خانه و ملک و سند و این حرف‌ها بود که گفت بیا من توی شمال چندتا ویلا سراغ دارم که صاحبانشان از اول انقلاب فرار کرده‌اند و صاحب ندارند. تو برو بخر و من برایت سند جور می‌کنم!

خلاصه این روزها صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها و انواع مالباختگی را که می‌بینم با خودم فکر می‌کنم دفعه‌ی بعد که به سراغ این بابا می‌روم، کدامیک از این کلاهبرداری‌ها را برایم در نظر گرفته است…

۵ Comments

  1. zeinab 02 می 2008
  2. حمید 30 آوریل 2008
  3. بيزي 30 آوریل 2008
  4. mehrankarzari 30 آوریل 2008
  5. iVahid 30 آوریل 2008

Leave a Reply