ولیک بخون جگر شود!

ابتدایی که بودیم، من و برادرم یک دفتر داشتیم که تویش نوشته‌های پشت ماشین‌های باری را یادداشت می‌کردیم. گاهی به همراه مشخصات ظاهری ماشین و پلاکش و این که کجای ماشین چی نوشته، گاهی هم همینجوری خشک و خالی فقط خود عبارت را می‌نوشتیم. معمولا هم چیزی نوشته بودند در حد سلطان غم مادر و عشق من زلیخا و وطنم اهواز و یا ابوالفضل و از این جور چیزها. یکی‌مان (آن که نوبتش بود صندلی جلو بنشیند) نوشته را بلند می‌خواند و آن یکی توی دفتر می‌نوشت. غریبه‌ای هم اگر توی ماشین بود معمولا تشویق‌مان می‌کرد که چقدر آسان و روان می‌خوانیم و چقدر دست‌مان به نوشتن تند است و ….

هیچ وقت یادم نمی‌رود آن روز را که رسیدیم به وانتی که پشتش نوشته بود «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود و لیک به خون جگر شود»!

من توی زندگی‌ام با خیلی واقعیت‌های تلخ و هولناکی روبرو شده‌ام ولی هیچکدامشان به تلخی و هولناکی این نبوده که آن روز فهمیدم با همه‌ی چهار کلاس سوادی که دارم و با معدل 20 و با آن همه احسنت و صد آفرینی که چپ و راست از معلم‌ها می‌گرفتیم، هنوز هم جمله‌هایی به زبان فارسی پیدا می‌شوند که نه تنها معنای‌شان را نمی‌فهمم، سهل است، از رو هم نمی‌توانم بخوانم‌شان!

سال‌ها بعد بود که فهمیدم «ولیک» یک کلمه نیست و «بخون» هم ربطی به خواندن ندارد!

پی نوشت: چه تصادفی! همین الان در گودر دیدم که گل آقا کتابی را معرفی کرده به نام «اتول نامه، فرهنگ ماشین نوشته ها در ایران»! نوشته سید جمال هادیان طبائی زواره. خودتان بخوانید: «ما که رسوای جهانیم غم عالم پشم است»

۱۰ Comments

  1. کویری 26 سپتامبر 2010
  2. یلدا 07 سپتامبر 2010
    • علی گنجه ای 07 سپتامبر 2010
  3. ناشناس 08 آگوست 2010
  4. iran 27 می 2010
  5. مهربون 24 می 2010
  6. سورملينا 24 می 2010
    • علی گنجه ای 24 می 2010
  7. سورملينا 24 می 2010
  8. داود 24 می 2010

Leave a Reply