دسته: از سفر

رنگ‌وارنگ

پنجره‌های رنگ‌وارنگ ساختمان‌های قدیمی را خیلی دوست دارم.

اینجا فکر می‌کنم خانه‌ی بروجردی‌های کاشان باشد:

کاشان - خانه بروجردی ها 

و اینجا هم یکی از اتاق‌های ارگ کریمخانی است در شیراز:

شیراز - ارگ کریمخانی

چاه سنگی تخت جمشید

persepolis-well کاخ‌های تخت جمشید، درست پای کوه جا خوش کرده‌اند و صاحبِ خانه‌ای که پای کوه جا خوش کرده است، باید تدبیری هم برای روز بارانی و سیلابی که از کوه سرازیر می‌شود بیندیشد…

این چاه سنگی، یکی از تدبیرهای طراح تخت جمشید است برای هدایت سیلاب.

تخت جمشید - چاه سنگی

دهانه‌ی چاه تقریبا مربعی است به ضلع 5 متر و عمقش هم حداقل 25 متری می‌شود. در کنار چاه، جویبارهایی یافته‌اند که  سیلاب را به داخل آن هدایت می‌کرده‌است. حدس می‌زنند شاید چاه نقش آب انبار هم داشته و برای ذخیره‌ی آب آشامیدنی هم از آن استفاده می‌کرده‌اند.

تخت جمشید - چاه سنگی

عکس‌های پرسپکتیوی من هیچوقت خوب از آب در نمی‌آید. اگر پای چاه بروید، ابهتش برای چند دقیقه میخکوبتان می‌کند.

در همین زمینه:

صفحه مربوط به چاه سنگی تخت جمشید در سایت بنیاد پارسه

یک عکس دیگر از سایت ایران ویو

بیژن بهادری کشکولی

توی موزه‌ هنر مشکین فام، یک اتاق کوچک اختصاص دارد به نقاشی‌های «بیژن بهادری کشکولی».

بیژن بهادری کشکولی - کوچ ایل

«کشکولی بزرگ» و «کشکولی کوچک» اسم دو طایفه از طوایف ایل قشقایی است و بیژن بهادری هم یکی از اعضاء همین ایل است که از کودکی به نقاشی علاقه داشته و کارش را با نقاشی بر روی سنگ و کوه مسیر ایل شروع کرده است. موضوع همه‌ی نقاشی‌هایش هم زندگی ایلیاتی است.

بیژن بهادری کشکولی - عروسی در ایل (عکس از سایت مدرسه فمینیستی)

توی موزه هنر مشکین فام، عکسی هم از نقاش هست به همراه متنی از حسن مشکین فام که نقاش را معرفی می‌کند.

بیژن بهادری کشکولی - عکس

توی اینترنت، بجز سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که همان نوشته‌ی حسن مشکین‌فام را (با یا بی ذکر منبع) تکرار کرده‌اند، فقط یک مقاله/مصاحبه در یک سایت فمینیستی درباره‌ی بیژن بهادری کشکولی پیدا کردم (اینجا) و دو فیلم در یوتیوب که نقاشی‌های او را با پس‌زمینه‌ی موسیقی سنتی نشان می‌دهد (اینجا و اینجا). توی سایت جوانان قشقایی هم کتابی با نگارگری او معرفی شده است (اینجا – کتاب آخر).

تپه حسنلو – نقده

بعضی‌ها، تمام انگیزه‌شان برای بازدید از یک تپه‌ی باستانی این است که چند عکس یادگاری بیاندازند و بعدا به دوست و آشنا نشان دهند که «این سنگه رو میبینی کنارش واستادم؟ این 4000 سال قدمت داره!». اگر شما جزء این «بعضی‌ها» نیستید، حتما قبل از عزیمت به سوی محوطه‌ی باستانی حسابی در موردش مطالعه کنید، چون ممکن است آنجا که می‌رسید، نه از تابلو یا بروشور درست و حسابی خبری باشد، نه از راهنمای درست و حسابی!

در نظر داشته باشید که باستان‌شناسان، آن تپه‌ی باستانی را زمانی ترانشه‌بندی کرده‌اند و با حوصله و دقت کاویده‌اند و بنا و اشیاء باستانی‌اش را از زیر خاک در آورده‌اند. بعدا آن اشیاء باستانی را به موزه سپرده‌اند و روی دیوارهای باقیمانده از بنا هم کاهگل کشیده‌اند تا از باد و باران آسیبی نبینند. حالا چیزی که انتظار شما را می‌کشد، یک سری دیوارهای کاهگل‌پوش است که مشکل بتوانید سر در بیاورید چه بوده‌اند و به چه درد می‌خورده‌اند!

hasanloo

خلاصه که ما از تپه‌ی حسنلو همینقدر می‌دانستیم که مربوط می‌شود به تمدن اورارتو و یک جام طلایی هم در آن کشف شده که معروف است به «جام حسنلو» و در جریان بازدید هم چیز بیشتری دستگیرمان نشد!

 ارومیه - خرداد 87 260

سر در آوردن از کار تمدن اورارتو و شنیدن قصه‌ی کاوش تپه‌ی حسنلو ماند برای بعدش که به تهران آمدیم و کتابخانه و اینترنت دم دستمان بود و …

غار سهولان

غار سهولان نزدیک دهی است به همین نام، جایی بین مهاباد و بوکان. اهل محل به جاده‌ی مهاباد-بوکان می‌گویند جاده برهان. این برهان جایی است اواسط همین جاده (بیشتر نزدیک بوکان) که محل سکونت یکی از «پیر»های صوفیه است. جاده‌ی برهان در نیمه‌ی خرداد بسیار دیدنی بود.

جاده برهان (مهاباد - بوکان)

دهانه‌ی غار دویست-سیصد متری با محل پارک کردن ماشین‌ها فاصله دارد و توی این فاصله چند مغازه و سرویس بهداشتی و امکانات رفاهی دیگر ایجاد شده است.

غار دو ورودی دارد: ورودی A در سمت چپ و ورودی B در سمت راست. (می‌بینید که ورودی‌ها خیلی با هم فاصله ندارند) روی بلیط غار مشخص شده است که باید از A وارد شوید یا B و متصدی‌ها هم خیلی با دقت بلیط‌تان را چک می‌کند که یکبار اشتباهی وارد نشوید.

ورودی غار آبی سهولان

این دقت و وسواس کمی برایم عجیب بود ولی داخل غار دیدم که این دو ورودی راه خشکی به هم ندارند و بازدید کنندگان بخشی از مسیر را باید با قایق‌های پارویی طی کنند و تقسیم به A و B برای این است که قایق‌ها در هر دو جهت مسافر داشته باشند.

Sahoolan Cave near Mahabad

ما جزو سهمیه‌ی ورودی B بودیم، چند پله را پایین می‌رفتیم و در تو رفتگی سمت راست تصویر به آب می‌رسیدیم و فکر کردیم غار سهولان غار سهولان که می‌گویند همین است و که از پله‌های ادامه‌ی مسیر بالا برویم (روبرو) لابد از ورودی A سر در می‌آوریم و بازدیدمان تمام است! کمی هم شاکی شدیم که به خاطر همین چند پله 1000 تومان گرفتند؟!

Sahoulan Aquatic

اما شکوه سهولان پشت همان پله‌ها بود! اول به فضای بسیار بزرگی رسیدیم با سقفی بسیار بلند و تقریبا گنبدی شکل که حسابی تخیل و احساسات آدم را درگیر می‌کرد. یک گوشه‌ی این گنبد جای قایق سوار شدن بود (سمت چپ؛ در عکس دیده نمیشود) و کنار گوشه‌های دیگرش هم جاهایی برای نشستن. درست وسطش هم یک آنتن کج و کوله‌ی BTS مخابرات کار گذاشته بودند که […]ده بود به همه‌ی عکس‌هایمان!

سهولان

تعداد قایق‌های غار کم نبود اما انگار پرسنل آنجا برای سرویس دادن به این همه جمعیت آمادگی نداشتند و جریان سوار شدن، کند و کمی هم تنش‌زا بود. قایقرانان همه لباس یک شکل و یک رنگ کردی داشتند (گو اینکه همه‌شان هم کرد نبودند) و کاملا در مورد تاریخچه و ابعاد و ویژگی‌های غار توجیه شده بودند و به بازدیدکنندگان توضیح می‌دادند.

سهولان7

توی غار تا دلتان بخواهد کبوتر چاهی پیدا می‌شد. خیلی‌هایشان هم کناره‌ی آبراه، جاهایی که درست دم دست قایق‌سواران بود، لانه درست کرده بودند و حتی تخم گذاشته بودند! تبریک می‌گویم به همه‌ی بازدید کنندگانی که در طول این همه سال از خودشان شخصیت نشان داده‌اند و دچار کبوترآزاری نشده‌اند!

 کبوتر چاهی - غار سهولان

مدیریت گردشگری غار (یا هرکسی که مسوولیت مشابهی دارد) تخیلش را به کار انداخته بود و به این نتیجه رسیده بود که مثلا فلان استالاگمیت شبیه پای فیل است و آن یکی شبیه سر دلفین و …. آن وقت این تخیل‌ها را روی تابلوهای کوچکی نوشته بود و کوبیده بود روی استالاگمیت‌ها که به تخیل گردشگران هم کمک کند! به نظر من که خیلی تابلوهای لوس و بی‌نمکی بودند!

سهولان9

فکر می‌کنم کل جریان بازدیدمان از غار سهولان نزدیک به یک ساعت و نیم طول کشید که نیم ساعتش در صف قایق بود و یک ربعش روی آب.

سهولان10

خود غار خیلی بزرگتر از آن است که ما دیدیم ولی بقیه‌ی فضاهای آن یا فقط راه زیر آبی دارد یا دالان‌های بسیار تنگی دارد که بدون تجهیزات نمی‌توان از آنها گذشت.

سهولان11

کلیسای حضرت مریم (ننه مریم) در ارومیه

*ویرایش شده

تازگی‌ها رسم شده که در نوشته‌های فارسی به «بین‌النهرین» می‌گویند «میانرودان».

این بین‌النهرین یا میانرودان، یا به تعبیر متون ساسانی «آسورستان»، سرزمینی است که بخش عمده‌ی آن بین دو رود دجله و فرات در عراق امروزی قرار گرفته است و در دنیای کهن، زادگاه بسیاری تمدن‌های باستانی و خاستگاه بسیاری رویدادهای تمدنی بوده است.

دجله و فرات

(عکس از ویکیپدیا)

از میان همه‌ی تمدن‌های کوچک و بزرگی که در بین‌النهرین ظهور کرده‌اند، بابِل (به کسر ب) و آشور از دیگران بزرگتر و تاریخ‌سازتر بوده‌اند. بابل پیش از آشور ظهور کرده و زادگاه آن جنوب بین‌النهرین بوده است، یعنی بین بغداد کنونی تا خلیج فارس. و آشور هم در شمال بین‌النهرین زاده شده است یعنی عمدتا در کردستان عراق امروزی. آشور در روزهای اوج خودش، تقریبا تمام خاورمیانه بجز بخش‌های شرقی و مرکزی ایران امروزی را تحت سلطه داشته است.

امپراطوری آشور

(باز هم عکس از ویکیپدیا)

آشوری‌ها، یعنی بازماندگان همان قوم آشور که صاحب تمدن آشور بوده‌اند، زمانی به مسیحیت گرویده‌اند و الان جمعیت حدودا یک و نیم میلیون نفری این قوم، تقریبا همه مسیحی هستند. امروزه بیشتر آشوری‌ها (بیش از یک میلیون نفر) در کردستان عراق ساکنند و بقیه در کشورهای همجوار مثل ایران و سوریه. آشوری‌های ایران بین 40 تا 80 هزار نفرند و یک نماینده در مجلس دارند و بیشترشان در آذربایجان غربی و ارومیه ساکنند (توضیحات بیشتر در ویکیپدیا).

در خیابان خیام ارومیه، که جزو بازار این شهر به حساب می‌آید، دو کلیسای آشوری دیدیم، یکی کلیسای پروتستان و دیگری یک کلیسای قدیمی به نام «کلیسای حضرت مریم» یا «کلیسای ننه مریم»

کلیسای پروتستان سالنی داشت مثل سالن همه‌ی کلیساهایی که دیده‌ایم (گیرم کمی محقرتر)، با محرابی و ارگی و ردیف ردیف صندلی‌های چوبی که جلوی هر کدام چند کتاب دینی به زبان و خط آشوری قرار گرفته بود و کنار محراب هم اعلان زده بودند که مثلا این یکشنبه فلان صفحه از فلان کتاب را قرار است بخوانیم.

کلیسای پروتستان ارومیه

مدیر این کلیسا مرد میانسال خوش‌برخورد و گشاده‌رویی بود که ما را نشاند و کمی در مورد مسیحیت و قوم آشور و مراسم کلیسا توضیح داد و هر چه پرسیدیم جواب داد. لهجه و تکیه کلام‌هایش هم خیلی بامزه بود. فکر کنید کسی در معرض سه زبان آشوری و فارسی و ترکی باشد که اولی «سامی» است، دومی «هند و اروپایی» و سومی «آلتایی»! خلاصه که بین خودمان تا آخر سفر برای تکیه کلام‌هایش دست گرفته بودیم!

اما کلیسای حضرت مریم هیچ شباهتی به کلیسا‌های (و اصولا دیگر ساختمان‌های) امروزی نداشت.

کلیسای ننه مریم (شرق آشور)

ساختمانی از سنگ و ملات را تصور کنید که چندین اتاق تنگ و تاریک دارد که با راهروهایی بسیار تنگ و کوتاه به هم وصل می‌شوند.

کلیسای Øضرت مریم (راهروهای تنگ)

وسط این راهروها و اتاق‌های کوچک یک هال نسبتا بزرگ با سقفی مرتفع قرار دارد که هیچ منفذی هم به بیرون ندارد. نه نورگیر و نه (تا آنجا که من دیدم) هواکش. یک طرف این هال، پنجره‌ی کم ارتفاعی بود که برای رسیدن به پشت آن باید از دالان پیچ‌ وا پیچی می‌گذشتی و در مراسم مذهبی، کشیش به پشت این پنجره می‌رفت.

کلیسای شرق آشور (مØراب)

راه ورودی را با یک تابلو فرش (ماشینی؟) حضرت مریم مسدود کرده بودند و جلوی ورودی جوانی آشوری ایستاده بود و با حرارت در مورد تاریخچه‌ی کلیسا و معماری آن و هر چه دیگر که بازدید کنندگان می‌پرسیدند توضیح می‌داد.

کلیسای ننه مریم (ورودی مØراب)

همین آقای آشوری می‌گفت که ساختمان کلیسا قبلا آتشکده بوده و قدمت آن به زمان ساسانیان می‌رسد و چند بار ویران شده که آخرین بار آن سال 1915 میلادی و به دست عثمانی‌ها بوده است. روی دیوار بیرونی کلیسا، کتیبه‌ای به خط آشوری بود که زمان آخرین بازسازی کلیسا را 1944 ذکر می‌کرد.

کلیسای ننه مریم (کتیبه به خط آشوری)

روستای کندوان

کندوان را باید یکبار دیگر ببینم. در مسافرت ارتحالی سری هم به کندوان زدیم، اما خستگی ما و شلوغی کندوان نگذاشت که روستا را درست و حسابی بگردیم و به همه‌ی کنار گوشه‌هایش سرک بکشیم.

روستای کندوان

(عکس از ویکیپدیا)

چیزی که من از کندوان دیدم، روستایی بود در دامنه‌ی کوهی سرسبز، مشرف به دره و کوهی سرسبزتر، با خانه‌هایی در دل صخره‌های دوکی‌شکل، با یک عالمه دستفروش که عسل و بادام و پونه و چیزهای دیگر می‌فروختند، و یک عالمه بازدید کننده که بیشترشان مال همان حوالی بودند و ظرف آورده بودند تا از آب چشمه‌ی کندوان پر کنند و ببرند (ظاهرا خواص درمانی دارد) یا وسایل پیک‌نیک آورده بودند تا همان حوالی اتراق کنند.

روستای کندوان 

صخره‌ها بر خلاف تصور قبلی من سنگی نبودند. یعنی جنس‌شان نوعی خاک خیلی سفت و با مقاومت بالا بود.

روستای کندوان - بافت خاکی صخره

پایین دست ده، نزدیک جاده، خانه‌ها و مغازه‌هایی با مصالح امروزی ساخته بودند که زشتی‌شان بدجوری توی ذوق می‌زد و با بافت سنتی روستا هم هیچ تناسبی نداشت. تابلوهای فلکسی از خانه‌های نوساز هم آزاردهنده‌تر بودند.

روستای کندوان

(از عکس‌های پسردایی – آلبوم کندوان)

برای اینکه بتوانی از بافت سنتی روستا عکس زیبایی بگیری باید از دامنه‌ی کوه روبروی آن بالا می‌رفتی و این کار هم که از ما برنمی‌آمد. اما توی خود روستا فضاهای خوبی برای عکس کلوزآپ پیدا می‌شد.

روستای کندوان

بعضی کندوانی‌ها، دویست تومان می‌گرفتند و داخل خانه‌شان را به بازدید کنندگان نشان می‌دادند. این پیرمرد سر راه پله‌ی یکی از خانه‌های متروکه نشسته بود و از هر نفر صد تومان می‌گرفت و در عوض با چوبدستی‌اش ادای دوتار زدن در می‌آورد و عاشیقی می‌خواند.

ده کندوان

این عکس آن خانه‌ی متروکه‌ای است که پیرمرد سر راهش نشسته بود. به نظرم کسی که سعی کرده شکل ظاهری خانه را کمی امروزی کند و برایش تراس بسازد، از اصول مهندسی سر رشته‌ای نداشته. کارش باعث شده بود که صخره از بالا ترک بخورد و احتمالا دفعه‌ی بعد که به دیدن کندوان می‌رویم ببینیم که این خانه‌ی بخصوص ریخته، یا مجبور شده‌اند برای حفاظتش ستون‌ها حمال بزنند.

روستای کندوان

حسرت فلامینگو در قبرستان قدیمی

توی جاده‌ی ارومیه-مهاباد، کنار این قبرستان قدیمی و غریب و دلگیر ایستادیم تا از فلامینگوها عکس بگیریم.

قبرستان قدیمی در جاده ارومیه مهاباد

یعنی فلامینگو که نه … من مرداد پارسال که رفته بودم مهاباد برای جشن عروسی رامین، توی مسیر برگشت از همین جاده رد شدیم و گله‌های بزرگ فلامینگو دیدیم و داغ دلم تازه شد که چرا لنز تله ندارم. فلامینگوها خیلی محتاط و ترسو بودند و هر یک قدمی که به طرفشان می‌رفتیم، یک قدم دور می‌شدند و فاصله‌شان را حفظ می‌کردند.

گله فلامینگو از دور

خلاصه این دفعه کلی ذوق داشتم که لنز تله همراهمان است و تمام مسیر ارومیه مهاباد چشمم به دریاچه بود تا فلامینگو ببینم و نزدیک همین قبرستان قدیمی سفیدی‌هایی روی آب دیدم و با شوق و ذوق نگه داشتیم و حالمان گرفته شد وقتی که دیدیم کف یا گلوله‌ی نمک است نه فلامینگو. نمی‌دانم ما بدشانس بودیم یا الان فصل دیدن فلامینگو نیست؟

اما همه‌ی قبرستان‌های قدیمی که در آن حوالی دیدیم یا از کنارشان رد شدیم، همین سبکی بودند. یعنی به جای سنگ قبرهای افقی که جاهای دیگر روی قبر می‌گذارند، آنجا بالای سر قبر دو تخته سنگ کوچک عمودی می‌گذاشتند.

قبر قدیمی با سنگ ایستاده

روی سنگی که به طرف داخل قبر بود، نام متوفی و سال فوت را نوشته بودند. مثلا این یکی قبر «ملک نسا بنت غنی» است، متوفی به سال 1328 (قمری یا خورشیدی؟)

سنگ قبر قدیمی مربوط به ملک نسا بنت غنی

و روی سنگی که به طرف بیرون بود، نقش‌هایی کشیده بودند. این یکی به نظرم نقش یک خنجر (پایین) و یک شانه (وسط) داشته باشد.

سنگ قبر قدیمی با نشان خنجر و شانه (؟)