توفیق اجباری

در حدی که از یک فیلم گلزاری انتظار میرود فیلم بدی نبود. شوخی های فیلم بر خلاف قسمتهای احساسی اش خوب از آب در آمده بود و رضا عطاران با مزه بود (گاهی زیادی البته …) و گلزار هم دارد یواش یواش بازیگر متوسطی میشود و با آن بی استعدادی که در فیلمهای اولش نشان داد معلوم است که کار سینما را خیلی جدی گرفته و خیلی دارد تلاش میکند. به موضوع شهرت پرداخته بود و نشریات زرد که خیلی به آن پرداخته نشده و رضا عطاران زیر لب محسن نامجو زمزمه میکرد و یکی دوباری به سهمیه بندی سوخت تکه پراند و … خلاصه فیلمنامه نویس و کارگردان زحمتشان را کشیده بودند و در حد وسعشان سعی کرده بودند فیلم خوبی بسازند و بعض کلاغ پر بود که چون خیالش از فروش فیلم به خاطر بازی گلزار-افشار راحت شده بود دیگر بیخیال همه چیز شده بود و حتی به خودش زحمت نداده بود فیلمنامه را یکبار بازخوانی کند.

بعد از عمری دوباره سالن پر سینما دیدیم و صف بلیط و خانواده هایی با بچه های قد و نیمقد روی صندلی.

آغاز به کار پروژه بالن علمی-فرهنگی گنجه ای-بهمنی

دقایقی بعد از پست قبلی مخ علیرضا بهمنی خورد و پروژه بالن علمی فرهنگی ما کلید زده شد.

این پروژه ملی میهنی فعلا در فاز جمع آوری اطلاعات است (لعنت به قبر پدر هر سرور وبلاگ فارسی که non-breaking space نداشته باشد… زجری است برای یک آدم وسواسی مثل من). تقسیم کار در این فاز این است که من گوگل بازی را انجام میدهم و شماره تلفن پیدا میکنم و کارآگاه بهمنی تلفن میزند و اطلاعاتی به دست میآورد در این حد که مثلا از جهاز همسر سابق آدم نگون بختی که تلفنش را پیدا کرده ایم چند تا استکان لب پریده مانده است. خدا نصیبتان نکند که یکبار کارآگاه زنگ بزند و سوالی ازتان داشته باشد.

فعلا در این حد فهمیده ایم که بالنهای هلیومی تبلیغاتی که در بازار است، اگر چه به راحتی میتواند بار دو کیلوگرمی دوربین و بند و بساطش را تا ارتفاع 400-500 متری بالا ببرد ولی قیمتش در حد بضاعت ما نیست. یعنی یک بالن چهار متری هفت میلیون تومان آب میخورد و برای بالا رفتن سه کپسول هلیوم میخواهد یکی صد و هشتاد هزار تومان و تازه سه بار هم بیشتر نمیشود هوایش کرد و بعد از آن پارچه اش میگوزد.

یک انتخاب دیگر استفاده از هواپیماهای مدلی است که بعضیهایشان دوربین دیجیتال هم دارند و با یک کانال رادیویی اختصاصی میتوان به دوربین دستور داد که عکس بگیرد. هواپیماهای مدل الکتریکی به باند پرواز نیازی ندارند و از روی دست هم میشود هوایشان کرد ولی ارتفاع و مدت پروازشان محدود است و باید دید که آیا اصلا لنز دوربین دیجیتالشان آنقدر واید هست که بتواند از آن ارتفاع عکسی از همه قلعه رودخان و کوه و جنگلش بگیرد یا نه و آیا اصلا دوربینشان کیفیتی دارد که به زحمتش بیارزد یا نه. هواپیماهای بنزینی بیشتر ارتفاع میگیرند و بار بیشتری هم میتوانند حمل کنند ولی هم به باند پرواز نیاز دارند و هم قیمتشان ظاهرا به جیب ما نمیخورد.

حالا از یک طرف باید دنبال یک بالن خوش قیمت و پدرمادردار خارجی بگردیم و طرف دیگر برویم دوربین این هواپیماهای الکتریکی را تست کنیم ببینیم چه تحفه ای است.

بالون میسازیم…

ای علیرضا بهمنی… ای کارآگاه… ای لینوکس باز … ای رفیق … ای پایه … بیا که دست بکار شویم …

قضیه این است که در سایت جادی دیده ایم که کسی با یک سری تجهیزات ساده بالونی ساخته و آنرا فرستاده به ارتفاع سی و خورده ای کیلومتری زمین و یک سری عکس محشر گرفته که بیا و ببین. کل تجهیزاتش هم به نظرم بیشتر از دو هزار دلار آب نخورده.

خلاصه ما که از زمان برگشتن از سفر قلعه رودخان در کف این ایم که یک عکس هوایی از این قلعه بیندازیم و حتی پیه اش را به تنمان مالیده بودیم که اگر لازم شد از کوه همسایه قلعه هم بالا میرویم و اگر از آنجا هم دید نداشت از درختهای بالای کوه همسایه قلعه هم بالا میرویم … از همین امروز عصر به صرافت افتاده ایم که به جای این کارها بالون خودمان را بسازیم و از آن موقع داریم روی مخ علیرضا بهمنی کار میکنیم که دست یاعلی بدهد و از این حرفها…

راستی در جریان جستجوهای مربوط به بالون دیدیم که سایت مرکز تحصیلات تکمیلی در علوم پایه زنجان فیلتر است و نفهمیدیم که پارس آنلاین زده به سرش یا قوه قضائیه؟؟

سرباز دوچرخه سوار و زندانی بددهن…

دیروز همراه همسر گرامی و فرزانه صادقیان رفته بودیم بازار سکه بخریم. خود قضیه سکه خریدن داستانی دارد ولی موضوع جالب دیگری اتفاق افتاد.

با مترو رفته بودیم توپخانه و از آنجا پیاده راه افتادیم طرف سبزه میدان. در میدان ارک دو نفر زندانی جلویمان راه می رفتند که یکیشان را پابند زده بودند و دیگری را با دستبند جوری به این بسته بودند که نمیتوانست صاف بیاستد. خلاصه این دو تا داشتند با خفت و خواری سانتیمتر سانتیمتر جلو میرفتند. حالا در این وضعیت تصور کنید سربازی که مامور بردن اینها بود سوار یک دوچرخه کوهستان شده بود و برای خودش توی پیاده روهای خلوت میدان مانور میداد و بلند بلند آواز میخواند! به ما هم که رسید با ذوق و شعف رو به من کرد و گفت: «زندانی خودش میآید… جفتشان سارقند!» از سرباز اجازه گرفتم که عکس بگیرم و او هم که از خدایش بود رفت کنار زندانیها با دوچرخه ایستاد و ژست گرفت. اما آن که پابند داشت به محض اینکه دوربین را دید Panic کرد و دستپاچه شد و رفت پشت آن یکی قایم شد و داد زد که «عکس نگیر… عکس نگیر… فحش میدما! فحش خارمادر میدما…» همین که گفت عکس نگیر من دوربین را گذاشتم سر جایش ولی ول کن نبود و شروع کرد به فحش خواهر مادر دادن (فکر کنم چون پشت آن یکی قایم شده بود ندید که دوربین را غلاف کرده ام) خلاصه ما هم که جلوی همسر گرامی و دوستشان آبرو داریم تقریبا فرار کردیم…

دعای خیرخواه…

آن دعایی که بالای تابلوی گرمابه برادران خیرخواه نوشته شده، اینطور که فهمیدم جزء مستحبات وضو است. یعنی مستحب است که موقع وضو وقتی چشمتان به آب می افتد بخوانید «الحمدلله الذی جعل …».

البته من کوچکتر از آنم که بخواهم درباره تابلوی برادران خیرخواه نظر بدهم ولی به نظرم مناسبت داشت به جای این دعا یکی از مستحبات غسل را مینوشتند! (شما شنیده اید کسی برود حمام وضو بگیرد؟)

گرمابه برادران خیرخواه!

نمیدانم «گرمابه برادران خیرخواه» گرمابه خوبی است یا نه؟ ولی تابلویش یکی از شاهکارهای تابلوسازی شهر تهران به حساب می آید. مخصوصا میمیرم برای کلبه جنگلی اش!

احیانا اگر خواستید کیفیت گرمابه را تست کنید تشریف ببرید انتهای اشرفی اصفهانی، نبش «سیمون بولیوار». تابلوسازش هم اگر میخواهید اسمش را بدانید که هیچوقت سفارش تابلو ندهید، تابلو سازی کوثر است (44240466)

گرمابه برادران خیرخواه!