پنج‌شنبه‌ی ناتمام

پنج‌شنبه‌ی خوبی بود. کلی از کارهای عقب‌مانده را انجام دادیم و پایان‌نامه‌ی استاد کرمانی را بعد از دو ماه و خرده‌ای که از دفاع‌مان می‌گذرد اصلاح کردیم و به خواهرمان در نوشتن برنامه‌ی موش و پنیر کمک کردیم و عصر هم با مهران و سولماز بعد از مرور برنامه‌ی سینماها و زنگ زدن به تک‌تک‌شان و پرسیدن سئانس‌ها، آخرش تصمیم گرفتیم که برویم پارک ارم و «قلعه‌ی اسرار آمیز». این قلعه‌ی بخصوص یک جای سرپوشیده است توی مایه‌های «سرزمین عجایب» با سرگرمی‌های کودکانه. یاد کودکی خیلی مزه داد. حتی سوار این ماشین برقی‌ها هم شدیم. یعنی اول همسر گرامی و سولماز بیگدلی متلک‌های ما را نادیده گرفتند و رفتند و سوار شدند و بعد ما هم خجالت را کنار گذاشتیم و یک دور چهار نفری ماشین‌هایمان را از اول تا آخر سئانس کوبیدیم به هم. کلی از این بازی‌های تیراندازی کردیم و یک سینمای به قول خودشان «چهاربعدی» هم داشت با این عینک‌های پولاریزه و کمی افکت فیزیکی بصورت پایین و بالا رفتن صندلی و …. اما جایی که خیلی خوش گذشت سیمولاتور صخره نوردی بود. اول مهران را فرستادیم که وقتی از آن بالا می‌افتد بخندیم و عکس بگیریم. ولی هم شارژ دروبین‌مان تمام شد و هم مهران مقاومت نشان داد و تا آخرش سقوط نکرد. یک دور دیگر هم دو نفری رفتیم که البته من همه‌اش نگران بودم نکند بلایی سر شلوارم بیافتد و وسط کار هم اینقدر دستم درد گرفت که بی‌خیال شدم.


آما آخر شب که مهران و سولماز آمدند خانه‌مان و داشتیم می‌گفتیم و می‌خندیدیم، تلفن همسر گرامی زنگ زد و خبر دادند آن دوستش که در کما بود و می‌گفتند حالش دارد بهتر می‌شود، چند ساعتی است فوت کرده.

۴ Comments

  1. mehrankarzar 05 ژانویه 2008
  2. سجاد 04 ژانویه 2008
  3. پرنسس 04 ژانویه 2008
  4. پرند پارسا 04 ژانویه 2008

Leave a Reply