خلاصه نشست

نخچیر در مرز توران

قصه از اینجا شروع شد که رستم که «غمین» شده بود برای شکار به دشتی در نزدیکی مرز توران رفت و آنجا گوری شکار کرد و آتش بزرگی درست کشید و تنه‌ی درختی را به جای سیخ به کار برد و گور را کباب کرد و تمام خورد و به خواب رفت. وقتی که خواب بود چند سوار تورانی که اتفاقا از آنجا می‌گذشتند رخش را که برای خودش مشغول چریدن بود با کمند گرفتند و با خود بردند.

ننه من غریبم!

از رابطه عاطفی رستم و رخش، مخصوصا از سابقه‌ای که در هفت خوان دارند، خواننده انتظار دارد رستم وقتی که بیدار می‌شود نگران و دلتنگ رخش باشد ولی رستم بیشتر نگران خودش است که باید گرز و کمانش را به دوش بکشد و جلوی پهلوانان دیگر آبرویش می‌رود.

سمنگان – شیرِ «بلیکان»

سر اولین بیت از رسیدن رستم به شهر سمنگان خیلی بحث کردیم (کمی از بحث‌ها را از ویدئوی نشست حذف کرده‌ام). اولا که تارا وقتی اسم سمنگان را شنید هوس سمنو کرد و کلی خندیدیم. بعد متوجه شدیم که در تصحیح خالقی مطلق به جای «شیر و پلنگان» عبارت «شیرِ بلیکان» آمده است. در جستجوی اینترنتی به مقاله‌ای رسیدیم از «جلیل اخوان زنجانی» که با رجوع به نوشته‌های اصطخری، مقدسی، ابن حوقل و دیگران، نتیجه گرفته است که شهری که رستم در جستجوی رخش به آن رسیده است همان بلیکان است و در این بیت «شیر بلیکان» حاکم همین شهر است.

لینک مقاله: خبر زو به شیر بلیکان رسید

پذیرایی شاهانه

رستم اول با توپ و تشر وارد سمنگان شد و سراغ رخش را گرفت و تهدید کرد که اگر پیدا نشود چنین و چنان می‌کنم ولی شاه خیالت را راحت کرد که ما سوءقصدی نداریم و امشب مهمان ما باش و تا فردا رخش را پیدا می‌کنیم. در پذیرایی هم سنگ تمام گذاشتند در این حد که خود شاه بر پا ایستاده بود و به مهمانش می‌رسید.

تهمینه در خوابگاه رستم

این چند بیتی که ورود تهمینه به خوابگاه رستم و گفتگوی‌شان را شرح می‌دهد خیلی لطیف و دلنشین است. من بویژه این بیت را دوست دارم:

چنین داد پاسخ که تهمینه ام

/ تو گویی که از غم به دو نیمه ام


تهمینه اول خودش را معرفی می‌کند و بعد رستم را ستایش می‌کند و می‌گوید که داستان‌های تو را مانند افسانه‌ها از این و آن می‌شنیده‌ام و همیشه آرزو داشته‌ام که گذرت به شهر ما بیفتد و الان آرزو دارم که به وصال تو برسم مگر از همخوابی با تو پسری مانند خودت پیدا کنم.

موبد؟ بام؟ شیب؟

توی نسخه‌ی ژول مول اینجای داستان رستم اول از پدر تهمینه اجازه می‌گیرد و بعد موبدی را صدا می‌کنند و همان شبانه عقد شرعی جاری می‌شود و بعد بقیه داستان. اما ظاهرا این ابیات الحاقی است و کامجویی رستم و تهمینه بدون تشریفات مذهبی و دور از چشم دیگران بوده است.

مهره سرخ

رستم یک مهره سرخ به تهمینه داد که اگر فرزندت از این هم‌آغوشی دختر بود این مهره را به مویش ببند و اگر پسر بود به بازویش. صبح فردا هم رخش پیدا شد و دل رستم شاد شد و زین بر نهاد و به ایران و بعد زابلستان رفت.

ویدئوی نشست