خلاصه نشست
آگاه شدن سهراب از نژادش
نه ماه بعد سهراب به دنیا آمد و خیلی سریع رشد کرد طوری که در یک ماهگی مثل کودک یکساله بود و همینطور پیش رفت تا وقتی که ده ساله شد کسی نبود که بتواند با او نبرد کند.
در ده سالگی سراغ تهمینه آمد و پرسید که من کی ام و نژادم از کی است که اینطور سرم به آسمان میکشد؟ البته مادرش را تهدید هم کرد که اگر نگویی میکشمت!
تهمینه هم رازش را فاش کرد و نامه و جواهراتی که رستم برایش فرستاده بود را نشان پسرش داد و در عین حال هشدار داد که مواظب باش افراسیاب از این موضوع خبردار نشود.
تو پور گو پیلتن رستمی / ز دستان سامی و از نیرمی
ازیرا سرت زآسمان برترست / که تخم تو زین نامور گوهرست
سهراب و سودای شاهی
واکنش سهراب به رازی که مادر فاش میکند تامل برانگیز است و در ادامه شاهنامه بارها به آن اشاره میشود: تصمیم میگیرد خود و پدرش شاه شوند.
چو رستم پدر باشد و من پسر / نباید به گیتی یکی تاجور
اواخر شاهنامه، بهرام چوبینه هم اسیر چنین وسوسهای میشود و او هم مثل سهراب ناکام کشته میشود. غیر از این دو نفر، هیچ پهلوان دیگری در شاهنامه تن به این وسوسه نمیدهد و آرزوی تاج کیانی نمیکند.
بیتهای سست الحاقی: اسبگزینی سهراب
ما در این سری شاهنامه خوانی سه تصحیح مختلف شاهنامه و یک نسخه خطی را مقایسه کردیم. تصحیحهای خالقی مطلق، مسکو و ژول مول بعلاوه یک نسخه خطی زمان صفویه.
نسخه ژول مول بطور خاص خیلی بیتهای الحاقی دارد. یعنی بیتهایی که در هیچکدام از تصحیحهای دیگر و در نسخه خطی نیست و مشخص است که کسی (احتمالا نقالی) با خودش فکر کرده این جای داستان جای فلان ابیات خالی است و زحمت سرودن ابیات را هم خودش کشیده! این بیتها معمولا آنقدر سست اند که به یک نگاه معلوم است سرایندهشان فردوسی نیست!
در این نشست با یک نمونه الحاقیات روبرو شدیم. در نسخهی ژول مول سهراب بعد از آگاه شدن از نژادش از مادر اسب میخواهد و حدود ۳۰ بیت شرح اسبگزینی سهراب است که کاملا از داستان اسبگزینی رستم تقلید کرده است.
بیتها سستاند. مخصوصا این یکی که اسب را به کلاغ تشبیه میکند: به کُه بر دونده بسان کلاغ / به دریا درون او به کردار ماغ!
افراسیاب خبر داشت …
تهمینه وقتی راز نژاد سهراب را به او فاش میکند هشدار میدهد که مبادا افراسیاب خبر شود ولی وقتی که سهراب آهنگ جنگ با کاوس میکند، افراسیاب دو پهلوانش، هومان و بارمان را به یاری او میفرستد و به آنها میسپارد مواظب باشند سهراب از نژادش آگاه نشود مگر رستم به دست پسرش کشته شود و شاه ایران بیپناه شود.
ما به این بیتها که رسیدیم تعجب کردیم و فکر کردیم شاید چند بیت از داستان، آنجایی که فرضا داستان خبر شدن افراسیاب را بازگو میکند، حذف شده است. ولی به نظر میآید اصل و نسب سهراب از آن رازها بوده است که غیر از خودش همه خبر داشته اند. یعنی تصور کنید رستم به شهر سمنگان میرود (که کسی از آن بیخبر نمیماند) و ۹ ماه بعد پسری به دنیا میآید که از هر جهت شبیه رستم است! همه میدانند …
دژ سپید
اولین دژ ایران در مرز توران دژ سپید بود و هجیر، پهلوان دژ وقتی سهراب را دید به تنهایی به جنگ او رفت.
هجیر و سهراب بعد از رجزخوانی کوتاهی درگیر میشوند و رزمشان از رجزخوانیشان کوتاهتر است. هجیر زود به زمین میخورد و از سهراب که برای کشتنش آمده زنهار میخواهد و سهراب هم اسیرش کرد و به نزد هومان فرستاد.
هجیر، گژدهم، گستهم و گردآفرید
در ابیات این قسمت رابطه بین این چهار نفر کمی گیجکننده است و در این نشست هم ما زمان زیادی را صرف رمزگشایی از این رابطه و مطرح کردن فرضهای مختلف کردیم. البته اگر یک فرهنگ معتبر نامهای شاهنامه در اختیار داشتیم به این مشکل نمیخوردیم.
سه نکته بطور مشخص باعث گیج شدن ما شد:
به خاطر شباهت آوایی گژدهم و گستهم احتمال میدادیم شاید هر دو یک نفرند و هر دو اسم صرفا تفاوت کتابت یک اسم است. اینطور نیست. گژدهم یک پهلوان پیر و فرزند قارن (نوهی کاوه) است و گستهم پسر او است.
نکته دوم این است که حداقل چهار نفر با اسم گستهم در شاهنامه وجود دارند و همانطور که در ویدئو مشخص است ما به کرات گستهمهای دیگر (مثلا دایی خسروپرویز) را با این گستهم اشتباه میگرفتیم.
نکته سوم این که هجیر، پهلوان دژ سفید، نسبت فامیلی با سه نفر دیگر ندارد. ترتیب ابیات طوری است که در نگاه اول به نظر میرسد مثلا گستهم باید برادر یا پسر هجیر باشد که اینطور نیست.
خلاصه این که گژدهم پیر فرمانده دژ سپید است و گستهم و گردآفرید که به زودی وارد داستان میشود پسر و دختر او هستند. هجیر هم یکی از پهلوانان دژ است که نسبتی با این سه نفر ندارد.
گردآفرید
گردآفرید وقتی شکست هجیر را دید لباس جنگ پوشید و موهایش را در کلاه پنهان کرد و به مصاف سهراب رفت. البته رفتن به جنگ پهلوانی که هجیر را به آن آسانی از اسب انداخته شجاعت و تهور فراوان میخواهد ولی گردآفرید که میدانست حریف سهراب نیست به جای جنگ رودررو اول از دور با کمان به سهراب تیر انداخت و سهراب هم از این کار ننگش آمد.
بلافاصله سهراب به گردآفرید حمله کرد و با اولین ضربه زره گردآفرید دریده شد و بعد هم نیزهاش به دونیم شد و دختر پهلوان که دید چارهای ندارد رو به فرار گذاشت.
وقتی گردآفرید داشت به چنگ سهراب میافتاد ناچار کلاهخود را از سر برداشت و موهایش پیدا شد و سهراب شگفتزده ماند که چنین دختری چرا به جنگ آمده است. به هر حال کمند میاندازد و حریف را به بند میکشد.
گردآفرید وقتی دید که با جنگ حریف سهراب نمیشود از در چاره وارد شد و گفت که حالا که همه لشکر فهمیدند که من دخترم گرفتار کردنم برای تو زشت است و بگذار تا من لشکر و دژ را نهانی تسلیم تو کنم.
سهراب که عاشق بر و روی گردآفرد شده بود قبول کرد ولی در عین حال گفت که وقتی رفتی داخل دژ دلت را به دیوار و دروازه آن خوش نکن که من حریف چرخ بلند ام و این دژ حریفم نیست.
گفتگو از بارهی دژ
وقتی گردآفرید به داخل دژ برمیگردد و در را میبندند، اول گژدهم به دیدن دختر میآید و دلداریاش میآید که از این رزم و چارهجویی ننگی به دامن او و خانواده ننشسته است.
بعد گردآفرید بالای باره میرود و به سهراب که لابد منتظر بوده الان در دژ به رویش باز شود میگوید:
بخندید و او را به افسوس گفت / که ترکان از ایران نیابند جفت
(ما توی ویدئو این قسمت را درست نفهمیدهایم و فکر میکردیم از سهراب به گردآفرید است). بعد هم اظهار میکند که شک دارم که تو با این یال و کتف از ترکان باشی و هشدار میدهد که اگر شاه و رستم خبردار شوند به جنگت میآیند و از لشکرت یکی زنده نمیماند.
سهراب از رودستی که خورده بوده عصبانی و خجالتزده میشود و به تلافی، روستای نزدیک دژ را نابود میکند و میگوید که امروز دیگر دیروقت شد و فردا صبح زود کار دژ را میسازم.