به حرمت آهوهای باردار!
دیروز روز تقسیم بود… بجز من و ممّد موسوی که نصیب بخش منابع انسانی شدهایم و کار دفتری داریم، بقیهی بچهها فرستاده شدهاند به گردانهای رزمی: پویان رفت پدافند و شد مسوول یک قبضه توپ ضدهوایی، شکور رفت گردان ابوالفضل و از همان چهارشنبه فرماندهشان گیر داده بود که باید شب بمانی و «پاسبخشی» کنی (یعنی تا صبح بیدار بمانی و مراقب باشی سربازها به موقع در پست نگهبانی حاضر شوند و …) اما بامزهتر از همه داستان فراز بود…
فراز معرفی شد به گردان مالک اشتر و گردان مالک اشتر هم یکی از گردانهای زرهی است که تعدادی توپ و تانک دارد و مثل هر گردان زرهی دیگری دائم در حال ور رفتن با توپها و تانکها و تمرین و از این جور کارهاست. فراز که رفته بود دفتر فرماندهی گردان که خودش را معرفی کند، فرمانده کمی غرغر کرده بود که ما سرباز میخواستیم و چرا افسر برایمان فرستادهاند و بعد رو کرده بود به فراز و گفته بود که «خب مهندس، آماده باش جمعه رزمایش داریم». رزمایش هم یعنی این که چند روز باید توی بیابان چادر بزنند و آنجا توپها و تانکهایشان را آزمایش کنند و مانورهای مختلف انجام بدهند!
فراز کمی پرس و جو کرده بود و فهمیده بود که این رزمایش انگار سالی یکبار انجام میشود و آن هم از شانس او درست افتاده وقتی که او معرفی شده به گردان (یک جورهایی همان اتوبوس جهانگردی). بیشتر پرس و جو کرده بود و فهمیده بود که قرار بوده رزمایش سه هفته پیش برگزار شود، اما چون آهوهای منطقه باردار بودهاند و ممکن بوده از ترس بچههایشان را بیندازند، رزمایش را به تعویق انداختهاند تا فردا!