خاطرات دیوید کامرون

فکر نمی‌کنم هیچوقت توی تاریخ انگلیس انتخاباتی عجیب‌تر از انتخابات پیش رو (۱۲ دسامبر / ۲۱ آذر) برگزار شده باشه. تصور این که قراره کل پنج سال آینده یا بوریس جانسون نخست‌وزیر باشه یا جرمی کوربین واقعا حیرت‌انگیزه! خب مقصر اصلی این وضع هم کیه جز دیوید کامرون.

با خودم گفتم توی این موقعیت کتاب خاطرات دیوید کامرون رو بخونم و از زبون خودش بشنوم که چطور شد کار به اینجا رسید؟

کتاب خاطرات دیوید کامرون

کتاب خیلی مفصلیه. نسخه‌ی صوتیش که من گوش دادم سی ساعته. خیلی هم کسل کننده است البته. اولا که متن رو خود کامرون خونده که صداش هم مثل شخصیت‌ش یخ و حوصله‌سربره. بعد هم پرِ اسمه. واقعا فکر کنم بیشتر از هزار نفر رو اسم برده. خیلی‌هاشون کسایی که در حد یه سلام و علیک بیشتر ندیده‌شون ولی انگار نذر داشته که اسم همه رو توی کتابش بیاره و یه نیم خط هم توصیف‌شون کنه.

برای کسی که حوصله داشته باشه نکته‌های جالبی از ساز و کار داخلی حزب محافظه‌کار (بطور کلی نظام حزبی انگلیس) و نهادهای داخلی‌ش داره. برای من جالب بود که چطور کامرون و یار غارش آزبورن توی ساختار حزب رشد کردن و وقتی بعد از چند سال رهبری اپوزیسیون به حکومت رسیدن، کاملا زیر و بم حزب و اعضاء رو می‌شناختن و می‌دونستن کی رو کجای کابینه بذارن.

کامرون طبعا خیلی دوست داشته درباره موفقیت‌هاش بیشتر حرف بزنه و یه قسمت عمده‌ی کتاب درباره انتخابات ۲۰۱۵ ئه که حزب محافظه‌کار بعد از سال‌ها بالاخره کارگر رو بر خلاف انتظار همه شکست قاطعی داد و به اکثریت پارلمانی رسید. در مورد بقیه موفقیت‌های خودش و دولتش هم یه کمی زیادی با طول و تفصیل حرف زده.

گله از اتحادیه

ولی در مورد رابطه پر پیچ و خم انگلیس با اتحادیه اروپا و روندی که در نهایت منجر به فاجعه برگزیت شد هم کم نذاشته و جزئیاتی که از جلسه‌ها و روند تصمیم‌گیری می‌ده واقعا با جزئیات کامله و خیلی روشن و شفاف تمام ماجرا رو از شروع اختلافات سر نرخ تبدیل ارز توی دولت جان میجر توضیح می‌ده.

یه جا شکایت می‌کنه که اتحادیه اروپا ادعا می‌کنه همه کارهاش مبنای حقوقی داره ولی وقتی کارش گیر بیفته حقوقدان‌هاش خیلی راحت رای سیاسی می‌دن!

مثالی که می‌زنه مال زمان بحران یوروئه. انگلیس مدعی بوده ما که پول‌مون یورو نیست نباید هزینه‌ای برای رفع بحرانش بدیم. خیل سفت هم وامی‌سته که اگه بخواهید تصمیمی خلاف این بگیرید من وتو می‌کنم. اتحادیه برای دور زدن حق وتو انگلیس یه جورایی اساسنامه خودش رو نقض می‌کنه. یعنی کامرون ادعا می‌کنه همون حقوقدان‌ ارشدی که دو روز قبل از نشست سران می‌گفته همچین کاری غیرقانونیه، توی نشست حاضر شده گفته نخیر خیلی هم قانونیه!

انتقاد از بی‌بی‌سی

شاید باورتون نشه ولی از بی‌بی‌سی هم شکایت می‌کنه! اونم چه شکایتی! بی‌طرفی بی‌بی‌سی رو به نوعی زیر سوال می‌بره!

ایرادش همون ایرادیه که همه از بی‌بی‌سی (و بیشتر رسانه‌های جریان اصلی) می‌گیرن. می‌گه این مدل بی‌طرفی که به دو طرف یه استدلال وقت و وزن مساوی بدی عادلانه نیست. مثلا توی بحث‌های اقتصادی مربوط به برگزیت همه‌ی صنایع مهم انگلیس بجز دو تا، مخالف برگزیت بودن یا همه اقتصاددان‌های مهم معتقد بودن که برگزیت به ضرر اقتصاد انگلیسه ولی توی مناظره‌ها هر دو طرف وزن و وقت مساوی داشتن و عملا این یه جور تقویت غیر عادلانه کساییه که استدلال‌های ضعیف و مواضع فضایی دارن.

اما ته بحث بی‌بی‌سی خیلی سرسری یه حرفی هم می‌زنه که استغفرالله! دیوید کامرون می‌گه وظیفه رسانه این نیست که حرف همه رو مطرح کنه. رسانه باید دنبال حقیقت باشه و یکی اگه داره دروغ می‌گه رسواش کنه! شما به فضلای بی‌بی‌سی این حرف رو بزن ببین چی جواب می‌دن!

کنتور هوشمند

چند روز پیش از شرکت British Gas اومدن کنتور هوشمند برامون نصب کردن و دوران برق امام به پایان رسید!

کنتور قبلی خراب بود و از وقتی که ما اومدیم توی این آپارتمان (دو سال و نیم پیش) روی عدد ۱۲۵۰۹ مونده بود. هر سه ماه یه بار پیامک میامد که لطفا کنتور رو قرائت کنید و برای ما بفرستید و من هم همون ۱۲۵۰۹ رو براشون می‌فرستادم و روی قبض فقط پول آبونمان می‌دادم.

مصرف برق

از اون طرف چند ساله که دارن همه کنتورهای برق و گاز سراسر انگلیس رو هوشمند می‌کنن. کنتورهای جدید یه سیم کارت هم می‌خوره و از طریق شبکه موبایل خودش مصرف رو گزارش می‌ده به شرکت و نیاز به قرائت نداره. یه گجت هم داره که نصب می کنید توی خونه مصرف برق و گاز رو زنده نشون می‌ده.

یه بار یه سال و نیم پیش اومدن که کنتور ما رو هم هوشمند کنن ولی مهندس‌شون گفت که این هوشمندها یه کم بزرگترن و توی این فضای تنگی که کنتور قبلی رو نصب کردن جا نمی‌شن و رفت و دیگه هم خبری ازشون نشد. ما هم شکایتی نداشتیم!

این دفعه همون مهندس قبلیه با یه ارشدش اومدن. طرف خیلی بچه تیزی بود، تا کنتور ما رو دید گفت: عه! من دو سال پیش اومدم اینجا، کنتور هوشمند اینجا جا نمیشه.

ارشدش یه کم ریشش رو خاروند یه کم بالا پایین کرد و اینور اونور رو نگاه کرد و روپوش یه داکت رو برداشت و سیم‌ها رو بررسی کرد و آخرش گفت که اگه یه سوراخ کوچیکی یه جا توی دیوار بزنن می‌شه کنتور رو نصب کرد. و نصب کردن.

این هم اون گجتش:

کنتور هوشمند - گجت داخل خانه

بهترین جوجه کباب لندن

اول آخرش رو بگم که بهترین جوجه‌کباب لندن رو یه دکه‌ای می‌فروشه به اسم پرشن کباب که صاحابش علی آقا است.

من ناهار بیرون می‌خورم. بین همکارهام هم کمتر کسی می‌بینم ناهار بیاره. دفترمون توی یه محله اداریه مرکز لندن، شمال سیتی، و هر جور غذایی فکرش رو بکنید، با هر سلیقه و رژیم و بودجه‌ای پیدا می‌شه. یه سری رستوران زنجیره‌ای هست، یه سری کافه و رستوران محلی و یه جاهایی هم ظهرها بساط دکه‌های اغذیه فروشی به راهه.

جمعه‌ها فیش‌اندچیپس می‌خورم (لابد به احترام سنن انگلیس!) و دوشنبه‌ها سوشی. یه روز (معمولا چهارشنبه) می‌رم یه دکه‌ی لبنانی فلافل می‌خورم. دو روز باقیمونده رو هم معمولا یه غذایی که جوجه داشته باشه.

سال پیش همین موقع‌ها که تازه توی شرکت فعلی مشغول به کار شدم، ظهرها می‌رفتم توی خیابون‌های اطراف شرکت چرخ می‌زدم و نگاه می‌کردم ببینم کدوم رستوران‌های محلی و دکه‌ها سرشون شلوغه. رستوران‌های زنجیره‌ای‌ها تکلیف‌شون مشخصه و آدم می‌دونه چه انتظاری از کیفیت و قیمت‌شون داشته باشه ولی برای محلی‌ها به نظرم شلوغ بودن‌شون ملاک خیلی تعیین کننده‌ایه (بهتر از مثلا امتیازی که توی سایت‌ها گرفتن) چون بالاخره کارمندها می‌دونن کجا برن کجا نرن.

توی اون گشت و گذارها پرشن کباب رو کشف کردم و دیدم که ساعت ۱۲:۳۰ راحت ۴۰-۵۰ نفر توی صفش واستاده بودن! این که می‌گم بهترین جوجه‌کباب لندن، نظر کارشناسی یه کارمندیه که هر روز ناهار بیرون می‌خوره و اغراق نیست. قیمتش هم واقعا بی‌رقیبه: دو سیخ جوجه با برنج و حمص و دو جور سس و سالاد و مخلفات میده شیش پوند که اونم تازه اگه با علی فارسی صحبت کنید یه پوند به‌تون تخفیف می‌ده!

غیر از غذا و قیمتش چندتا حسن دیگه هم داره. یکی این که تیمش خیلی هماهنگ و سریع اند. اینو با دکه‌های دیگه مقایسه کنید می‌فهمید. همین دکه کوچیک خیلی سازماندهی و نظم و ترتیب داره و هرکی وظیفه خودش رو خوب می‌دونه. یه بار شمردم ۳۵ نفر جلوی من بودن ولی ده دیقه بیشتر توی صف نموندم. 

دیگه این که توی این یکسالی که تقریبا هر هفته ازش خرید می‌کنم، آدم‌های توی دکه عوض نشدن. اینو بگم که صنف رستوران‌دار و کلا صنعت خوراک خیلی معروفن به سوءاستفاده از کارگرا و بیگاری کشیدن و شرایط کاری ظالمانه. این باعث می‌شه که کارگرا برای مدت طولانی یه جا بند نشن و تا یه کار یه کمی بهتر پیدا شد برن و دیگه پشت سرشون رو هم نگاه نکنن. این که آدم‌های دکه توی یکسال گذشته عوض نشدن به نظرم نشونه اینه که علی هوای زیردستاش رو داره و باهاشون منصفانه برخورد می‌کنه.

جوجه کباب ایرانی با دنیس

دنیس تازه اومده و اول کار یه مدت باید توی تیم‌های مختلف بچرخه تا یه کم از کار همه سر دربیاره و وقتی که میره سروقت تیم خودش یه دید کلی از همه‌ی تیم‌های دیگه و ارتباطشون با هم داشته باشه.

هفته پیش اومد توی تیم ما و پنج‌شنبه رو قرار شد کنار دست من بشینه تا براش توضیح بدم چیکارا می‌کنم و ابزارهای دم دستم کدوما ست و اینا. من هم اصولاً توی امر آموزش و انتقال تجربه سنگ تموم میدارم و اصلا خوشم میاد از یاد دادن و سوال جواب دادن. 

حالا این دنیس که میگم، یه مرد جاافتاده حدودا شصت ساله در نظر بگیرید، خیلی خوش‌برخورد و همچین نکته‌سنج و بذله‌گو و بجوش.

خلاصه پنج‌شنبه ساعت ۱۱ اومد کنارم نشست و من هم یه ساعتی با انرژی و حرارت براش توضیحات مبسوطی دادم و نزدیک ساعت دوازده از یه طرف فکر این بودم که چیزی از بحث جا ننداخته باشم، از یه طرف داشتم فکر میکردم نهار چی بخورم و از اون طرف هم هی یه نگاه به چت با حمید مینداختم ببینم برنامه‌ش برای نهار چیه.

این وسط یه دفعه دنیس به فارسی روون و سلیس یه تشکر خیلی غرّایی کرد. یه عبارتی گفت توی مایه‌های «بسیار سپاسگذارم» و «کمال تشکر را دارم» و اینا. حالا من همینجوری تمرکزم رو یه کم از دست داده بودم تشکر دنیس رو هم که شنیدم دیگه پاک گیج شدم! یه لحظه شک کردم که فارسی گفت یا انگلیسی گفت من فارسی شنیدم؟ (بعضی وقت‌ها پیش میاد مخصوصا اخبار و اینا رو فارسی می‌شنوم) بعد فکر کردم همین یکی دو اصطلاح رو به فارسی بلده یا کلا فارسی می‌دونه؟ بعد یه دفعه هول کردم نکنه با حمید توی چت یه پرت و پلایی گفته باشم الان آبروم رفته باشه؟

همینجوری یه چند ثانیه بهت‌زده زل زده بودم به دنیس که خودش توضیح داد آره من خانومم ایرانیه و فارسی بلدم. فکر کنم جمله بعدی که از دهنم دراومد این بود که ناهار جوجه کباب ایرانی می‌خوری؟ یعنی ذهنم نه تنها دوباره متمرکز شد، که برای سوال چی بخوریم هم یه جواب مناسب پیدا کرد! گفت: «به به! بخوریم» و فوری هم به خانومش پیامک زد که با علی و حمید داریم می‌ریم جوجه کباب ایرانی بخوریم.

جاتون خالی رفتیم دکه‌ی علی که جوجه کبابش حرف نداره و توی این بازار رقابتی فروش غذا به کارمندها همیشه ۳۰-۴۰ نفر جلوی دکه اش صف کشیده اند و به ایرانی‌ها هم یه پوند تخفیف میده! در مورد این علی هم باید بنویسم خیلی جالب توجهه. 

دوچرخه

الان نزدیک یه ماهه که با دوچرخه می‌رم سر کار و میام. رفت و برگشت در مجموع نزدیک ۳۰ کیلومتره و هر طرف نزدیک یه ساعت طول می‌کشه (برگشت بیشتر چون یه سربالایی تند و طولانی وسطش داره)

خیلی سال بود وقتی دوچرخه‌سوارا رو توی خیابون می‌دیدم که اول صبح دارن می‌رن سر کار هوس می‌کردم کاش من هم امتحان کنم ولی برداشتن اون قدم اولش خیلی سخت بود. از یه طرف مطمئن نبودم اصلا ازم بر بیاد این همه راه رو رکاب زدن، از اون طرف هیچ سررشته‌ای از دوچرخه و لوازمش نداشتم و نمی‌تونستم تصمیم بگیرم چی لازم دارم و چقدر بودجه باید بذارم و …

سه تا موضوع خیلی کمک کرد که قدم اول رو بردارم.
یکی ظهور دوتا شرکت کرایه دوچرخه چینی بود به اسامی ofo و mobike. اینا دوچرخه‌هاشون رو می‌ذارن کنار پیاده رو جاهای مختلف شهر. هر کی بخواد با اپ مربوطه می‌ره بارکد دوچرخه رو اسکن می‌کنه و سوار می‌شه. هر وقت هم سواری‌ش تموم شد دوچرخه رو قفل می‌کنه و کنار پیاده‌رو پارک می‌کنه و خدافظ. کرایه‌شون هم خیلی ارزونه. البته دوچرخه‌ها رو از یه محدوده‌ای نمی‌تونی خارج کنی.

دوچرخه سواری اینجوری شروع شد که یه روزی اوایل تابستون که هوا خیلی خوب بود از محل کار اومدم بیرون که برم خونه و یکی از این دوچرخه‌ها توی پیاده‌رو چشمک زد و من هم اپ رو نصب کردم و سوار شدم و نصف مسیر خونه رو رکاب زدم تا نزدیکی‌های مرز محدوده مجاز و دیدم که انگار بجز یه تیکه آخر محدوده که سربالایی خیلی تندی داره، بقیه‌ش رو می‌شه رکاب زد و ماشین‌ها هم خیلی مراعات حال دوچرخه‌سوارها رو می‌کنن. مخصوصا اتوبوس‌ها.

توی مرحله بعدی که خرید دوچرخه بود یه تسهیلات دولتی به کمکم اومد. چندین ساله که دولت به کارمندهایی که می‌خوان دوچرخه بخرن برای رفتن سر کار یه تسهیلات مالی خیلی سخاوت‌مندانه می‌شده. یعنی تا سقف هزار پوند وام یک‌ساله بدون بهره می‌ده که اون هم موقع بازپرداخت از حقوق قبل از مالیات پرداخت می‌شه. یعنی عملا یه قسمت از قسط (چهل درصد حدودا) از پولی پرداخت می‌شه که بطور عادی باید به عنوان مالیات پرداخت کنی. یعنی انگار دوچرخه رو داری قسطی با تخفیف ۴۰ درصد می‌خری.

درست همون روزهایی که من به این نتیجه رسیدم که اگه یه دوچرخه خوب داشته باشم رکاب زدن تا کار ازم برمیاد شرکت هم یه اطلاعیه زد به دیوار که ما با یه فروشنده قرارداد بستیم و از اول ژوئن هر کی بخواد می‌تونه از این تسهیلات استفاده کنه. من اولین کسی بودم که دقیقا اول ژوئن سفارشم رو ثبت کردم و چند روز هم معطل شدم چون کارگزینی‌مون درست توجیه نبود سفارش رو چه جوری باید تایید کنه!

موضوع سومی که خیلی کمک کرد امکانات ساختمون شرکته. دفترمون توی یکی از این ساختمون‌های قدیمیه که بازسازی و نوسازی شده و توی پروژه نوسازی یه پارکینگ دوچرخه خیلی مفصل و مجهز توی زیرزمین ساختن با لاکر و رختکن و حموم. مخصوصا این که حمومش حوله تمیز می‌ده خیلی عالیه.

هزینه زندگی در لندن

یکی از دوستام درباره هزینه زندگی در لندن پرسیده بود. جوابش رو اینجا هم می‌نویسم شاید به درد کسی بخوره. اول ریز هزینه‌هایی که خودم می‌پردازم رو میارم و بعد در باره‌شون توضیح می‌دم.

اجاره ۱۳۵۰
رفت و آمد ۲۰۰
مالیات شهرداری ۱۵۰
اینترنت ۴۰
آب ۲۷
گاز ۴۰
برق ۷
موبایل ۱۲
تلویزیون ۱۲

هزینه‌ها همه به پوند و ماهیانه ست. برای گاز جمع صورتحساب‌های ده ماه رو تقسیم بر دوازده کرده‌م.

اما توضیحاتش:

اجاره

خونه توی لندن خیلی گرون و خیلی بی‌کیفیته. آپارتمان به اون معنا که توی تهران می‌شناسیم، یعنی واحد مسکونی که از اول و طبق نقشه مستقل ساخته شده باشه خیلی کمه و بیشتر چیزهایی که به‌شون می‌گن Flat قبلا یه خونه بزرگتر بودن که صابخونه یه جایی وسط‌شون رو تیغه کشیده و تبدیل کرده به دو یا چند واحد. خیلی هم کار رایجیه. معمولا هم این فرایند تیغه‌کشی یه قناسی‌ای توی واحدها پدید می‌آره که تا نبینید باور نمی‌کنید. یه آپارتمان یه‌خوابه خوب توی یه محله متوسط معمولا کمتر از ۱۲۰۰ پوند در ماه اجاره‌ش نیست. یه کمی اگه سر کیفیت آپارتمان یا محله تخفیف بدید با حدود هزار پوند هم می‌شه یه چیزی گیر آورد.
خیلی‌ها شریکی یه ساختمون چند‌خوابه رو اجاره می‌کنن که توی هزینه صرفه‌جویی کرده باشن.

رفت و آمد

توی گفتگو درباره خونه‌ها و محله‌ها و آدرس‌ها، یه سوال اینه که خب این خونه یا محله Zone چنده؟ مرکز شهر میشه زون یک و هرچی دورتر بشیم عدد زون می‌ره بالاتر. کرایه اتوبوس ثابته (یک و نیم پوند) ولی کرایه مترو بستگی داره به این که از چه زونی به چه زونی می‌رید. و البته کرایه اوج ترافیک گرونتره. من که توی اوج ترافیک صبحگاهی از زون ۴ می‌رم زون یک و توی اوج ترافیک عصرگاهی برمی‌گردم کرایه‌م می‌شه تقریبا روزی ۸ پوند یا ماهی دویست پوند. البته با خریدن بلیط فصلی کرایه یه کمی (نه خیلی) ارزونتر می‌شه.

مالیات شهرداری

ساکنین هر محل باید یه مالیات جداگانه بدن به شهرداری همون محل که اصطلاحا بهش می‌گن Council tax. یه مقدار کمی از این مالیات صرف جمع کردن زباله (هفته‌ای یه بار) و نظافت خیابون‌ها و نگهداری تاسیسات شهری می‌شه، یه مقدار کمتری رو هم می‌دن به شهرداری مرکز، ولی عمده‌ش خرج خدمات اجتماعی محله می‌شه. مثلا نگهداری از سالمندا یا حقوق بیکاری بیکارا.
میزان مالیات بستگی داره به این که خونه‌ای که توش زندگی می‌کنید توی کدوم Band قرار بگیره. خونه‌های هر محل دسته‌بندی می‌شن به چند دسته که خونه‌های ارزونتر مالیات کمتر بدن و گرونترها بیشتر.
کسایی که تحت پوشش خدمات اجتماعی‌اند (سالمندها،‌ معلولین، بیکارها و …) معافن و مجردها هم تخفیف می‌گیرن.

اینترنت

قبلا یه خط ADSL داشتم که ۱۶ پوند به عنوان آبونمان خط تلفن ثابت می‌دادم و هفت پوند هم برای اینترنت که سرعت اسمی‌ش ۲۰ مگ بود ولی معمولا یه چیزی بین ۷-۱۲ دانلود و کمتر از یک مگ آپلود جواب می‌داد. الان فیبر دارم که دیگه خط ثابت رو لازم نداره و سرعت اسمی‌ش ۲۰۰ مگه.

آب

خونه ما کنتور آب نداره و یه پول ثابت برای آب و فاضلاب می‌دیم. ماهی ۳۱ پوند می‌دیم و آخر سال یه چیزی پس می‌دن. نمی‌دونم چرا اینجوریه ولی ماهانه تقریبا می‌شه ۲۴ پوند

گاز

خونه یه بویلر گازسوز داره که آب گرم و شوفاژ رو تامین می‌کنه. اجاق آشپزخونه هم گازیه. خونه‌های جدید معمولا اجاقشون برقیه. قبض رو سه ماه یکبار پرداخت می‌کنیم. هر قبضی ۲۵ پوند آبونمان داره و باقیش مصرفه. عایق‌بندی آپارتمان‌مون خیلی خوبه و مصرف گازش نسبت به خونه قبلی خیلی کمتره. سال گذشته ما {} متر مکعب گاز سوزوندیم و ۴۰۵ پوند پرداخت کردیم.

برق

کنتور برق‌مون خرابه و یک سال و نیم گذشته سر همون عدد قبلی ثابت مونده! یع بار هم اومدن تعویضش کنن ولی دیدن کنتور جدید یه کمی بزرگتره و درست جا نمی‌شه. برای برق فقط همون ۲۵ پوند آبونمان رو سه ماه یکبار می‌دیم!

گوگل – تلاش دوباره!

دفعه‌ی قبل، دو سال پیش، که برای گوگل مصاحبه دادم سرِ برنامه‌نویسی رد شدم. کلا البته اون سری خیلی جریان داشت و کل روند مصاحبه نزدیک شیش ماه طول کشید و فکر کنم ۱۲ جلسه مصاحبه ویدیویی داشتم (با Google Hangout).

جریان اینجوری بود که شغلی که براش اپلای کرده بودم آمریکا بود و بعد از دوتا مصاحبه‌ی ویدیویی که باید می‌رفتم مصاحبه حضوری، یه دفعه هماهنگ‌کننده مربوطه فهمید که برای این شغل نمی‌تونن ویزا بگیرن و کار پیچ خورد! طرف هی سعی می‌کرد یه جای دیگه برای من پیدا کنه که یا جور نمی‌شد یا من قبول نمی‌کردم و این وسط برای این که حوصله خودش و من سر نره هی مصاحبه جور می‌کرد برام! آخر سر هم (اینطور که خودش روایت کرد) تیم مربوطه نظرشون مثبت بود ولی کمیته‌ی استخدام گفت که نه! این برنامه‌نویسی‌ش به اندازه کافی خوب نیست و استخدام نکردن.

قسمت ضایعش هم اینجا بود که هماهنگ‌کننده که قاعدتا می‌دونست با مصاحبه‌ی برنامه‌نویسی‌ای که دادم احتمالا رد می‌شم، ازم خواست چندتا معرفی‌نامه‌ی قوی براش جور کنم که شاید با اونا نظر کمیته استخدام رو جلب کنه. من هم اسم معرفی‌نامه که اومد فکر کردم کار تمومه و دیگه پیشنهاد کار رو می‌گیرم و خلاصه بعد از این که جواب نه رو شنیدم کلی هم جلوی همکارا و مدیرای فعلی و سابق خیط شدم.

مصاحبه‌ی امسال اما خیلی شسته-رفته و منظم-مرتب بود. یه مصاحبه‌ی ویدیویی دادم درباره لینوکس و رفع اشکال. بعد رفتم دفتر گوگل لندن چهار تا مصاحبه حضوری دادم. یه هفته بعد هم تماس گرفتن گفتن رد شدی!

برخلاف دو سال پیش که خیلی دست-به-خایه می‌رفتم سر مصاحبه‌ها و هیچ تلاش خاصی برای آمادگی نمی‌کردم، این دفعه خودم رو خفه کردم از تلاش و کوشش و البته نتیجه‌ش هم این شد که فیدبک مصاحبه برنامه‌نویسی خیلی مثبت بود. ولی خب چه فایده.

فیسبوک – مصاحبه برنامه نویسی

یکی رفت سربازی. بعد دو سال نظام جمع و رژه و نگهبانی و … بالاخره کارت پایان خدمت بهش دادن. گفت عه؟ این چیه؟ از اینا که یکی دارم! من از اونا می‌خوام که باهاش رانندگی می‌کنن!

یکی هم می‌خواست یه اداره‌ی دولتی استخدام بشه نگران بود و همه‌ش داشت از روی توضیح‌المسائل احکام نماز و روزه و غسل میت و حیض و نفاس و اینا میخوند… یکی بهش گفت به این حرف‌ها نیست، همه اش بستگی داره جواب سلام مصاحبه‌گر رو چطوری بدی: وقتی می‌ری توی اتاق، مصاحبه‌گر چون خیلی مومنه حتما پیش سلام می‌شه. اگه گفت سلام، تو بگو علیکم السلام. اگه گفت سلام علیکم، تو بگو علیکم السلام و رحمه الله. اگه گفت سلام علیکم و رحمه الله تو بگو علیکم السلام و رحمه الله و برکاته. دیگه بقیه‌ش حله…

بنده خدا وقتی نوبت مصاحبه‌ش شد و رفت توی اتاق، مسوول گزینش گفت سلام علیکم و رحمه الله و برکاته! این هم دست و پاش رو گم کرد رفت رکوع گفت سبحان ربی العظیم و بحمده!

حال من دیروز پیش از ظهر توی مصاحبه برنامه‌نویسی فیسبوک یه ترکیبی از حال این دونفر بود!

قصه ش درازه … بعدا سر فرصت می‌نویسم.

کردیت اینفو

از اسکای اومدم یه استارت‌آپ خیلی کوچیکی که با من ۱۵ نفر پرسنل داره. ایده‌ش جالب و عجیب و تا حدی خنده‌داره. اول ایده رو خلاصه می‌گم بعد توضیح می‌دم که جریان چیه.
ایده‌ش اینه که به بانک‌ها و شرکت‌های بیمه می‌گه وقتی می‌خواهید به یه مشتری وام بدید یا باهاش قرارداد بیمه ببندید، بدید من یه تست روانشناسی ازش بگیرم، بر اساس جوابی که می‌ده به‌تون می‌گم چقدر احتمال داره قسطش رو نپردازه یا بد رانندگی کنه!
در مورد شرکت‌های بیمه ایده‌ش ملموس‌تره. بیمه‌ها بر اساس سوابق راننده قضاوت می‌کنن که چقدر احتمال تصادف کردن داره و بر این اساس نرخ بیمه رو کم و زیاد می‌کنن. حالا برای کسی که تازه از یه کشور دیگه اومده یا نوجوونی که تازه می‌خواد گواهینامه بگیره تست روانشناسی گرفتن از مشتری جایگزین منطقی‌ای به نظر میاد.

در مورد وام و بقیه محصولات اعتباری (مثل کارت اعتباری) نکته اینه که اینجا بانک‌ها برای وام دادن ضامن و وثیقه از مشتری نمی‌خوان. یعنی تضمینی وجود نداره که بانک وقتی وام می‌ده حتما اصل و فرع پولش رو دریافت کنه و این ریسک رو باید در نظر بگیره که شاید طرف پولم رو پس نداد. برای اندازه گرفتن این ریسک بانک علاوه بر اطلاعاتی که خودش از مشتری داره (مثلا کارکرد حسابش و …) یه استعلامی هم از بنگاه‌های Credit Scoring می‌کنه. این بنگاه‌ها کارشون اینه که سوابق مالی اعتباری ملت رو نگه می‌دارن و بر اساس اون یه گزارش به بانک‌ها و دیگرون می‌دن که این مشتری «امتیاز اعتباری‌ش» چیه و بعضی جزئیات دیگه.

حالا باز این مساله پیش میاد که اگه بنگاه‌های اعتبار سنجی اطلاعات یه مشتری رو نداشتن (مثلا تازه مهاجرت کرده به اون کشور) یا اصلا بانک توی یه بازاری کار می‌کنه که بنگاه‌های اعتبارسنجی وجود ندارن یا اطلاعات‌شون قابل استناد نیست، یه شاخص جایگزین لازمه. استارت‌آپ ما همونطور که گفتم سعی می‌کنه یکی از این شاخص‌های جایگزین رو ارائه کنه.

مشتری‌هامون هم یا توی کشورهای دیگه اند (اروپای شرقی، شوروی سابق، ترکیه، آفریقای جنوبی و …) یا شرکت‌های اعتباری که بازار هدف‌شون مشتری‌هاییه که سابقه اعتباری قابل اعتنایی ندارن.

مرحله آخر: قسم خوروون

من اوایل سال ۲۰۱۱ (که می‌شد اواخر ۱۳۸۹) با ویزای کار دو ساله اومدم انگلیس. بعد تمدیدش کردم برای سه سال. با مجموعا پنج سال ویزای کار یه ویزای اقامت دائم گرفتم و یک سال بعد از اقامت دائم تقاضا دادم برای شهروندی. وقتی که اون رو پذیرفتن آخرین مرحله اینه که باید بری شهرداری محل و قسم وفاداری به ملکه و ملک و ملت و ارزش‌ها و اینا بخوری و یه مدرک پرینت شده بگیری که می‌گه شهرداری به وکالت از وزارت کشور طبق قانون مهاجرت شهروندی انگلیس رو به شما اعطا کرده. خلاص.
مراسمش دیروز ساعت دو بعد از ظهر بود. یه کمی زودتر باید می‌رفتیم که امضاء حاضری بزنیم ولی من درست سر ساعت ۲ رسیدم و تا امضاء زدم و نشستم سر جام شهردار اومد تو و مراسم شروع شد. یه خورده خجالت کشیدم جلوی اون همه آدم (۴۲ نفر بعلاوه مهموناشون) مخصوصا که منشیه یه پشت چشمی هم نازک کرد.
وقتی زنگ می‌زنی که وقت بگیری می‌پرسن می‌خوای قسم بخوری یا «اظهار قطعی» کنی (اصطلاحش Affirmation ئه. درست نمی‌دونم چی ترجمه می‌شه). این دومی مال کسایی ئه که به هر دلیل نمی‌خوان به خدا قسم بخورن. من هم همین رو انتخاب کردم. بعد اونجا جمعیت قسم‌خورها رو بر اساس انتخاب‌شون دو دسته کردن، Oathای‌ها یه متن دارن Affirmationای‌ها یه متن دیگه. مجری جلسه اول متن Oath بعد Affirmation رو بلند خوند و هر گروهی هم بلند تکرار کرد.
خوندن قسم‌نامه که تموم شد یکی یکی اسم‌ها رو می‌خونن و قسم‌خورده‌ها می‌رن اون ورقه سند شهروندی رو از شهردار می‌گیرن و عکاس چند تا عکس هم می‌ندازه و خلاص.
توی پرانتز بگم که شهردار توی محله‌ها یه شغل تشریفاتیه و مدتش هم یکساله. شهردار امسال محله Barnet یه پیرمرد خیلی شوخ و خوش‌اخلاق و متلک بپرونی بود که ردا و مدال شهرداری هم خیلی بهش میومد.

شهردار بارنت لندن سال ۲۰۱۷

همونجا دم در یه پرینتر گذاشتن عکس‌های مراسم رو انتخاب می‌کنی و دونه‌ای ۸ پوند می‌تونی چاپ کنی. من گفتم چاپ نمی‌خوام نسخه دیجیتال می‌خوام (نور عکس‌ها خوب نبود یه کم دستکاری لازم داشت) گفتن باشه، سی‌دی ۱۰ پوند! سی‌دی رو گرفتم ولی متوجه شدم هیچ‌کدوم از کامپیوترهای خونه و شرکت درایو سی‌دی ندارن!