آقای علم و صنعت
دورهی آموزشی که بودیم، پادگان خاتمی یزد سه گردان داشت. گردان یک برای لیسانس و بالاتر، گردان دو برای فوقدیپلمها و گردان سه هم برای دیپلم و پایینتر. دورهی ما تعداد لیسانسهها بیشتر از پیشبینی بود و گردان یک پر شد و ما یکی دو روزی بلاتکلیف بودیم تا اینکه آخرش رفتیم توی گردان دو و اینجور شد که گردان دو همه گروهانهایش فوق دیپلم بودند الا گردان 21 که ما بودیم.
در کلاسهای تئوری، جلسهی اول همیشه مدرس میپرسید «خوب همهتون فوق دیپلمید دیگه؟» و داد بچهها در میآمد که نه ما لیسانسیم و نباید اینجا باشیم و از این حرفها (گردان دو کمی سختگیرتر از گردان یک بود و به همین خاطر بچه ها فکر میکردند با قرار گرفتن بین فوق دیپلمها به شان اجحاف شده است). بعد مدرس میپرسید که «خوب پس حالا که لیسانسید بگید ببینم چه رشتهای هستید؟» آنوقت جوابهایی که میشنید اینجوری بود: «معدن…عمران…شیمی…بهداشت…فوق لیسانس مهندسی شیمی از دانشگاه علم و صنعت…علوم اجتماعی…شیمی…کامپیوتر…»
این آقای علم و صنعت خیلی به خودش افتخار میکرد و خیلی احساس نخبگی داشت و صبح تا شب هم دنبال گوش بیصاحب و مخ بیکار میگشت تا به کار بگیرد و روضهی نخبگیاش را بخواند. مثلا شب که خسته و کوفته نشسته بودیم دم آسایشگاه و داشتیم پوتین واکس میزدیم آقا پیدایش میشد و اول کلی از خودش تعریف میکرد که چقدر من نخبهام و بعد داستانهایی میبافت که نمیدانم فلان دانشگاه آنور آب برایم فرش قرمز پهن کرده بود که بیا اینجا پایت را بگذار روی تخم چشم ما و از این حرفها. آخر سر هم کلی چسناله تحویل میداد که چقدر اوضاع مملکت خراب است که نخبهای مثل او باید بیاید پوتین بپوشد و رژه برود و چقدر جامعهی علمی مملکت از سربازی رفتن چنین نخبهای ضرر کرده است و ….
جلسهی اول کلاس «هدایت سیاسی» هم سرهنگ مربوطه همان سوال «شما همه فوق دیپلمید؟» را پرسید و جوابها را که شنید گفت «ئه! چه جالب! چقدر توی کلاس شما رشتهی شیمی زیاده؟». تا آقای علم و صنعت به خودش بجنبد و روضهاش را شروع کند، یکی از گوشهی کلاس بلند شد و خیلی با طمائنینه جواب داد «استاد ببخشید رشتهی شیمی با مهندسی شیمی فرق داره. حتی توی دانشگاه شریف که ما بودیم، دانشکدههایشان هم جدا بود!» سرهنگ کنجکاو شد و ما هم همه داشتیم زیرچشمی آقای علم و صنعت را میپاییدیم که حین شنیدن این مکالمه قیافهاش چه شکلی میشود:
- لیسانس هستید یا فوق لیسانس؟
- فوق لیسانس.
- لیسانستون هم شریف بودید؟
- بله
- چطور ادامه تحصیل ندادید؟
- قصدش رو داشتم که خارج از کشور ادامه بدم، پذیرش هم گرفتم ولی نتونستم برم
- چه کشوری؟
- آمریکا، دانشگاه UC Davis و Ohio State و Akron، میخواستم برم آکرون که ویزا نتونستم بگیرم
اینجا مکالمه تمام شد و سرهنگ رفت سراغ درسش (نگاه کنید به پست «هدایت سیاسی» درباره شمهای از درسهای همین سرهنگ) اما آقای علم و صنعت دیگر تا آخر آموزشی نخبگی یادش رفت.
قهرمان داستان ما هم «فراز فیلیپینی» بود که بعدا دربارهاش بیشتر مینویسم.