اسداله میرزای لندن
همسایه دیوار به دیوار ما خانم خیلی مسنی است که به نظرم 90 سال را شیرین دارد و همه خواهر و برادرهای کوچکترش قبلا فوت شدهاند و یک پسر 60-70 ساله دارد که شهر دیگری، نمیدانم کجا، زندگی میکند و دیر به دیر بهاش سر میزند.
پیرزن یکی دو سالی است توهم دارد که میخواهند او را به بهانه Biopsy کردن بگیرند و به زور ببرند بیمارستان و بکشند. هر چند وقت یکبار هم جلوی خالهی من یا همسایه آنطرفی که یک زوج لهستانی هستند را میگیرد و چیزی در این باره میگوید. مثلا یکبار به خالهام گفته بود که آن ون قرمز که سر کوچه ایستاده برای همین کار آمده و منتظر است کوچه خلوت شود تا بیاید سراغم. خالهام هم رفته بود ون را چک کرده بود و به پیرزن دلداری داده بود که نگران نباش کسی تویش نیست و بعد رفته بود خانهاش کمی پیشش مانده بود که نگران نباشد و از این داستانها.
دیروز توی حیاط بودم و پیرزن هم آمده بود داشت علفهای هرز را میچید. سلام و علیک و حال و احوالی کردیم طبق معمول… بعد با احتیاط آمد جلو پرسید تو توی Secret Service کار میکنی؟ گفتم که نه! چطور؟ گفت آخر به من گفتهاند این آقای همسایه توی سکرت سرویس کار میکند و آمده که مواظب تو باشد که اگر خواستند ببرندت بایوپسی جلوشان را بگیرد. یاد داستان اسداله میرزا افتادم که زنگ زده بود به دایی جان ناپلئون گفته بود واکسی سر کوچه مامور مخفی دولت آلمان است و آمده مواظب تو باشد تا همسایه هندیِ جاسوس انگلیس بلایی سرت نیاود.
کاش اسداله میرزای لندن قبلش با من هماهنگ میکرد تا آنطور قاطع عضویتم در سکرت سرویس را انکار نکنم.