روستای کندوان
کندوان را باید یکبار دیگر ببینم. در مسافرت ارتحالی سری هم به کندوان زدیم، اما خستگی ما و شلوغی کندوان نگذاشت که روستا را درست و حسابی بگردیم و به همهی کنار گوشههایش سرک بکشیم.
(عکس از ویکیپدیا)
چیزی که من از کندوان دیدم، روستایی بود در دامنهی کوهی سرسبز، مشرف به دره و کوهی سرسبزتر، با خانههایی در دل صخرههای دوکیشکل، با یک عالمه دستفروش که عسل و بادام و پونه و چیزهای دیگر میفروختند، و یک عالمه بازدید کننده که بیشترشان مال همان حوالی بودند و ظرف آورده بودند تا از آب چشمهی کندوان پر کنند و ببرند (ظاهرا خواص درمانی دارد) یا وسایل پیکنیک آورده بودند تا همان حوالی اتراق کنند.
صخرهها بر خلاف تصور قبلی من سنگی نبودند. یعنی جنسشان نوعی خاک خیلی سفت و با مقاومت بالا بود.
پایین دست ده، نزدیک جاده، خانهها و مغازههایی با مصالح امروزی ساخته بودند که زشتیشان بدجوری توی ذوق میزد و با بافت سنتی روستا هم هیچ تناسبی نداشت. تابلوهای فلکسی از خانههای نوساز هم آزاردهندهتر بودند.
(از عکسهای پسردایی – آلبوم کندوان)
برای اینکه بتوانی از بافت سنتی روستا عکس زیبایی بگیری باید از دامنهی کوه روبروی آن بالا میرفتی و این کار هم که از ما برنمیآمد. اما توی خود روستا فضاهای خوبی برای عکس کلوزآپ پیدا میشد.
بعضی کندوانیها، دویست تومان میگرفتند و داخل خانهشان را به بازدید کنندگان نشان میدادند. این پیرمرد سر راه پلهی یکی از خانههای متروکه نشسته بود و از هر نفر صد تومان میگرفت و در عوض با چوبدستیاش ادای دوتار زدن در میآورد و عاشیقی میخواند.
این عکس آن خانهی متروکهای است که پیرمرد سر راهش نشسته بود. به نظرم کسی که سعی کرده شکل ظاهری خانه را کمی امروزی کند و برایش تراس بسازد، از اصول مهندسی سر رشتهای نداشته. کارش باعث شده بود که صخره از بالا ترک بخورد و احتمالا دفعهی بعد که به دیدن کندوان میرویم ببینیم که این خانهی بخصوص ریخته، یا مجبور شدهاند برای حفاظتش ستونها حمال بزنند.