یه آرایشگری داشت خوابگاه طرشت ۳، روزها کارمند دانشکده فیزیک بود، بعضی شبا، (فکر کنم سه شب در هفته) میامد خوابگاه دانشجوهای بختبرگشته رو اصلاح میکرد.
هم خیلی آدم تر و تمیزی بود و همیشه خودش و وسایلش داشتن برق میزدن، هم خیلی خیلی مودب بود. اونقدر مودب که آدم پیشش معذب میشد. خیلی هم ارزون میگرفت مثلا اگه قیمت اصلاح بیرون ۲۰۰ بود این میگرفت ۵۰ تومن. خلاصه همه چیزش خوب بود جز این که آرایشگری بلد نبود. نه این که ناشی باشه ها! نه اصلا بلد نبود استعدادش رو هم نداشت. یعنی هر کی دیگه بود بالاخره بعد از اصلاح کردن اون همه دانشجو یه چیزی یاد میگرفت ولی این بنده خدا آخرش هم مثل اولش بود.
من یکی دوبار رفتم پیشش. خیلی وحشتناک بود! توی آینه میدیدی داره با سرت چیکار میکنه، بعد انقدر مودب بود هیچی نمیتونستی بهش بگی! آخرش هم یه آینه میگرفت پشت سرت که مطمئن باشی اون پشت هم فرقی با جلو نداره، با همون ادب و احترامش میپرسید «خوب شد مهندس جان؟» یه جوری که روت نمیشد بگی نه! میگفتی دستت درد نکنه و بعد از کلی تعارف پول رو میدادی و میرفتی.
بنده خدا خیلی سوژهی خنده دانشجوها بود. یه بار شورای صنفی یه نظرسنجی کرده بود درباره مساپل خوابگاه و اینا، دانشجوهایی که همینجوری حوصله تیک زدن سوالهای آری-نه رو هم ندارن، باید میدیدید چه سوژه پردازی کرده بودن درباره سلمونی و چه طنزها نوشته بودن و چه نقاشیها کشیده بودن روی برگه نظرسنجی.
گاهی هم بچهها سربه سرش میذاشتن. یه بار یکی از لات و لوتای متالورژی رفته بود پیشش، کارش که تموم شده بود یه نگاهی توی آینه انداخته بود و جواب اون سوال «خوب شد مهندس جان؟» گفته بود «آره خوبه! کون شما درد نکنه!» و اومده بود بیرون. پشتبندش یکی از هم اتاقیهاش نوبت گرفته بود، دیده بود طرف سرخ شده از خجالت/عصبانیت و صداش در نمیاد، پرسیده بود آقای فلانی چی شده؟ گفته بود: «بعضی دانشجوها واقعا اساعه ادب میکنن»! تا چند وقت «اساعه ادب کردن» شده بود سوژه خوابگاهیها!
حالا چی شد که اینو یادم افتاد؟ من شنبه رفتم سلمونی، دقیقا همون موقع که نشستم روی صندلی بازی لیورپول-منچستر هم شروع شد. آرایشگره یه قیچی به کله من میزد، یه نگاه به تلویزیون میکرد، یه کم بالا پایین میبرید، یه سری با رفیقاش کلکل میکرد … رفتم عکس کلهم رو گذاشتم توی فیس بوک، نوشتم که آقا اگه فوتبالی هم نیستید، حتما زمانبندی مسابقههای مهم رو خبر داشته باشید این بلا سرتون نیاد. ممد خطیب توی کامنتا خاطره اون بنده خدا رو زنده کرد … کلی از شنبه تا حالا دارم به یادش میخندم …
ورودی ۷۲ متالوژی هستم یه ربعه دارم می خندم .
مخلصیم!
شاهرخ …دست بعدش اومد
سلام
واقعا خنديدم. ياد اون روزا بخير. من ورودي 78 عمران بودم. وقتي ما اومديم فكر كنم 1-2 سال بعدش بنده خدا آرايشگره رفت. فكر كنم شمالي بود.
ینی من اینو خوندم همین جوری دارم میخندم ..
اسمش آقای جا[…] بود … کلی تو سر ما رید