پارسال یه همچین روزی بود که اومدم لندن.
یه روز شنبهای بود سردتر از امروز ولی برف نیومده بود.
کلا به قضیه مهاجرت که فکر میکنم یه خورده از خودم تعجب میکنم. یادم نمیاد توی زندگیم هیچ تصمیمی رو این جور قاطع و یککلام گرفته باشم و یادم نمیاد هیچ تصمیم دیگهای رو اینقدر با جدیت و سماجت دنبال کرده باشم. من اهل گرفتن تصمیمهای سخت و برداشتن قدمهای محکم نیستم. به روحیهم نمیخوره. آدم عافیتطلبِ محافظهکارِ تنبلی هستم.
کسی اگه ازم بپرسه چطور شد که رفتی؟ تعریف میکنم که قبل از انتخابات ۸۸ خیلی اعصابم خرد بود و فکر میکردم واقعا نمیتونم چهارسال دیگه یارو رو تحمل کنم و یه روز برگشتم به خانومم گفتم اگه این دوباره رییس جمهور شد میذاریم میریم. و بعد دیدیم انگار خیلی خوشبین بودیم که فکر میکردیم بدترین اتفاق ممکن اینه که یارو دوباره رییس جمهور بشه و گذاشتیم و رفتیم.
اون موقع سرباز بودم. بعد از انتخابات آمادهباش صددرصد بودیم تا چهارشنبه ۱۰ تیر. عصر چهارشنبه از پادگان اومدیم بیرون و پنجشنبه و جمعه هم گذشت و شنبه صبح رفتم دانشگاه دنبال اصل مدرک لیسانسم. فکر کنم همون روز هم ثبت نام کردم برای IELTS و افتادم دنبال جور کردن مدارک و اسفند که کارت پایان خدمتم رو گرفتم همه چیزهای دیگه آماده بود.
اما این همهی ماجرا نیست. قبلا هم چند بار به این نتیجه رسیده بودم که امیدی به مملکت نیست و باید رفت. مشخصا یه بار سال ۸۰ بود که فال حافظ هم گرفتم و اومد «ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش/بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش» … ولی هیچوقت قدمی برنداشتم و حرکتی نکردم.
حس میکنم عوض شدهم.
توی چند سال اخیر یه تغییرایی کردهم که نمیدونم به خاطر بالا رفتن سنه یا ازدواج یا حتی سربازی.
نمیتونم دقیقا بگم چه تغییری کردم ولی نگاه میکنم به پشت سرم به نظرم میاد این علی گنجهای که مهاجرت کرده انگار یه آدمیه غیر از اونی که من میشناسم و بهش عادت دارم.
به هر حال تا اینجاش که به نظرم میاد تصمیم درستی گرفتم و کار بهجایی کردم.
تا بعد از این چی بشه…
سلام وقت بخیر
آقای گنجه ای منم توی همون پادگان خدمت کردم
چندین ساله که نوشته های شما رو می خونم
اما یه روزی میاد همه خارج نشین ها آرزو میکنند ایکاش توی ایران بودند
لطفا حالا به بازگشت به وطن فکر کن اینبار هم جدی و مصمم
سلام علی جون، خوبی؟ کجایی بابا؟ بیمعرفت شدیااااا. لندن خوش میگذره؟ فکر کنم 2-3 ماه دیگه اونجا بتونم رو در رو ببینمت. حالا دیگه بستگی داره به خودت که بخوای دوستی دوران خدمتو زنده کنی یا نه؟
دوستان گفتن تغییر کردی، بنظر من هیچ تغییری نکردی بجز اینکه دیگه لپهات داره چشماتو میبنده :دی امیدوارم هرچه زودتر توی لندن ببینمت.
سپهر
ددا نا امیدمون کردی، منم تا حدود نسبتا زیادی به عقایدت نزدیکم، اما حالا دارم به این فک میکنم عجب کالیبر گشادی دارم من که هنو اینوری ام.
بسوزه پدر فقر و نداری. :دی
سلام علی جون.
ایندفه نگفتی کارتتو از کی گرفتی ناقلا.نکنه مارو از یادت بردی؟
از این به بعد هرجا حرف از کارت پایان خدمت زدی باید بگی که از محمد کارتی گرفتیش.:-)
به امید روزی که بازم بیای و بریم کلپچ بزنیم ولی ایندفعه مهمون خودمونی.
ممد کارتی! نه به خدا یادم نرفته! آره باید اینجوری مینوشتم که «… و اسفند که کارت پایان خدمتم رو از ممد کارتی گرفتم همه چیزهای دیگه آماده بود..» 😀
علي جان هر جا كه هستي برات ارزوي موفقيت ميكنم
علی جان، فکر نکنم این تصمیمی که گرفتی در ضدیت با روحیه عافیت طلبت باشه. اتفاقا برعکس: دقیقا بخاطر داشتن یک زندگی راحت و بی دغدغه است که پاشدی رفتی، مگه نه؟
آره البته. ولی اینجوری به قضیه نگاه کن که هیچوقت حاضر نبودم برای داشتن زندگی راحت و بی دغدغه زحمتی به خودم بدم. در عوض سعی میکردم با شرایط موجود کنار بیام و تحمل کنم
امیدوارم از این به بعدش هم خوب باشه و ازش راضی باشید. کلا اینکه آدم حس کنه تصمیم درستی گرفته خیلی حس خوبیه!
اون تغییرات مثبت که مال ازدواجه قطعا 🙂
یادمه روزی که ویزا بهت دادن اومدی شرکت هر کیو میدیدی براش تعریف میکردی که چجوری ویزا گرفتی و چی شد یک دفعه همه چی درست شد. همیشه موفق باشی و شاهد موفقیت های بیشمارت باشیم.
چه زود گذشتا! یادته روزی که بهت از سفارت انگلیس زنگ زدن شرکت ما بودی؟ بعد تعریف کردی که یه قانون علی گنجه ای بوده و اینا؟؟!!! واقعا باورم نمیشه یه سال گذشته!! پیر شدیم رفت :))
نــــــــــــــه. علــــی؟ خراب شدی؟ یعنی دیگه تنبلی و تن پروری و عافیت طلبی تعطیل؟ گفتم زن نگیرها. اینا همش زیر سر این خانوماست. به خدا
نه در اون حد!
کیوان داشتیم؟ به جای تشویق و اینا….