فارسی بگردید…

1- وقتی فارسی می‌نویسیم باید بنویسیم ی نه ي. اگر می‌بینید که کامپیوترتان مشکل ي‌نویسی دارد، زودتر بروید و درستش کنید.

2- خیلی از سایت‌های فارسی مشکل ي‌نویسی دارند و خیلی مشکلات دیگر که مربوط می‌شود به استفاده از encoding غلط فارسی. آنها هم بروند و درست کنند.

3- تا وقتی که این سایت‌ها نرفته‌اند و مشکل encodingشان را حل نکرده‌اند، مشکل ما این است که در جستجو نمی‌توانیم همه‌ی صفحات فارسی را پیدا کنیم، یعنی اگر با encoding درست بگردیم بعضی سایت‌ها را نمی‌بینیم و اگر با غلط بگردیم بعضی دیگر را

4- برای حل مشکل 3 از گوگل فارسی استفاده کنید. وقتی رابط کاربر گوگل را فارسی می‌کنید، غیر از اینکه ظاهرش فارسی می‌شود (مثلا به جای I’m feeling lucky می‌نویسد «یا بخت و یا اقبال»!)، باطنش هم فارسی می‌شود، یعنی ی و ي را یک چیز در نظر می‌گیرد و البته کلی تمهیدات دیگر هم دارد تا مسائل مربوط به encoding نادرست بعضی سایت‌ها روی جستجوی ما تاثیر منفی نداشته باشد.


لوحه‌های هخامنشی تخت‌جمشید و سفر عبدالمجید ارفعی به شیکاگو

زمان حمله‌ی اسکندر و تصرف تخت‌جمشید، در خزانه‌ی کاخ تعداد بسیار زیادی لوحه‌ی گلی بوده که اسناد اداری دربار هخامنشی به خط عیلامی بر روی این لوحه‌ها نقش بسته بوده. تقریبا 30 هزار تا از این لوحه‌ها سالم مانده و چون ارزش مادی نداشته به تاراج نرفته.

از نظر تاریخی هم، لوحه‌ها به خاطر اینکه سند اداری هستند و در مورد مسائل روزمره مثل هزینه‌های کاخ و کشورداری و دستمزد کارگران و …، ارزش‌شان خیلی بیشتر از کتیبه‌های خط میخی است که به سفارش شاه و برای بازگو کردن تاریخ رسمی نوشته شده‌اند

دانشگاه شیکاگو که متولی کاوش باستان‌شناسی در تخت جمشید و نقش رستم بود، در همان زمان اکتشاف (دهه سی میلادی) این لوحه‌ها را به امانت گرفت و به آمریکا برد تا سر فرصت بخواند.

اطلاعات جامع‌تری در باره‌ی لوحه‌ها را اینجا بخوانید.

چند وقت پیش، حتما در اخبار مطلع شدید که یک یهودی با استفاده از قانونی که به آسیب‌دیدگان از عملیات تروریستی اجازه می‌دهد اموال ایران در آمریکا را به جای غرامت توقیف کنند، دست روی این لوحه‌ها گذاشت و دادگاهی رای داد که وی می‌تواند لوحه‌ها را به جای بخشی از غرامتش مصادره کند. رای دادگاه هنوز نهایی نشده ولی قاعدتا رای نهایی یا همان مصادره است، یا اینکه لوحه‌ها حراج شوند و پولش به جناب یهودی برسد.

دکتر عبدالمجید ارفعی یکی از زبان‌شناسان بزرگ ایرانی است که به زبان عیلامی تسلط دارد و یکی از معدود کسانی است که می‌تواند لوحه‌های ذکر شده را بخواند. دکتر ارفعی به خاطر اعتقادات و سبک شخصیتش چندان مورد مهر جمهوری اسلامی نیست.


امروز که با دکتر مزداپور صحبت می‌کردیم، می‌گفت که دانشگاه شیکاگو موافقت کرده که دکتر ارفعی به آنجا برود و کتیبه‌ها را قبل از حراج یا مصادره بخواند و نتایجش را منتشر کند ولی حاضر نیست هزینه‌ی سفر و اقامت وی را بپردازد. و در حال حاضر علاقمندان به فرهنگ و تمدن باستانی ایران به صرافت افتاده‌اند که هزینه‌ی سفر وی را (تقریبا 6 تا هفت هزار دلار در ماه) تامین کنند. قبلا هم وقتی که دائره‌المعارف ایرانیکا به مشکل مالی خورده بود، کنفرانسی در دوبی برگزار شد و از ایرانیان مقیم آنجا پولی برای ادامه‌ی کار فراهم شد.

من پیشنهاد کردم که شاید بشود یک حرکت جمع‌آوری کمک مالی از طریق اینترنت راه‌اندازی کرد که ایرانیان داخل و خارج بتوانند هزینه‌ی این سفر را (که چندان هم زیاد نیست) بپردازند. البته شرطش این است که یک موسسه‌ی معتبر خارجی (مثلا همان دانشگاه شیکاگو) بپذیرد که کمک‌های اهدایی را جمع‌آوری کند. چون در غیر این صورت، کسی به طرح اعتماد نخواهد کرد.

امروز هم قرار است با دکتر بلوکباشی  تماس بگیرم و جزئیات قضیه را از او بپرسم.

حتما نظرتان را در این رابطه توی قسمت کامنت بنویسید. این قضیه خیلی ذهن مرا مشغول کرده و فکر می‌کنم واقعا می‌شود کاری کرد که اگر لوحه‌ها از دست می‌روند، ترجمه و آثار فرهنگی‌شان از دست نرود.

اول هفته‌ی فرهنگی

دوم آذرماه که من و محمد کرمانی از پایان‌نامه‌مان دفاع کردیم، کمی به مقدمه‌ی پایان‌نامه ایراد گرفته بودند. خصوصا که مقدمه‌هایمان دقیقا عین هم بود (فقط اسم متن‌ها را عوض کرده بودیم) و یک‌جا هم از فعل «می‌باشد» استفاده کرده بودیم که حکم گناه کبیره دارد.

نوشتن مقدمه‌ی جدید همینطور بلاتکلیف مانده بود تا دیروز که یک مقدمه‌ی جدید نوشتم و امروز صبح بردم پژوهشگاه تا خانم دکتر مزداپور ببیند و نظر بدهد.

اول رفتم پیش دکتر «راشد محصل». ترم اول سال 83-84
ما با دکتر راشد درس ارائه‌ی مطالب داشتیم و جزء تکلیف‌هایمان باید یک کار ترجمه هم تحویل می‌دادیم که من و محمد کرمانی تحویل ندادیم و دکتر هم نمره‌مان را داد به حساب اینکه تکلیف را بعدا تحویل دهیم که باز هم ندادیم.


خلاصه قضیه کش پیدا کرد تا ترم چهارم که دوباره با دکتر راشد درس داشتیم (این بار اوستایی) و بعد از دوسال هنوز دودره‌بازی ما یادش بود! آخر سر نه تنها بدهی قبلی‌مان را تحویل ندادیم که تکلیف‌های اوستایی را هم تحویل ندادیم و خلاصه بار گناهمان خیلی سنگین شد.

امروز رفتم دیدن دکتر راشد و پیشنهاد دادم که به جای تکلیف‌های پیچانده شده، یک سری مقاله در ویکی‌پدیای فارسی بنویسم در موضوعات مرتبط با رشته‌ی خودمان. خیلی راحت پذیرفت و بعد هم خودآموز خط میخی را نشان دادم که کلی تشویق کرد و یک منبع اینترنتی هم معرفی کرد که شرح کلاس فارسی باستان شروو بود (نوشته می‌شود Skjearvo و خوانده می‌شود Sherwoo).

بعد رفتم پیش دکتر مزداپور و یک ساعتی گپ فرهنگی زدیم و در مورد خودآموز خط میخی تشویق شدم و درباره‌ی زبان‌های باستانی روی اینترنت گفتیم و کمی به ناصر پورپیرار خندیدیم و در مورد لوحه‌های هخامنشی دانشگاه شیکاگو خبرهای دست اولی شنیدم که در یک post جداگانه نقل می‌کنم.


عکس سنگ‌نوشته‌های مشکوک شیراز را هم به دکتر راشد و هم به دکتر مزداپور نشان دادیم (دکتر میرفخرایی هم که آمده بود پیش دکتر راشد دید) و هر سه نفر تایید می‌کردند که خط سنگ‌نوشته‌ها پهلوی کتابی است (نه کتیبه‌ای) و دکتر مزداپور حدس می‌زد که احتمالا سنگ قبر باشد. قرار شد این‌بار که رفتیم شیراز بگردیم ببینیم تکه‌های دیگر سنگ‌نوشته هم پیدا می‌شود یا نه.

در مورد وقف‌نامه‌ی نقش‌رستم هم قرار شد که من متن کاملش را بخوانم و با شرح و تفصیل بصورت یک مقاله در بیاورم تا با سفارش دکتر مزداپور در یک مجله‌ی معتبر چاپ شود.

مشاهدات شبانه ما از گشت ارشاد

دیشب حوالی هشت شب که توی میدان هفت تیر منتظر همسر گرامی بودیم تا از یکی از مانتو فروشی‌ها بیرون بیاید، چند دقیقه‌ای توی کوک گشت ارشاد رفتیم که نزدیک خروجی جنوبی مترو مشغول ارشاد خلق‌الله بود.

اوضاع به نظر خیلی حاد نمی‌آمد و هر کس که توی ون رفت، پنج دقیقه بعدش آمد بیرون و رفت دنبال کارش. یکی از خانم‌ها هم که اکراه داشت به تو رفتن، از یکی از سربازها شنید که چیزی نیست، «خانم توی ماشین» یک فرم می‌دهد که پر کنید و بروید.

به علاوه انگار خیلی هم انگیزه‌ای برای ارشاد کردن مردم نداشتند و کاملا تفننی گیر می‌دادند.

رگه‌های جدید در آشفتگی نژاد ما و کشف نسبت فامیلی با «کوتول شاه شلمانی»

یکی از سخت‌ترین سوالاتی که گاهی مجبور می‌شوم جواب بدهم این است که «کجایی هستی؟»

اجداد ما (پدربزرگ جد بزرگ) زمان فتحعلی‌شاه قاجار که آران از ایران جدا شد، از گنجه مهاجرت کردند و آمدند رشت. یعنی ما یک جورهایی ترک رشتی هستیم. از آن طرف خانواده‌ی مادری اصفهانی هستند. و ما قم به دنیا آمده‌ایم و اراک بزرگ شده‌ایم. یعنی می‌شویم ترک رشتی اصفهانی قمی اراکی ساکن تهران! (ضایع‌تر از همه‌اش این است که توی شناسنامه‌مان نوشته متولد قم و صادره از قم و ما چقدر ذوق کردیم که وقتی گواهینامه گرفتیم دیدیم که محل تولد را ننوشته!)

امروز افتتاحیه‌ی نمایشگاه خطاطی و تذهیب زن‌عمو و خواهرش بود در آن گالری که توی خیابان ولیعصر کمی پایین‌تر از چهارراه طالقانی است. به همین مناسبت رفته بودیم آنجا و عمو را دیدیم که مطلع‌ترین فرد فامیل در رابطه با تاریخچه‌ی اجدادی محسوب می‌شود و آگاه شدیم که یک رگه‌ی خفیف عربی هم داریم (یکی از مادربزرگ‌ها سید بوده است) و زن جد بزرگ هم دختر «کوتول شاه شلمانی» بوده!

این «کوتول شاه» زمان قاجار کیا و بیایی داشته و پدر نقل می‌کند که زمان بچگی‌اش در رشت ضرب‌المثل بوده که به هرکس خودش را خیلی می‌گرفته می‌گفته‌اند :«انگار پسر کوتول خان شلمانی است». یک قلعه هم به اسم قلعه‌ی کوتول خان طرف‌های رشت هست که واجب شد برویم و ببینیم.

ما و احساس پیری

سی‌سالگی برای یک مهندس کامپیوتر سن پیری به حساب می‌آید و ما این پیری را کاملا احساس می‌کنیم.

دیروز می‌خواستم برای سایت ganjei.com یک Joomla نصب کنم که مدیریت سایت و ارائه‌ی خودآموز فارسی باستان آسان‌تر شود. خود نصب جوملا ده دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید ولی بعدش که می‌خواستم XML-RPC را نصب کنم دردسر شروع شد و تا آخر شب درگیرش بودم و نمی‌توانستم و روحیه‌ام هم به شدت تضعیف شده بود که «واقعا اینقدر پیر شده‌ام؟» خلاصه آخر شب که از خودم ناامید شدم رفتم و توی گروه‌های بحث سایت جوملا گشتم و متوجه شدم که اشکال از من نبوده و انگار همه این مشکل را با XML-RPC دارند. فعلا یک نسخه‌ی اولیه از سایت را راه‌انداخته‌ام و گذاشته‌ام توی آدرس /joomla/ وقتی که تکمیل شد و سر و شکلی گرفت، می‌گذارمش جای سایت فعلی

کار و زندگی تعطیل است!

توجه:
خودآموز خط میخی فارسی باستان به آدرس تازه منتقل شده است و این صفحه دیگر به روز نمی شود. برای دسترسی به تازه ترین ویرایش روی این لینک کلیک کنید: «آموزش خط میخی فارسی باستان»

گفتم که فعلا کار و زندگی را تعطیل کرده‌ام و چسبیده‌ام به آموزش خط میخی! امروز دو قسمت دیگر از خودآموز را هم نوشتم و گذاشتم توی سایت (قسمت‌های یازدهم و دوازدهم)! فکر می‌کنم کلا چهل قسمتی بشود.


دو قسمت دیگر از آموزش خط میخی

توجه:
خودآموز خط میخی فارسی باستان به آدرس تازه منتقل شده است و این صفحه دیگر به روز نمی شود. برای دسترسی به تازه ترین ویرایش روی این لینک کلیک کنید: «آموزش خط میخی فارسی باستان»

دو قسمت دیگر از آموزش خط میخی را گذاشتم توی سایتم (قسمت‌های نهم و دهم). فعلا بدون اینکه به سر و شکل کار خیلی توجه داشته باشم، دارم همینطور مطلب را ادامه می‌دهم تا زودتر یک نسخه‌ی خیلی اولیه از خودآموز تهیه کنم و بعد سر فرصت بنشینم و بهترش کنم.

پرستیژ و سایر قضایا

من و مهران و ممد نوشه، زمان مجردی‌مان یک دوره‌ی فیلم‌بینی داشتیم، اینجوری که بعضی شب‌های پنج‌شنبه سه نفری جمع می‌شدیم خانه‌ی من (اسمش را گذاشته بودیم سینما گنجه‌ای!) و بعد از شام شروع می‌کردیم به فیلم دیدن تا سه و چهار صبح که با چشم پف کرده می‌رفتیم و می‌خوابیدیم. فیلم‌ها را هم معمولا ممد جور می‌کرد.

جمعه‌ای که گذشت بصورت متاهلی جمع شدیم خانه‌ی ممد (سینما نوشه لابد!) و اول قسمتی از Good Shepherd را دیدیم که خوشمان نیامد و بعد Prestige را دیدم و کمی هم توی سر و کله‌ی هم زدیم تا سه صبح شد و برق رفت و ناچار شدیم که بخوابیم! روز عاشورا می‌خواستیم برویم طرف‌های بازار دسته‌های عزاداری را تماشا کنیم و بعد برویم خانه‌ی مینا اقمشه برای نهار. چون صبح خواب ماندیم فقط به نهار رسیدیم و تماشای دسته‌های بازار ماند برای سال آینده.

Prestige فیلم خیلی جالبی بود درباره‌ی رقابت‌های منجر به دشمنی دو شعبده‌باز که کارشان شده بود خراب کردن نمایش دیگری. آخرهای فیلم زد توی مایه‌ی علمی-تخیلی و پای ادیسون و تسلا را وسط کشید و کمی هم ترسناک شد.


یاسمن و یاسمین، دوقلوهای خواهر مینا هم حسابی بزرگ شده بودند و اصلا به قد و بالایشان نمی‌خورد کلاس اول ابتدایی باشند. خواهر مینا و مادر دوقلوها هم توضیحاتی درباره‌ی روش‌های جدید تدریس کلاس اول ابتدایی داد که خیلی جالب بود.

آموزش خط میخی و اسپانسر جدید ما!

توجه:
خودآموز خط میخی فارسی باستان به آدرس تازه منتقل شده است و این صفحه دیگر به روز نمی شود. برای دسترسی به تازه ترین ویرایش روی این لینک کلیک کنید: «آموزش خط میخی فارسی باستان»

فعلا که کار و زندگی را تعطیل کرده‌ایم و چسبیده‌ایم به آموزش خط میخی. امروز یک قسمت دیگر از خودآموز را هم نوشتم (قسمت هشتم) و گذاشتم توی سایت.

یک اسپانسر هم برای خودآموزمان پیدا شده به اسم «هوشیار دژم».

من غیر از همه‌ی کارهای دیگری که می‌کنم، گاهی لینوکس هم درس می‌دهم و این هوشیار خان دژم شیرازی، اواخر سال 84 و اوایل 85 توی یکی از کلاس‌های لینوکسی که در دانشگاه شریف برگزار می‌کردم شرکت کرده بود.

قبل از این که بروم سر کلاس، فهرست اسامی را که دیدم، با خودم فکر کردم این هوشیار دژم باید مثل فامیلی‌اش (دژم یعنی بداخلاق و اخمو) آدم اخمویی باشد.

اما بر خلاف انتظار، هوشیار همیشه لبخندی روی لبش دارد و گهگاه هم شوخی‌های بامزه و نکته‌سنجانه‌ای میکند!


از راست به چپ: فرزین آذری‌پور، هوشیار دژم، فرزین حقدل (مشهور به فرزین بزرگ!)، علی گنجه‌ای

نوروز 85 هم که با فرزین آذری‌پور رفتیم شیراز (آن موقع همسر گرامی هنوز همسر گرامی نشده بود) بعد از اینکه یک شب کنار شیراز چادر زدیم و خوابیدیم، به اصرار همین هوشیار خان رفتیم خانه‌شان در قصرالدشت و یک هفته‌ای آنجا اطراق کرده بودیم.

چند روز پیش که برای ganjei.com دنبال هاست خوب می‌گشتیم، رفتیم سراغ همین هوشیار و هاستی گرفتیم و او هم که دید قصد آموزش خط میخی داریم، هاست را رایگان پای‌مان حساب کرد.