سربازی – روز اول
ساعت شش صبح رفتیم میدان سپاه، معاونت وظیفهی عمومی. بوی اسفند میامد (یعنی برای ما دود کرده بودند؟)و یکی یکی از در جنوبی رفتیم تو و وسط حیاط صبحگاه روی زمین نشستیم تا شش و ربع که یک سروان با ژاکت سیاه آمد و برایمان کمی صحبت کرد و ما را بر اساس کد مرکز آموزش جدا کردند و به هر گروه گفتند که فلان روز فلان ساعت فلان ترمینال حاضر باشید تا با اتوبوس بفرستیمتان پادگان آموزشی. ما قرار شد همین شنبه که میآید، ساعت نه شب ترمینال جنوب باشیم.
کل داستان نیم ساعتی بیشتر طول نکشید و همه چیز مرتب و منظم و حسابشده بود و آخر سر هم یک ساندیس و یک کیک دادند دستمان و رهایمان کردند به امید خدا.
جناب سروان مربوطه، وقتی میخواست کدهای مراکز آموزشی را بخواند و گروهبندیمان کند، با یک ذوق خاصی گفت که «خوب حالا کیا کد دویست و بیست و سه هستن؟» هفتاد هشتاد نفری دستشان را گرفتند بالا. بعد گفت «خوب اینایی که دستشونو گرفتن بالا روی برگهی سفیدشونو نگا کنن ببینن نوشته کی باید بیان؟» روی برگهی سفید آنها نوشته بود باید ساعت 3 بعدازظهر بیایند و هیچکدامشان هم نگاه به برگه نکرده بودند!