شیرازیها به این بنای کوچک و نقلی میگویند «گهوارهی دید». گهوارهی دید روی تپهای مشرف به دروازه قرآن جای گرفته و همانطور که میبینید، از سنگ لاشه و ملات ساخته شده است و اتاق کوچکی است با قاعدهی (تقریبا) مربع و چهار ستون و یک گنبد جمع و جور.
اصطلاحا به بناهایی شبیه به این میگویند «چارطاقی» (چهار طاقی و چهار تاقی هم مینویسند). خیلی از این چارطاقیها گوشه و کنار ایران پیدا میشود، بعضیها بزرگتر، بعضیها کوچکتر، بعضیها قدیمیتر و بعضیها جدیدتر، بعضیها سالمماندهتر و بعضیها خرابهتر…
کسی به یقین نمیداند کاربرد این چارطاقیها چه بوده است. بعضیها میگویند آتشکده بودهاند. بعضیها میگویند محل دیدهبانی بودهاند و زیر گنبد آتش روشن میکردهاند که خبرهای ناگوار را به دیدهبانی بعدی برسانند و بعضی هم معتقدند که کاربرد نجومی داشتهاند و از آنها برای تشخصی اعتدال بهاری و پاییزی استفاده میکردهاند. به هر حال از تعدد و تنوع و پراکندگی چارطاقیها میشود استنباط کرد که حتما در زندگی پیشینیان نقش جدیای داشتهاند.
بعضیها ساخت گهوارهی دید را به عضدالدوله دیلمی نسبت میدهند (دروازه قرآن را هم همین عضدالدوله ساخته است) و بعضیها آن را قدیمیتر و مربوط به دوران ساسانی میدانند.
هر قدمت و هر کاربردی که داشته باشد، الان این گهوارهی دید چشمانداز خیلی خوبی دارد به شهر شیراز و مقصد خوبی است برای یک پیادهروی نسبتا سبک صبحگاهی. از پای تپه تا گهوارهی دید تقریبا یک ربع پیاده راه است و همهمسیر را هم پله ساختهاند و اصولا شهرداری شیراز طرح نسبتا مفصلی دارد که تپههای مشرف به دروازه قرآن، از جمله همین تپهی گهوارهی دید را تبدیل کند به پارک کوهستانی و کارهایی هم تا بحال کرده است.
امسال یکی کشف کرده بود که شیراز «سومین شهر مذهبی ایران» است! قاعدتا به اعتبار شاهچراغ. یعنی مشهد میشود شهر اول و قم دوم و شیراز سوم.
احتمالا کسی که به این کشف بزرگ نائل آمده، در شیراز کارهای است چون در ورودی شهر و درست کنار دروازه قرآن یک طاق بادی درست کرده بودند به رنگ قرمز و زرد و سفید و آبی و رویش نوشته بودند «به سومین شهر مذهبی ایران زمین خوش آمدید»!
حسن سلیقه را در عکس بالایی دیدید و حسن مکانیابی را در پایینی ببینید:
خدا را شکر کاشف قصهی ما انگلیسیاش آنقدر خوب نبوده و هنوز نتوانسته جملهاش را ترجمه کند و در پلاکاردهای دو زبانه از همان «The Cultural Capital of Iran» استفاده کرده بودند.
یکی از سوغاتیهایی که از سرای مشیر میتوانید بخرید، کاشیهای تزئینی است. این کاشیها را جوری میسازند که لعاب رویش ترک میخورد، جوری که انگار خیلی قدیمی است. لابلای کاشیها برخوردم به این یکی و هر وقت عکسهایم را مرور میکنم حسرت میخورم که چرا نخریدمش!
آدم شک میکند که سازندهاش واقعا اینقدر از مرحله پرت بوده یا میخواسته اطلاعات تاریخی بینندگان را آزمایش کند؟ به هر حال بینندهی عزیز باید حواسش باشد که قلیان از زمان صفویه رایج شد (بیشتر از 300 سال بعد از مرگ سعدی) و بساط چای هم از زمان قاجاریه.
انگار سازنده با آزمودن اطلاعات تاریخی بینندگان راضی نشده و خواسته تلنگری هم به دانستههای ادبیشان بزند. حواستان هست که «ای نام تو بهترین سرآغاز/بی نام تو نامه کی کنم باز» مال نظامی گنجهای است، نه سعدی!
سرای مشیر، در بازار وکیل شیراز، یکی از آن جاهایی است که حتما باید سر بزنید.
درست است که الان بیشتر مغازههایش بدلیجات بنجل میفروشند و از این مجسمههای سیاه مولاژ با طرح تخت جمشید؛ اما لابلای این بنجلفروشیها چند تا عتیقه/صنایع دستی فروشی پدر-مادر-دار هم هست که همیشه چیزی برای خریدن (یا قیمت کردن و حسرت خوردن) دارند.
آن قلمدان فولادی سمت چپ ویترین را سال 85 میداد 110 هزار تومان و امسال به 100 هزار تومان هم راضی بود. فکر میکنم ده-دوازده سال دیگر بالاخره بخرمش!
همینجا توی سرا یک عتیقه فروش یهودی بود با یک مغازهی خیلی آشفته، خیلی دیدنی که این بار هر چه گشتم پیدایش نکردم. توی بساطش کلی دستنویسهای قدیمی داشت… قبالهی ازدواج و از این جور چیزها.
احیانا اگر گذرتان به شیراز افتاد، «بقعهی هفت تنان» را از دست ندهید. یک عمارت قدیمی است، مربوط به دورهی کریمخان زند که الان موزهی سنگ استان فارس هم هست و سنگهای تاریخی را آنجا نگه میدارند. آدرس سر راستی هم دارد و از حافظیه تا آنجا ده دقیقهای پیاده راه است.
این بار که طبق معمول همهی شیرازگردیها سری هم به هفت تنان زدم، خیلی ذوق کردم از دیدن اینکه موزهی سنگ شیراز سر و سامانی گرفته و کار مرمت هم تقریبا تمام شده.
قبلا سنگهای تاریخی وسط حیاط و کنار دیوارها رها شده بودند و کل ساختمان را هم داربست زده بودند برای مرمت.
این دفعه دیدم که برای سنگها پایههای فلزی شکیلی درست کردهاند و فکرهایی هم برای نورپردازی کردهاند و کلا فضای حیاط خیلی دلپذیر و چشمنواز شده است.
البته هنوز مرمت چند نقاشی دیواری باقی مانده و اتیکت بعضی سنگها هم افتاده یا پاک شده. بعضی سنگها هم هنوز وسط باغچه هستند و احتمالا در انتظار اینکه پایهشان آماده شود.
مدیر قبلی موزه آقای کشاورز نام داشت و خیلی به کارش و به هفت تنان علاقه داشت. یکبار من دربارهی محل کشف یکی از سنگها سوال کردم و تمام پروندههای موزه را زیر و رو کرد تا سنگ مورد نظر من را پیدا کند. بعد هم خیلی با ذوق و شوق برایم تعریف میکرد که قرار است برای سنگها پایه درست کنیم و محوطه را نورپردازی کنیم و چه و چه. حالا نمیدانم به چه دلیل از موزه رفته است و امیدوارم بدون دلخوری بوده باشد. حیف که آن دفعه اجازه نداد عکسش را بگیرم و الان برای تقدیر اینجا بگذارم.