ناصر پورپیرار چه میگوید؟
پیرامون ناصر پورپیرار بحث و جدل فراوان است. کسی که حوصله و وقت و اعصابش را داشته باشد میتواند با خواندن نوشتههای خود پورپیرار و موافقان و مخالفانش سر در بیاورد که چه میگوید و چه ادعایی دارد؛ اما خواندن آن همه متن و استخراج یک تصویر کلی از جریان پورپیرار کاری نیست که انتظار داشته باشیم یک خوانندهی صرفا کنجکاو انجام دهد.
متن حاضر را برای کسانی نوشتهام که کنجکاوند بدانند قضیهی پورپیرار چیست و برای ارضای این حس کنجکاوی ترجیح میدهند به نوشتهای دسترسی داشته باشند که از آن فضای متشنج و عصبیِ بحث و جدل دور باشد، از توهین و افترا خودداری کند و لحنی آرام و گزارشوار داشته باشد.
احتمالا کنجکاوی بیشتر دوستانی که این نوشته را میخوانند، با خواندن قسمت «اصل مطلب» برطرف میشود. ادامهی متن را برای کسانی نوشتهام که مطالب مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران را حرفهایتر تعقیب میکنند.
اصل مطلب
اصل حرف پورپیرار این است که هخامنشیان یک قوم اسلاو بودند که به توطئهی یهود به ایران و بینالنهرین آمدند و تمام (تاکید میکنم تمام) ساکنان بومی ایران و بینالنهرین را کشتند و بعد هم برگشتند به پشت کوههای قفقاز!
به علاوه میگوید که بعد از این قتل عامی که عرض شد، هیچ کس توی ایران زندگی نمیکرده (گفتم که همه کشته شده بودند) تا همین پانصد سال پیش که مهاجران عرب و آفریقایی از اطراف به ایران کنونی مهاجرت کردند و بدون اینکه از قبل همدیگر را بشناسند یا با هم خویشاوندی داشته باشند، ملتی را ساختند که میشود ایرانیهای امروزی!
لابد از خودتان میپرسید به این ترتیب تکلیف وقایع تاریخی که در این ۲۰۰۰ سال افتاده چه میشود؟ این همه شاه و سردار و شاعر و دانشمند و نویسنده کجا میروند؟ این همه آثار تاریخی مربوط به دورههای مختلف تاریخی از کجا آمدهاند؟ تکلیف این همه کتاب تاریخی مربوط به این دورهی ایران چه میشود؟
پاسخ پورپیرار به پرسش شما خیلی ساده و سرراست است! میگوید همهی این شاهان و سرداران و شاعران و دانشمندان و نویسندگان و آثار تاریخی و کتابها توسط یهود جعل شدهاند و هدف یهود هم از این همه جعل این بوده که گناه خود در قتل عام ساکنان بومی ایران در آن زمان را منکر شود!
باورتان نمیشود؟ یا فکر میکنید من دارم در مورد ادعاهای پورپیرار اغراق میکنم؟ نه! واقعا اغراق نمیکنم! پورپیرار روی این قید «همه» تاکید دارد و برای اینکه باورتان شود منظورش از همه واقعا «همه» است در نوشتههای مفصلی سعی میکند به شما بقبولاند که نه سعدی وجود داشته نه حافظ نه شهر شیراز نه اشکانیان نه ساسانیان، … نه اعراب مسلمان حملهای به ایران کردهاند، نه مغول، نه ناصر خسرویی وجود داشته که سفری کرده باشد که سفرنامهای نوشته باشد و … خلاصه تاکید دارد که «همه»ی این چیزها ناشی از «ذهن توطئهگر یهود» و حاصل «جعلیات ارباب کنیسه و کلیسا» است! (توجه دارید که اینجا مسیحیان هم کمی به کمک یهودیان میآیند 😉 )
چرا راه دور برویم؟ پورپیرار میگوید که زبان فارسی «اختراع» یهودیان است و اصلا برای این ساخته شده که بین امت اسلامی تفرقه بیافتد و آنها از وحدت اسلامی دور شوند!
لحن
لحن ناصر پورپیرار در نوشتههایش بسیار تهاجمی و توهین آمیز است. شدت توهین و تمسخر در نوشتههای پورپیرار را میتوان با بیانیههای سیاسی بعضی گروههای کوچک و در دست فراموشی اپوزیسیون مقایسه کرد.
این توهینها و تمسخرها یک وجه عمومی دارد که خطاب آن «یهود» و کسانی است که به زعم پورپیرار به دستور یهود مستنداتی را برای تاریخ ایران جعل کردهاند.
علاوه بر آن وجه عمومی، پورپیرار تمام کسانی را که خدمتی به فرهنگ و تاریخ ایران کردهاند را با انتساب القاب زشت مینوازد و برایش فرقی نمیکند که فردی که به او توهین میکند کوچک است یا بزرگ، زنده است یا مرده، ایرانی است یا خارجی و …
اگر اهل مطالعه در فرهنگ و زبان و تاریخ ایران هستید، نگاهی به کتابخانهتان بیندازید و نام کسانی را که روی کتابهایتان به عنوان نویسنده، مترجم، مصحح یا گردآوری کننده آمده است، ببینید. تقریبا همهی این نامها را میتوانید در کتابها و سایت اینترنتی مربوط به پورپیرار بیابید که با القاب زشتی یاد شدهاند.
اصلا وقتی پورپیرار به ملکالشعرای بهار میگوید: «جرثومهی فرهنگی» حسابش را بکنید که با چه کسی و چه نوع لحنی سر و کار دارید.
وقتی از پورپیرار به خاطر لحنش انتقاد میشود، پاسخی به این مضمون میدهد که من یک گزارشگر یا راوی نیستم و دارم با «یک فریب و جعل تاریخی» مبارزه میکنم و باید لحنم همین باشد.
سطح و اعتبار علمی
خود پورپیرار در تمامی نوشتههایش تاکید دارد که حرفهایش «مستندات خدشهناپذیر علمی»، «محکمات»، «ایرانشناسی بیدروغ» و … است. طرفدارانش هم وی را «استاد بزرگ و دانشمند برجستهی ایران جناب آقای ناصر پورپیرار» خطاب میکنند و اگر هم نخواهند چنین عنوان مفصلی را بکار گیرند، از ذکر پیشوند استاد غفلت نمیکنند.
اما کسانی که اهل خواندن مطالب علمی و نوشتههای دانشمندان هستند، همین که با لحن پرخاشگرانهی پورپیرار روبرو میشوند و توهینهای وی به بزرگان ادب و فرهنگ را میبینند، ناخودآگاه یاد آن دو گفتهی سعدی میافتند که «مشک آن است ک
ه خود ببوید، نه آنکه عطار بگوید» و «بزرگش نخوانند اهل خرد/که نام بزرگان به زشتی برد» و بلافاصله نوشتههای پورپیرار را از ردهی «علمی» خارج کرده، در ردههای دیگری طبقهبندی میکنند.
به همین دلیل است که تا مدتها پس از آنکه ناصر پورپیرار کتابهای اولیهاش را چاپ کرد، کسی حتی آنقدر آنها را جدی نگرفت که جوابیهای برایش بنویسد و اولین جوابیهها زمانی ظهور کردند که نوشتههای پورپیرار به هیزم آتش تنشهای قومی تبدیل شدند. حتی هنوز هم هیچ کدام از چهرههای طراز اول فرهنگی حاضر نشده با پاسخ دادن به پورپیرار، خود را هم سطح او قرار دهد و جوابیههایی که در سایتهای گوناگون (و اخیرا یکی دو کتاب) میبینیم، حاصل تلاش آن دسته از دوستداران تاریخ و فرهنگ ایران است که هنوز نام پرآوازهای در این عرصه ندارند.
به نظر من پورپیرار بطور عمدی و آگاهانه قصد دارد اطلاعات نادرستی را به دستهای از خوانندگانش القا کند که از یکسو آشنایی دست اول و عمیقی با تاریخ و فرهنگ ایران ندارند و از سوی دیگر ملزومات بحث علمی و استنتاج منطقی را به خوبی نمیشناسند.
ناصر پورپیرار برای تحت تاثیر قرار دادن این دسته از خوانندگان، شگردهایی دارد که به آنها اشاره میکنم.
شگرد: کماطلاعی مخاطب فرضی
نوشتن برای کسانی که آشنایی تخصصی با موضوعی ندارند، در نفس خود ایرادی ندارد، سهل است، همهی رسانههای عمومی برای مخاطب عام مینویسند و سعی میکنند با ارائهی روایت ساده و همهکسفهمی از موضوع، سطح دانش مخاطبان خود را بالا ببرند.
مشکل وقتی پیدا میشود که کسی روی بیاطلاعی مخاطبین خود حساب باز کند و بکوشد با بهرهگیری از این بیاطلاعی، گزارههای نادرستی را به جای واقعیت به خواننده بقبولاند. چنین روشی را برخی رسانههای نوعا سیاسی به وضوح بکار میبرند و شمردن چند نمونه از کاربرد آن برای هیچ کس دشوار نیست.
تصویری که عامهی مردم از باستانشناسی دارند، چیزی شبیه به صحنههای کشف گنج در فیلمهای هالیوودی است: یک عده با بیل و کلنگ به سراغ یک خرابه یا تپه میروند و شروع میکنند به کندن و بعد از مدتی چیز هیجانانگیزی از زیر زمین در میآید و افراد گروه از خوشحالی بالا و پایین میپرند و به این ترتیب یک چیز باستانی مهم کشف میشود! از این به بعد هم افراد گروه باید مواظب باشند که آنچه کشف شده دست افراد ناباب و badmanهای داستان نیافتد!
برای آنکه تصویر درستی از واقعیت باستانشناسی و مشقتهای کشف یک اثر باستانی داشته باشید، باید پای صحبت یک باستانشناس بنشینید یا گزارشهای فصلی کاوش در سایتهای باستانی را مطالعه کنید و ببینید که باستانشناس با چه دقت و وسواسی یک خرابه را میکاود و پس از بیرون آمدن بازماندههای یک ساختمان یا یک گور چه مشقتهایی را باید برای حفظ آن از اثر باد و باران بکشد و در این میان باید به چه استانداردهای و روشهای سفت و سختی پایبند باشد.
شیوهی کار پورپیرار در جبههی باستانشناسی این جور است که عکسی از مراحل کاوش یک سایت باستانی را نشان میدهد که خوانندهای که دانش باستانشناسی ندارد، نمیتواند تشخیص دهد مربوط به کدام مرحلهی کاوش است و قبلا چه بوده و بعدا چه خواهد شد. بعد توضیح میدهد که بله! خوانندگان عزیز مشاهده میکنند که در این صحنه فلان مزدور صهیونیزم، به دستور جاعلان بیشرم کنیسه و کلیسا در حال جعل تاریخ و گمراه کردن سادهلوحان و زدودن شواهد جنایات تاریخی یهود است!
بعضی از منتقدان به خود زحمت دادهاند و به تکتک این ادعاها پاسخ دادهاند و با تشریح کامل مراحلی که در کشف یک اثر باستانی طی میشود، توضیح دادهاند که آن عکس مربوط به چه مرحلهای است و ادعای پورپیرار چرا نادرست است (مثلا اینجا را ببینید)؛ ولی شاید ناصر پورپیرار روی این نکته حساب میکند که خیلی از خوانندگانش حوصله جستجو و یافتن پاسخ را ندارند و همین اطلاعات عمدا گمراهکننده احتمالا تاثیر مورد نظر او را روی ذهن خوانندگان میگذارد.
در مورد متون کهن هم وضع همینطور است. گیریم اکثر کسانی که میتوانند نوشتههای پورپیرار را به فارسی بخوانند، حافظ را میشناسند و چند بیتی هم از او حفظاند. اما چند نفر میدانند که حافظ در چه دورهی نابسامانی زندگی میکرده و چه ابهامهایی در مورد وقایع تاریخی شیراز زمان حافظ وجود دارد و نسخههای مختلف از اشعارش با چه مرارتهایی نوشته شده و به دست ما رسیده و چه افراد باارزشی عمری را صرف این کردهاند که با مقایسهی دستنویسهای گوناگون و اشعار نقل شده از حافظ در تذکرههای پراکنده، بفهمند که آیا فلان شعر منسوب به حافظ واقعا مال او است یا نه؟ و با چه دقت و موشکافی و تعصبی در مورد این بحث کردهاند که آیا «کشتی شکستگانیم» درست است یا «کشتی نشستگانیم»؟
اینطوری است که پورپیرار گوشهای از بحث و جدل بین عاشقان حافظ در مورد صحت این یا آن نسخه را کاملا گزینشی نقل میکند، سپس با همان لحن حق به جانب و توهینآمیزش نتیجه میگیرد که بله! اصلا کسی به نام حافظ وجود نداشته و چنین کسی با دیوان اشعارش ساختهی یهود است و با نقل یکی دو بیت مانند «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید» نتیجه میگیرد که یهود چنین دیوانی را جعل کردهاند تا با قرآن مبارزه کنند!
شگرد: حاشیه به جای متن
چند وقت پیش توی بعضی وبلاگها و ایمیلهای فورواردی، خبری نقل شده بود مبنی بر اینکه انیشتین در اواخر عمر بطور محرمانه با آیتالله بروجردی مکاتبه داشته و به مذهب شیعهی دوازده امامی گرویده و حقانیت شیعه را در رسالهای نوشته که تا امروز محرمانه مانده! کمی هم چاشنی پلیسی به خبر اضافه کرده بودند که چند نفر از کسانی که از این رساله خبر داشتهاند بطرز مشکوکی کشته شدهاند و چه و چه …
اصلا متن خبر زار میزد که جعلی است ولی اگر کسی کمی هم شک داشت با یکی دو جستجوی سادهی گوگلی میشد فهمید که جاعل خبر کسی است به اسم مستعار اسکندر فیروز در سایت Iranexperts. (الان کاربرش حذف شده)
اما با وجود اینکه خبر جعلی بود و جعلی بودن آن هم مثل روز روشن بود، بعضی وبلاگهای (سطح پایین) مذهبی آن را نقل کردند و هنوز میبینید که جریان نقل کردن آن ادامه دارد…
حالا فرض کنید کسی به هر دلیل مشکلی با تشیع داشته باشد و بیاید اصل آن متن را با آب و تاب نقل کند و با آب و تاب بیشتری دلایل نادرستی آن را شرح دهد و سپس با توجه به اینکه همهی وبلاگهای نقل کننده، مبلغ تشیع بودهاند، نتیجه بگیرد که پس شیعیان چنین و چنان!
من به چنین کاری میگویم تکیه روی حاشیه به جای متن. (البته مطمئنم که اصطلاح بهتری دارد و ممنون میشوم اگر راهنمایی کنید).
استفادهی آگاهانه یا ناآگاهانه از چنین شگردی در دعواهای ایدئولوژیک این روزها خیلی عمومیت دارد. مثلا چند سال پیش یک فتوای جعلی از یک مفتی تخیلی سعودی به زبان عربی منتشر شده بود که فوتبال حرام است و اگر میخواهید حلال شود باید به جای دو نیمه در سه نیمه بازی کنید و بازیکنان به جای لباس ورزشی لباس خواب بپوشند و چه و چه…! بعد از انتشار این فتوای جعلی، خیلی از سایتهای عربی که دل خوشی از مفتیان نداشتند قضیه را نقل کردند و به مفتیان پریدند که این چه حرفی است! الان هم بعد از سه سال فتوی به فارسی ترجمه شده و بعضی سایتهای سوپر شیعی با نقل آن نتیجههای عجیب و غریبی گرفتهاند که این نشانهی تلاش وهابیت برای قطع ریشههای اسلام است و چه و چه! (کمی مفصلترش را اینجا بخوانید)
ناصر پورپیرار استاد بکارگیری آگاهانهی این شگرد است! یعنی خیلی جاها نظریات بیپایه یا منسوخ شده یا خلاصه آنهایی که طرفداری بین ایرانشناسان ندارد را مطرح میکند، بعد آنرا با همان لحنی که عرض شد نقد میکند، بعد هم نتیجه میگیرد که پس حالا که اینطور شد همهی ایرانشناسی دروغها و جعلیات یهود است!
یک نمونهی خیلی واضح از این شگرد را میشود در داستان «قالیچههای پرنده» دید.
حدود سال ۸۳ خبری پیچید که کتابی در خرابههای الموت کشف شده که راه ساختن قالیچهی پرنده را شرح میدهد و نویسندهاش فلان کس است و فلان جزئیات را هم دارد و بهمان پژوهشگر فرانسوی آن را در SOAS معرفی کرده و چه و چه! اصل خبر داد میزد که جعلی است و اصلا کسی که تاریخ خوانده باشد میداند که هلاکو قلعهی الموت را آتش زد و کتابخانهی آن اول از همه سوخت و کسی هم که یک بار به الموت سر زده باشد یا گزارشهای کاوش را خوانده باشد میداند که هنوز کتابی در سه لایه آوار الموت پیدا نشده است (و با توجه به نشانههای حریق بعید است که پیدا شود). اصولا واکنش کسانی که کمی مطالعه داشتند به چنین خبری یا خنده بود یا عصبانیت!
با این وجود بعضی سایتها خبر را نقل کردند و چاشنیهایی هم به آن اضافه کردند که «به نیاکان خود افتخار کنیم» و چه و چه. به علاوه روزنامهی همشهری هم عین خبر را نقل کرد! (آن زمان محمود احمدینژاد شهردار تهران و مدیر مسوول همشهری بود)
ناصر پورپیرار در نوشتهی مفصلی خبر همشهری را بطور کامل نقل کرده و لابلای آن با همان لحن کذایی دلایل بیاعتباری آن را (البته با چاشنی توطئهی یهود) ذکر کرده و بعد هم نتیجههایی گرفته است از آن جنس که عرض شد! و هنوز هم در نوشتههای پورپیرار، آن قالیچهی پرنده در کنار بقیه شواهد و دلایلش جای قرص و محکمی دارد!
شگرد: جعل!
این شگرد دیگر به اندازهی خود تاریخ قدمت دارد و نیاز چندانی به توضیح و تشریح ندارد: فلانی در کتابش نوشته دو دوتا چهار تا، شما نقل میکنید که آنجا نوشته دو دوتا پنجتا! بعد نتیجه میگیرید پس حتما فلانی که میگوید دو دوتا پنجتا از عوامل یهود و صهیونیزم و استکبار جهانی است و قصد نابودی ریاضیات را دارد!
یکی از موارد آشکار این شگرد مربوط میشود به استفادهی پورپیرار از سفرنامهی نیبور.
نیبور یک یهودی اروپایی بوده که زمان اوایل حکومت کریمخان به ایران سفر میکند و سفرنامهای دارد که در آن شرح بازدیدش از بوشهر، شیراز و تخت جمشید را نوشته است.
در نظر داشته باشید که چون طبق ادعای پورپیرار از زمان خشایارشا تا صفویه کسی در ایران زندگی نمیکرده، پس شیراز هم نمیتواند قدمتی داشته باشد و پورپیرار ادعا میکند که شیراز را اصلا کریمخان زند ساخته! از بین بناهای مشهور شیراز، دروازه قرآن معروف است به اینکه در زمان آل بویه ساخته شده و از نظر پورپیرار این قضیه قطعا جزو جعلیات یهود است.
پورپیرار در بررسی سفرنامهی نیبور میپرسد اگر دروازه قرآنی از زمان آل بویه وجود داشته، و قاعدتا نیبور در سفر به تخت جمشید دوبار از زیر آن رد شده، چرا در نقشهای که در صفحهی فلان کتاب نیبور آمده هیچ نشانهای از دروازه قرآن نیست؟ و چرا دروازهی شمالی شیراز، دروازه اصفهان است؟ (دروازه اصفهان خیلی با دروازه قرآن فاصله دارد) اصل آن نقشه را هم اسکن کرده و بین مطالب گذاشته که دیگر جای هیچ شک و شبههای نباشد.
وقتی سراغ کتاب نیبور میروید و نگاهی به اصل آن نقشه میاندازید، میبینید که اتفاقا دروازه قرآن سر جای خودش است و در توضیح بناهای شیراز هم نوشته: در نقشه شمارهی فلان ۱- تنگ الله اکبر ۲-… (شیرازیها به دروازه قرآن تنگ اللهاکبر هم میگویند) و مقایسه که میکنید میبینید نقشهای که در سایت آقای پورپیرار آمده کمی دستکاری شده!
کمی هم که کتاب را بیشتر ورق میزنید میبینید که نوشته قبلا دروازهی شمالی شهر همان تنگ الله اکبر بوده و در زمان نادرشاه که شهر و روستاهای اطرافش ویران شده، بیشتر مردم و اعیان از شیراز کوچ کردهاند و دیوار و دروازههای فعلی را کریمخان زند ساخته! (این موضوع ویرانی ایران در اثر فشار جنگهای نادر افشار را خیلیها نوشتهاند)
چرا؟
در مورد اینکه چرا ناصر پورپیرار چنین میکند و انگیزهاش از نشر چنین مطالبی چیست، حدسهای مختلفی زدهاند.
با توجه به شگردهای پورپیرار، خصوصا با توجه به اینکه وی در مواردی به وضوح دست به جعل آگاهانه میزند، غیر ممکن است که ادعاهای او صرفا ناشی از اشتباه یا سوءتفاهم باشد.
مخالفین پورپیرار معمولا او را وابسته یا علاقمند به گروههای افراطی فارسستیز معرفی میکنند. اگر به این نکته توجه کنیم که نوعا همهی کسانی که به پورپیرار استناد میکنند و او را استاد خطاب میکنند، گرایشهای تند فارسستیزانه دارند، این فرضیه بیربط به نظر نمیسد.
اما از طرف دیگر باید به این نکته هم توجه کرد که طرفداران این گونه گروهها، معمولا برای پیوستن به چنین جریانهایی، انگیزههای قومی-نژادی دارند و پورپیرار که ظاهرا فارس است و در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده و هیچ زبانی غیر از فارسی نمیداند، احتمالا انگیزهی اولیهاش برای طرح چنین نظراتی، جلب توجه چنین گروههایی نبوده است.
در مجموع انگیزهی ناصر پورپیرار از فعالیتهایش، برای من مبهم است و بیشتر حدس میزنم پای نوعی انگیزهی شخصی مثل جلب توجه و شهرت در میان باشد تا چیز دیگر.
پورپیرار و جمهوری اسلامی
ناصر پورپیرار تمام تلاش خود را کرده که شخصیتهای مطرح سیاسی یا سازمانهای رسمی وابسته به نظام جمهوری اسلامی او را تایید کنند یا نظراتش را بپذیرند اما ظاهرا بجز در یک مورد موفقیتی نداشته است.
البته اگر به حضور پررنگ یهودستیزی و ستایش از اسلام و اعراب در نوشتههای پورپیرار توجه کنیم، و از طرف دیگر در نظر بگیریم که جمهوری اسلامی نوعی سرسنگینی با ایران باستان و تمدن پیش از اسلام ایرانیان دارد، ممکن تصور کنیم که پورپیرار احتمالا وابستگی یا نزدیکی با نظام حاکم ایران دارد، ولی در عمل چنین نیست.
چند نکته هست که باعث میشود مذهبیون به طور عام و طرفداران نظام به طور خاص علاقهای به ناصر پورپیرار نداشته باشند.
نکته اول آنکه طبق فرض پورپیرار ایران به هنگام ظهور اسلام خالی از سکنه بوده است و بنابراین وی منکر بروز جنگ بین مسلمانان و ایرانیان میشود و ادعا میکند کل این داستان توطئهی یهود است برای اینکه اسلام را دین شمشیر جلوه دهند! در مقابل مذهبیها اعتقاد دارند که پیروزی اعراب مسلمان در مقابل پادشاهی ساسانی و فتح ایران، نوعی معجزهی الهی و دلیل حقانیت دین اسلام بوده است و اصولا به این پیروزی بسیار افتخار میکنند.
نکتهی دوم این است که پورپیرار منکر وجود شخصی به نام سلمان فارسی در تاریخ است و ادعا میکند «فارس» و «فارسی» از ابداعات یهود در ۵۰۰ سال اخیر هستند! از آن سو شیعیان ایران به سلمان فارسی به خاطر محبوبیتش نزد پیامبر و حمایتش از امام اول شیعیان افتخار میکنند.
نکتهی سوم اینکه بعضی چهرههای کلاسیک ادب فارسی (نوعا شاعران) محبوبیت خاصی بین مذهبیون حاکم بر ایران دارند که ناصر پورپیرار، هم خودِ این چهرهها و هم آثار ادبیشان را جعلی و ساختهی دست یهود میداند. برای مثال حافظ برای روحانیون ایران کسی است که قرآن را به چهارده روایت میخواند و به همین دلیل به نوع درجه اولی از عرفان دست پیدا میکند که در شعر او جاری است (مثلا نگاه کنید به سخنرانی آیت الله مطهری در این مورد). در مقابل پورپیرار حافظ را یک شخصیت خیالی جعل شده توسط یهود میداند و از تک تک شعرهای او تفسیرهای ضد اسلامی دارد!
به هر حال تنها موفقیت پورپیرار در نزدیکی به جمهوری اسلامی، قبولاندن برخی نظراتش به یک چهرهی جنجالی به نام «عباس سلیمی نمین» بوده است.
اما پورپیرار به رغم تلاشهای فراوانش، بجز جلب نظر سلیمی نمین موفقیت دیگری نداشته و نوعی سرخوردگی در جذب انقلابیون در نوشتههای او به چشم میخورد.
نکتهی جالب در این زمینه آنکه، سخنان آیت الله خامنهای در سفر اخیرش به شیراز، در تمجید از تمدن ایران به خصوص در قرون ۴ و ۵ هجری، تجلیل از حافظ و سعدی و مخصوصا سخنرانی مفصلش در کازرون در مورد مقام والای سلمان فارسی، از سوی پورپیرار کاملا نادیده گرفته شد و برخلاف رویهی همیشگی که دوست دارد به هر سخن رسمی در مورد تاریخ ایران پاسخهای تند و تیزی بدهد، در این مورد کاملا سکوت کرد!