«رسول پرویزی» داستان کوتاهی دارد به نام «درویش باباکوهی آرام مرد». من این داستان را خیلی سال پیش خواندهام و فقط طرح خیلی محوی از آن یادم است که راوی داستان نقل گفتگوهای خودش را میآورد با درویشی که در بابا کوهی اعتکاف کرده است. از جمله از درویش میپرسد که آب و غذا را چکار میکنی و درویش هم از توکل به خدا میگوید و راههای مختلفی که در روزی رساندن به بندگانش دارد. از جمله نقل میکند که یک بار توی چلهی زمستان بی آب و غذا و عاجز مانده بوده وسط کوه و توی برف که میبیند جاهلی وسط آن برف و بوران با یک قابلمه غذا از راه رسید. قضیه این بوده که جاهل با رفقا شرط بندی کرده بوده سر اینکه چه کسی میتواند توی این هوا قابلمهی غذا ببرد برای درویش و از او میخواهد که بعدا برای دوستانش شهادت بدهد که او واقعا قابلمه را آورده است و از این حرفها…
(عکس رسول پرویزی از سایت روزنامه کارگزاران)
نمیدانم که رسول پرویزی کوه و برف و بورانش را خیلی آب و تاب داده بود یا من توی ذهنم برای شرطبندی جاهل ابعاد حماسی تراشیده بودم؟ به هر حال تصورم از بابا کوهی جایی بود بالای قله یک کوه خیلی بلند و صعب العبور! و توی این مدت که داماد شیراز شدهام و گذرم زیاد به این شهر میافتد، همیشه فکر میکردم باید برای رسیدن به باباکوهی، یکی از کوههای طرف جادهی یاسوج را بگیرم و چند ساعتی بالا بروم. این که میگویم طرف جادهی یاسوج (میشود شمال غرب شیراز) به خاطر این که کوههای آن طرف خیلی مرتفعتر از کوههای شمال و شمال شرق هستند.
نوروز امسال داشتم توی گهوارهی دید با یکی از همشهریهای همسر گرامی گپ میزدم. شیرازیها خیلی غریبنوازند و خصوصا هر وقت کسی را با تیپ گردشگری ببینند، حتما پیشنهاد میکنند که فلان جا و بهمان جا را هم برو و ببین. این همشهری هم گفت که بابا کوهی چشمانداز بهتری به شهر دارد و سری هم به آنجا بزن و جایی را با دست نشان داد که اصلا با تصور من سازگاری نداشت!
خلاصه این که بابا کوهی هم مثل گهوارهی دید یکی از پاتوقهای پیادهروی صبحگاهی شیرازیها است و از پای کوه یک ربع تا بیست دقیقه راه است؛ همهاش پله یا سنگفرش.
در مورد تاریخچهی بابا کوهی نگاه کنید به صفحهی مربوطه در ویکیپدیا: «بابا کوهی»
بنای فعلی را سال 1376 ساختهاند و الان هم در حال توسعهی آن هستند و متولی توسعه هم اوقاف است و فکر میکنم در مجموع چیز قناس و بیتناسبی از آب در بیاید مثل این امامزادههای بازسازی شده. از داخل آرامگاه هم به عنوان کارگاه و انبار کارگران طرح توسعه استفاده میشود و چنین منظره ای دارد:
من هر چه گشتم نتوانستم عکسی از بنای قدیمی باباکوهی پیدا کنم. اگر کسی سراغ دارد ممنون میشوم خبری دهد.
” در دوران گذشته شیراز شهری بود که در آن به سیر و سلوک می پرداختند ، (شاهد آن چهل مقام است.) . چهل پله در هفت مرتبه برای رسیدن به حقانیت ِ وجود و مرتبت .
باباکوهی داستانهای زیادی نداره ، به جز چند نقل قول از دراویش قدیم شیراز و تنها کتابت تاریخی باقیمانده از بابا .
حقیقت معرفت رو می شه از اولین بیت دیوان دید . ساده و روان .
باباکوهی شاعر نبوده و هرگز شعری نگفته و دیوانی که به او نسبت دادهاند متعلق به صوفی دیگری است که ظاهراً در قرن نهم و دهم هجری میزیسته و گاهی کوهی و زمانی انسان تخلص میکرده و نباید او را به ابن باکویه که از مشایخ بزرگ قرن پنجم بودهاست اشتباه کرد زیرا علاوه بر این که اشعار دیوان باباکوهی از حیث سبک و انشاء مناسب با آثار شاعران قرن نهم ودهم است بعضی مضامین و حتی پارهای از غزلیات حافظ را اقتباس و استقبال کردهاست. شاید این کوهی شاعر، روزگاری بر سر مزار ابن باکویه به عزلت و گوشه نشینی پرداخته و در همانجا مرده و مدفون شده و دیوانش هم به عنوان دیوان باباکوهی منتشر گردیدهاست.
خدا کمکت کنه. بابا قوه تخیلت بالا هستا. شعری با مزمون فلسفی مربوط به پیش از سعدی ، (سبک شناسی ادبی) –
{تخم هوس مکارید بر خاکدان دنیا …….. نتوان عمارتی ساخت بر روی موج دریا} .
روان بودن بیان حافظ و دیکتاتورب برخی هواداران شعر ، بالاخص حافظ دوستان گرامی ، شعر امروز ما رو نابود کرده ، (قصد توهین ندارم . دیده ها رو می گم) . یه جستجو به شما نشون میده که فلان سال قبل تو یه کندوکاو و تخریب بنا در یکی از محله های شیراز ، مجموعه ای نفیس و قدیمی از آثار باستانی به دست میاد که یکی از اون نسخ دیوان باباکوهی نام داشته و الان در فلان جا نگهداری میشه . ناشر اول مجموعه با دیدی باز کتاب رو با چاپ سنگی ارائه میکنه و …..
تو رو خدا با تعصب ، به ادبیات نگاه نکنید ، بلکم دوزار آبرو ایرانیمون باقی بمونه . با تعهد باید ادبیات رو دید و اون رو تخریب نکرد .
به قول همشهریای قدیمیمون : ها والو ب لا
من و دوستام صبح های جمعه زیر گنبد مقبره باباکوهی ورزش باستانی انجام میدیم.خوشحال میشم بیاین.اطلاعات خوبی هم در مورد درویش کوچیکعلی و باباکوهی و علی ابن حمزه دارم. یاحق.9173399556
سلام.ما مقبره درویش کوچکعلی رو (عکس اخر که خیلیها فکر میکنند قبر باباکوهیه )رو تبدیل به زورخانه کردیم. ضمنا مقبره باباکوهی در فاصله چند متری و زیر گنبده. 917339956
من می خوام به زودی روی مقبره باباکوهی مطالعه کنم و انشالله مقاله ای بدم که توی کتابی با موضوع زیارتگاه های شیراز چاپ بشه. اگر تونستم این کار رو به سرانجام برسونم اطلاع می دم تا دوستان علاقه مند هم مطالعه کنن.
این داستان کوتاه رسول پرویزی رو چطوری می شه پیدا کرد؟
من اون موقع که این مطلب رو مینوشتم خیلی دنبال داستانش گشتم توی اینترنت و پیداش نکردم. شاید توی این مدت کسی متنش رو آنلاین گذاشته باشه.
بعدا یه کتاب مجموعه داستانهای رسول پرویزی دیدم که این داستان هم توش بود. کتاب چاپ جدید بود قاعدتا باید توی کتابفروشی ها پیدا بشه
در مورد مقاله حتما اطلاع بدید. باید جالب باشه
جقدر هم عالی چون من مشغول نوشتن ی مقاله در مورد هندسه بنای آرامگاه باباکوکوهی هستم.میتونم چند تا سوال ازتون بپرسم؟
همین هم غنیمته ./
حق با شماست . من به اين چاه مرتضي ؟ ( مرتاض ) علي رفته ام . ممنونم .
فكر مي كنم شما جاي ديگري رفته باشيد . بناي باباكوهي يه كم بالاتر از گهواره ديده . و اصلا حوض دور و برش نيست . يا من اشتباه مي كنم يا شما . چون بنايي كه من ديدم كاملا متفاوته . اونجا يه دخمه داره كه تقريبا تا عمق شش متري زمين ميره بعد يه قبر هم اونجا بود كه به من گفتن اون قبر باباكوهيه.
فکر میکنم جایی که شما رفتید «چاه مرتاض علی» بوده.
نگاه کنید به این نوشته:
http://www.ganjei.com/1388/02/01/mortaz-ali/
سلام . من چند روز پيش باباكوهي بودم . اصلا متفاوت بود با اين عكسي كه شما گذاشته اي ( عكس اخر ) . ميشه لطف كني بگي اين عكس اخري رو از كجاي ساختمان گرفته ايد ؟
این داخل ساختمان اصلی است. همان که در عکس یکی مانده به آخر نمای بیرونی اش را میبینید. شاید شما داخل ساختمان را نگاه نکرده اید؟
راستی چرا بابا کوهی “راحت” مرد اما نابود نشد؟ این پرسش را شاید سورنا بتواند پاسخ بدهد که به “فرهنگ اصیل شیرازی” می نازد. مثلا اینکه چگونه “20دقیقه بالارفتن از پلها ها خودش خیلیه”. پرسش من جدی است بدین معنی که کدامین رشته های عشق و احساس شیرازی ها به “بابا” بند است چرا و از کی؟ آیا این یک سرمایة خلاق فرهنگی نیست که حالا دست “اوقاف” حضرات افتاده است؟ راستی چه ربطی دارد؟
من در مورد «فرهنگ اصیل شیرازی» شوخی کردم. ولی چون داری جدی می پرسی باید روشن کنی منظورت از «رشته های عشق و احساس شیرازی ها به “بابا”» چیه تا بتونم سوالت رو بهتر بفهمم و شاید در حد درک ام جوابی هم بتونم بدم.
تنها در همین حد می تونم بگم که اون رشته فعالیت هایی که زمانی بخشی از زندگی روزمره بوده اند و الآن بخشی از «میراث فرهنگی» محسوب میشن همون بخش هایی از فرهنگ هستن که یا مرده اند و یا دارن می میرن. دراویش نوع درویش باباکوهی از این نوع پدیده ها هستند.
راه دور نریم: خرید نون سنگک بخشی از زندگی روزمره ی من در بچگی بود که حتی به اون فکر نمی کردم. در سفر اخیر به ایران متوجه شدم که تا چه حد سنگک از زندگی روزمره خارج شده و داره به بخشی از «میراث فرهنگی» تبدیل میشه. حتی درباره ی سنگک کتابی هم دیدم (که خریدمش). با دیدن کتاب مطمئن شدم که سنگک رو به مرگه و احتمالا نوه های ما تنها اسمش رو فقط در خاطرات ما می شنون.
تازه داری با فرهنگ اصیل شیرازی آشنا می شی. برای ما شیرازی ها این ۲۰ دقیقه بالا رفتن از پله هم خودش خیلیه!
ایول این قسمت رو خوب اومدی!
همین هم غنیمته