«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش»
سال هشتاد، در آن جو یاس و ناامیدی، فال از حافظ گرفتم که بمانم یا بروم. از این واضحتر نمیتوانست بگوید که برو! نمیدانم چرا ماندم؟ ولی بعدها خودم را دلداری دادم که خودش هم تا لب دریا رفت و برگشت…
واییییییییییی چرا دست از سر حافظ بدبخت بر نمیدارید؟؟؟؟؟؟ ها؟؟؟؟ ولی برای منم یه فال بگیرید؟؟؟؟؟؟
چون حافظ دست از سر من بر نمیداردوبه ان عادت کرده ایم در ضمن فال شما رسیدن به دریچه ای از زتدگی جهت اتصال به عشق گمشده وتجدید قوا و داشتن روحیه ای قوی برای عشقبازی بامجنون میبادشد
چرا نمی نویسی ؟ دنیا آخر نشده ما هم اولین تجربه تلخمان نیست با زبون خوش بیا بنویس 😉
دارم سعی میکنم بنویسم، هی مینویسم و هی پاک میکنم…
سلام
اینکه گویا خودت حوصله نداری، کاملا این روزها قابل درک است. اما این توجه بد نیست که برای رسیدن به “ملک سلیمان” یا بیرون از “این ورطه” نباید فکر کرد که “بخت” در بیرون “این شهر” بدون سرخرهای اعصاب خردکن می گذرد. همه جای این “شهر”-دنیایا “زندان سکندر -به خصوص برای مهاجران- فقط “همانقدر آش” می دهند که بهایش را بپردازی. اگر قرار بر شرافتمندی است، کمتر جایی برایت “فرش سرخ” پهن می کنند!. تنها می ماند حق انتخاب موقتی میان “بد و بدتر” تا رسیدن از خیلی “بدتر” به اندکی بهتر!
هروقت حوصله کردی برایم جالب است نظر خودت را بدانم. قربانت
سلام
پرسش این است که “ملک سلیمان” کجاست؟ و اینکه آیا راهش “رفتن” است و یا شکستن قفس “زندان سکندر”. من این روزها کسانی را می بینم که حتی از راههای دور تماما در ایران زندگی می کنند. به نظرم موضوع “سکندر” و “سلیمان” جغرافیایی نیست.
خدا یک حال و حوصله ای به ماجد بدهد که بنشیند و این جریان بخصوص را برایمان بنویسد.
انسان فوضولی مثل شماندیدم ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
🙁
یعنی چی؟
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم
اگر در آينده دلي و جاني باقي بود دوست دارم داستان معجزه مانند اين غزل حافظ در كردستان را برايت تعريف كنم !
براي ما هم تعريف كن لطفا”- البته اگه زنده بوديم
منتظریم که تعریف کنی.
اتفاقا من تو بلاگم یه مقاله گذاشتم راجه به فال حاغظ. و اتفاقا این بیت به عناون یکی از ابیاتیه که برای کسانی میاد که حال شما رو داشتن.توی اون مقاله قشنگ توضیح دادم. دوست داشتید بخونید
لینکشم میذاشتی دیگه
6ق5جح
ثئچذتغ
ص0لبذ
پس زنده اي؟
هر چي زنگ زدم جواب ندادي گفتم شايد كشتنت.
از این به بعد زنگ زدی بر نداشتم فکر کن شاید دارم یکی رو میکشم 😉
وای دارم می ترسم از تو غیر از مهربانی انتظاری ندارم طنزت رو فهمیدم دوباره فردا همه تحصن نکنن;)
اصلا چه معنی می ده که جوب همسر بنده رو ندین؟
ای بابا همسر بنده آدم خیلی مهمی هستنا :دی
تصحیح می شه “جواب”
هاها! آخه دستم به خون آغشته س. گوشی خونی میشه!
می ری خس و خاشاک کشون؟ ای وااااااااای ای دااااااد ای بیداااااااد
😉