مراسم عقد دختر عمه به تنهایی برای بیرون آوردنمان از این رخوت و دلمردگی کافی بود. مضافا که اقوام دور و نزدیک را هم دیدیم و آشتی کنان و دست روبوسی چند تا از بدکینههای فامیل هم در حاشیه برگزار شد و آب و هوایی هم در گرمای گیلان عوض کردیم و تنی هم به آب زدیم و فرصتی هم پیش آمد که با برادرزادهجان بیشتر اختلاط کنیم و سری هم به بازار اشتها برانگیز رشت زدیم….
درود بر شما
من با سايت شما از طريق وبلاگ قديميتون آشنا شدم .
خيلي مطالب خوب و جالبي پست مي كنيد .
اميدوارم هميشه موفق و پيروز باشيد .
بدرود
سلام
کله ماهی هم خوردی ؟
مگه میشه نخورده باشم 😉
به به !!! ما هم يه خورده اونورتر شما، تو مازندران و ميانا و بهشهر بوديم.
واي خوش به حالتون دست راستتون زير سر ما و اين حرفا!!!
یه ندا میدادی میدیدمت داداش 🙂 ، امیدوارم بهت خوشگذشته باشه
ایندفه خیلی هول هولکی اومدم. دفه بعد حتما هماهنگ میکنم کاوه جان
فصل فصلهای سفر به گیلان و به خصوص برنجزارهای منطقه است. آیا نمی خواهی از بوی خوش شالیزارها که به شبهای گیلان را دلانگیز می کند چیزی خواهی نوشت؟ این تنها انتظار ما نیست که بنویسی و مارا شریک سفرهای خوب و ممتازت کنی
همیشه به چینی خوشی با همسر گرامی و همینطور با آرش نمکی
تصویر مزرعه گذاشتی دیگه واجب شده که حتما یه سفر برون شهری برم D:
مگه با آرش فینقیلی هم میشه اختلاط کرد؟! پس چرا من تا حالا نتونستم!!!
سلام. آری می شود. باید غلقش را بلد باشی. حرفش را که با کوشش بفهمی، تازه تو را خواهد فهمید و بعد… عمه! عمه!!!!
پس کی عروسی خودت میشه؟
ایشالا دو سال پیش! 😉
ما هم كه رشتي 😀
آخی برگشتی دلمون گرفت فکر کردیم باز رفتی تو محاق 🙂