گزارش ایران

رژیم

از شهریور پارسال نزدیک ۸ کیلو وزن کم کرده بودم. امروز که چک کردم دیدم تا گرم آخر برگشته سر جاش! شونزده روزی که تهران بودم خیلی پرخوری نکردم (از دیزی سالاری که نمی‌شه گذشت البته) ولی چهار روز شیراز همچین می‌خوردم که نفسم بند می‌اومد.

یه روز صبح کله‌پاچه خونگی خوردم، ظهر روش یه پلو ماهی مفصل، شب با باجناقم رفتیم شام بیرون، فردا صبحش پدرخانومم رفته بود آش گرفته بود برادر کوچیکه خانومم هم دعوت کرده بود که صبحونه بریم هفت خوان. با خودم گفتم هفت‌خوان یه صبحونه‌ی سبک می‌خورم بعد میام خونه آش رو هم می‌خورم که حیفه.

توی هفت‌خوان برادر کوچیکه وسوسه کرد که بابا صبحونه‌ی بوفه همه جا گیر میاد بیا کله پاچه بخوریم که اونجا گیرت نمیاد! خلاصه «نصف صورت» با آبگوشت و مغز خوردم و دیگه کم آوردم … بعدش با برادر بزرگه‌ی خانومم رفته بودیم سمت بیضاء، هوا هم گرم بود، عطش و تنگی نفس گرفته بودم اصلا از ماشین نمی‌تونستم پیاده شم. برادر بزرگه که فهمید مشکلم چیه گفت دوات ماءالشعیر «چهار اسب» ئه. رفت یکی خرید و خوردیم و ده دیقه که گذشت اصلا انگار نه انگار که تا ده دیقه پیش نمی‌تونستم نفس بکشم! از اونجا هم رفتیم خونه‌ی عمه‌ی خانومم و یه ناهار مفصل هم اونجا خوردم!

دوستان

خیلی از دوستام رو نتونستم ببینم. هم درگیر عروسی خواهرم بودیم، هم یه سری کار اداری داشتم (مثل تمدید پاسپورت)، هم چند سال بود توی خرما‌پزون مرداد ایران نبودم گرما اذیتم می‌کرد و سعی می‌کردم تا می‌شه وسط روز از خونه بیرون نرم.

از اون طرف چندتا از دوستام رو که چندین سال بود ندیده بودم امسال دیدم.

فرزین تعریف می‌کرد که چطور خوندن خاطرات سربازی من تهییجش کرده که به غیبت خاتمه بده و بره خدمت (معاف شد البته) و هوشیار و فرگل منتظر دوقلوها بودن که یه ماه دیگه به دنیا بیان و با علی سرزعیم قرار گذاشتیم که ایده‌ی «میلان نامه» ش رو یه کم گسترش بدیم و یه وبلاگ جمعی درست کنیم درباره سیستم‌های اجتماعی که زندگی توی خارج رو آسون‌تر می‌کنه و با رامین قرار شد کتاب ترجمه کنیم و فرامرز هم داوطلب شد کمک‌مون کنه. حمید مهربان محض دیدن من از قم اومد تهران و رضوانه هم یه باقلا قاتق غیرآبکی برام پخت که اختراع خودش بود.

از همه جالب‌تر حامد قدوسی رو برای اولین بار از نزدیک دیدم. ما همدیگه رو سال‌هاست که دورادور می‌شناسیم و کلی دوست مشترک داریم منتها بار اول توی دفتر علی سرزعیم همدیگه رو دیدیم. حامد یه سخنرانی داشت درباره آینده‌ی بازار انرژی تا سال ۲۰۵۰ که خیلی شنیدنی بود و من بارها خلاصه و نکات کلیدیش رو برای دیگرون بازگو کردم.

ایران

تا جایی که من دیدم یه خوش‌بینی محتاطانه‌ای در مورد توافق هسته‌ای (و کلا آینده) بین مردم بود. حالا حداقل کسایی که من باهاشون حرف زدم احتمال بهتر شدن اوضاع در آینده رو رد نمی‌کردن. ولی کسی هم خیلی حسابی باز نکرده بود.

فیلترینگ هنوز دیوانه‌کننده بود ولی فیلترشکن خوب پیدا می‌شد. ایرانسل روزی ۲-۳ تا پیغام تبلیغاتی برای من میفرستاد، همراه اول روزی ۲۰-۳۰ تا واسه بابام. یکی دو تا کار اداری که داشتم خیلی سریع و بی‌دردسر انجام شدن. پاسپورت جدید خیلی شیک شده و صدورش هم دو-سه روز بیشتر طول نمی‌کشه.

 

۵ Comments

  1. شینادخت 20 نوامبر 2015
  2. مترسک 05 سپتامبر 2015
  3. مهدی 24 آگوست 2015
  4. سنا 20 آگوست 2015

Leave a Reply