فردا، شیراز و بوشهر
فردا به امید خدا با همسر گرامی برای یک هفتهای میرویم شیراز و بوشهر. جای همهتان خالی.
فردا به امید خدا با همسر گرامی برای یک هفتهای میرویم شیراز و بوشهر. جای همهتان خالی.
امشب با همسر گرامی میرویم شیراز و یک هفتهای میمانیم. یک زونکن پر از DVD هم از استاد شهنام محمدنظر گرفتهایم که اگر برف و بارانی آمد و برنامههای فرهنگی شیراز به هم خورد، وقتمان را جور دیگری پر کنیم.
چند روزی است که گیر دادهام به فیلم دیدن. پنجشنبه که سهگانهی ماتریکس را از ایمان Neo تا شهادت پرافتخارش، یک نفس تماشا کردم. (بار پنجم یا ششمام بود فکر کنم). دیروز هم که سه تا از فیلمهایی که از ممد نوشه گرفته بودیم، دیدیم، یکی از یکی مزخرفتر!
این سایت WikiMapia خیلی سایت خوبی است. دلم میخواست ببینم فاصلهی دقیق تخت جمشید تا نقش رستم چقدر است و هر کسی چیزی گفته بود. از WikiMapia اندازه گرفتم و شد دقیقا 6300 متر!
توی Wikimapia میتوانید محلهایی را که میشناسید علامت بگذارید و برایشان توضیح بنویسید و …. اگر چه امکان خیلی خوبی است ولی باعث شده که کلی هم چرند و پرند توی توضیحات مکانها نوشته شده باشد. (حتی بعضی از مکانهای Approve شده هم پرت و پلا هستند)
مثلا اینجا را نگاه کنید، دقیقا وسط صفحه (زیر فلش) مکانی هست به نام «رویدر جواد یساره»! توی توضیحاتش هم نوشته: «سلام جواد یه خبر دبش برات دارم! نماز عید قربان به امامت حسین مشدی برگزار شد»!!
دوم آذرماه که من و محمد کرمانی از پایاننامهمان دفاع کردیم، کمی به مقدمهی پایاننامه ایراد گرفته بودند. خصوصا که مقدمههایمان دقیقا عین هم بود (فقط اسم متنها را عوض کرده بودیم) و یکجا هم از فعل «میباشد» استفاده کرده بودیم که حکم گناه کبیره دارد.
نوشتن مقدمهی جدید همینطور بلاتکلیف مانده بود تا دیروز که یک مقدمهی جدید نوشتم و امروز صبح بردم پژوهشگاه تا خانم دکتر مزداپور ببیند و نظر بدهد.
اول رفتم پیش دکتر «راشد محصل». ترم اول سال 83-84
ما با دکتر راشد درس ارائهی مطالب داشتیم و جزء تکلیفهایمان باید یک کار ترجمه هم تحویل میدادیم که من و محمد کرمانی تحویل ندادیم و دکتر هم نمرهمان را داد به حساب اینکه تکلیف را بعدا تحویل دهیم که باز هم ندادیم.
خلاصه قضیه کش پیدا کرد تا ترم چهارم که دوباره با دکتر راشد درس داشتیم (این بار اوستایی) و بعد از دوسال هنوز دودرهبازی ما یادش بود! آخر سر نه تنها بدهی قبلیمان را تحویل ندادیم که تکلیفهای اوستایی را هم تحویل ندادیم و خلاصه بار گناهمان خیلی سنگین شد.
امروز رفتم دیدن دکتر راشد و پیشنهاد دادم که به جای تکلیفهای پیچانده شده، یک سری مقاله در ویکیپدیای فارسی بنویسم در موضوعات مرتبط با رشتهی خودمان. خیلی راحت پذیرفت و بعد هم خودآموز خط میخی را نشان دادم که کلی تشویق کرد و یک منبع اینترنتی هم معرفی کرد که شرح کلاس فارسی باستان شروو بود (نوشته میشود Skjearvo و خوانده میشود Sherwoo).
بعد رفتم پیش دکتر مزداپور و یک ساعتی گپ فرهنگی زدیم و در مورد خودآموز خط میخی تشویق شدم و دربارهی زبانهای باستانی روی اینترنت گفتیم و کمی به ناصر پورپیرار خندیدیم و در مورد لوحههای هخامنشی دانشگاه شیکاگو خبرهای دست اولی شنیدم که در یک post جداگانه نقل میکنم.
عکس سنگنوشتههای مشکوک شیراز را هم به دکتر راشد و هم به دکتر مزداپور نشان دادیم (دکتر میرفخرایی هم که آمده بود پیش دکتر راشد دید) و هر سه نفر تایید میکردند که خط سنگنوشتهها پهلوی کتابی است (نه کتیبهای) و دکتر مزداپور حدس میزد که احتمالا سنگ قبر باشد. قرار شد اینبار که رفتیم شیراز بگردیم ببینیم تکههای دیگر سنگنوشته هم پیدا میشود یا نه.
در مورد وقفنامهی نقشرستم هم قرار شد که من متن کاملش را بخوانم و با شرح و تفصیل بصورت یک مقاله در بیاورم تا با سفارش دکتر مزداپور در یک مجلهی معتبر چاپ شود.
تا ما باشیم دیگر چیزی را نخوانده باور نکنیم!
قبلا در مورد حجاری ناتمام نقش رستم و نوشتهی فارسیای که در آن حجاری کردهاند نوشته بودم. فکر میکنم توی تابلوی راهنمای خود نقش رستم نوشتهاند که آن نوشتهی فارسی در مورد نحوهی تقسیم آب بین زارعین منطقه است و همه هم به این تابلو استناد کردهاند و عین همین حرف را نقل کردهاند (از جمله خود من).
امروز به صرافت افتادم که ببینم این زارعین منطقه به چه مشکلی برخوردهاند و به چه راهحلی رسیدهاند که آنقدر مهم بوده که توی کتیبهی ناتمام ساسانی حک کردهاند؟ خلاصه رفتم و کتیبه را خواندم و دیدم که ای دل غافل! این که سند تقسیم آب نیست؛ وقفنامه است!
قضیه این بوده که «محمد رفیعخان، ابن الخان العظیم، محمد خان المرودشتی، مد توفیقهما» نیت میکند که شش دانگ از مزرعهی حسینآباد و دو دانگ از مزرعهی حاجیآباد و … خلاصه یک سری ملک و املاک و قنوات را وقف روضهخوانی و برپا کردن تعزیه در «حسینیه احداثی واقف در قریه حاجیآباد» کند و «خادم و روشنایی مستمر» برای این حسینیه بگذارد و «هر قدر از مصارف مذکوره فاضل آمد صرف زایرین […] نماید». قضیه هم مال سال 1237 (قاعدتا قمری) است.
حالا گیریم کسی که آن تابلوی راهنمای گمراهکننده را نوشته به اندازهی ما حوصله نداشته که متن وقفنامه را بخواند؛ ولی همان «هو الواقف» که بالای کتیبه نوشته داد میزند که وقفنامه است نه مثلا قرارداد یا صلحنامه.
پینوشت: عکس خودم از وقفنامه خیلی واضح نبود و برای خواندن از عکس سایت آنوبانینی استفاده کردم. این سایت آنوبانینی را از دست ندهید. مرجع ارزشمندی است برای ایرانشناسی.
پینوشت 2: این دفعه که رفتیم شیراز برویم حاجیآباد و ته و توی حسینیه و محمد رفیعخان المرودشتی را در بیاوریم.
1- پدر همسر گرامی خوب بود و پانسمان چشمش را باز کرده بود و کمی هم بینایی داشت.
2- همه جور ماشین عروس دیده بودیم بجز وانت عروس! ظاهرا شمارهی ایران 48 مربوط به برازجان باشد.
3- نزدیکیهای محرم است و بازار تولیدکنندگان وسایل عزاداری داغ است. این طبل را فکر کنم به سفارش هیات آبادانیهای شیراز ساخته باشند!
4- توی «هفتتنان» که موزهی سنگ شیراز هم هست دو تا سنگنوشتهی مشکوک بود که این دفعه ازشان عکس گرفتیم تا سر فرصت بخوانیم و ببینیم چه نوشته. البته خط روی سنگها به خط پهلوی کتابی میخورد (به قولی دیندبیره) و خطی که مخصوص کتیبهنویسی بوده کاملا با خط کتابی فرق میکرده.
5- دفعهی پیش که رفتیم مدرسه خان، دوربین همراهمان نبود. خیلی جای قشنگی است. مخصوصا حیاط خیلی با صفایی دارد. این بنا را هم دارند ترمیم میکنند.
6- یک نقشه از بافت تاریخی شیراز پیدا کردیم که سه مسیر را هم به عنوان مسیر پیشنهادی بازدید مشخص کرده بود. رفتن و گشتن و عکس گرفتن ماند برای دفعه دیگر ولی باجناق عزیزمان ما را سوار ماشین توی یکی از مسیرها گرداند و سراغ خانهی فروغ الملک که الان شده موزهی هنر هم رفتیم که بسته بود. نمیدانم چرا بیشتر بناهای تاریخی شیراز فقط ساعات اداری روزهای غیرتعطیل بازند.
7- قسمت هیجان انگیز بازدید سواره از بافت تاریخی آنجا بود که رسیدیم به بازار سرپوشیدهی «دروازه کازرون». باجناق عزیز که یکبار قبلا با آمبولانس بیمارستانشان از وسط همین بازار رد شده بود، هیچجور حاضر نشد مسیرش را عوض کند و خلاصه با 206 از وسط مردم و بساط فروشندگان رد شدیم. کلمات قصار این سفر را یکی از مغازهداران گفت: «مواظب باش سینی منو خط نندازی!»