خانه زینت الملک

خانه زینت الملک یکی از خانه‌های تاریخی شیراز است بنا شده در دوره‌ی قاجار در محله‌ی گود عربان (انتهای خیابان لطفعلی خان زند)، به فاصله‌ی یک کوچه‌ی باریک از نارنجستان قوام. هر دو عمارت را علی محمد خان قوام الملک ساخته در سال 1290 قمری (میشود اواسط سلطنت ناصرالدین شاه).

ورودی خانه زینت الملوک

ظاهرا رابطه‌ی بین خانه‌ی زینت الملک و نارنجستان قوام چیزی بیشتر از همسایگی و هم‌صاحبی است. خانه‌های قاجاری معمولا دو حیاط دارند، یکی اندرونی برای سکونت اهل و عیال و یکی بیرونی برای رفت و آمد و مهمانی و حضور نامحرم. من دفعه‌ی اول که نارنجستان ق وام را دیدم تعجب کردم که پس حیاط اندرونی‌اش کجاست و چرا یک حیاط بیشتر ندارد؟ با خودم فکر کردم که شاید مثلا سبک زندگی قوام‌ها فرق می‌کرده است و فرنگی‌مآب‌تر بوده‌اند یا مثلا نارنجستان جای زندگی نبوده و فقط محل کار و تشریفات بوده یا اندرونی‌اش خراب شده و …. ولی قضیه این است که اندرونی نارنجستان، همین خانه‌ی زینت الملک است، یعنی علی محمد خان قوامی به جای این که یک خانه با دو حیاط بسازد، دو خانه‌ی مجاور هم ساخته هر کدام با یک حیاط، یکی به عنوان بیرونی و یکی اندرونی.

حیاط و هشتی ورودی خانه زینت الملوک

جایی خواندم که دو عمارت با یک راه زیرزمینی به هم وصل می‌شده‌اند، یا هنوز هم می‌شوند؛ نمی‌دانم تا چه حد درست است.

خود ساختمان، یک عمارت اعیانی قاجاری است با کاشی‌کاری‌ها و منبت‌کاری‌ها و آینه‌کاری‌ها و حجاری‌های خیلی چشم‌نواز و دیدنی.

شاه نشین آیینه کاری شده خانه زینت الملوک

ظاهرا قبلا تزئینات سنگی بنا خیلی مفصل‌تر بوده است چون روی اتیکت خیلی از سنگ‌های موزه‌ی سنگ فارس (همان هفت‌تنان) نوشته است: «محل کشف: شیراز خانه زینت الملک». مثلا این سنگ ازاره با نقش شیر:

ازاره سنگی به شکل شیر مربوط به خانه زینت الملوک در موزه سنگ شیراز

الان عمارت در اختیار «بنیاد فارس شناسی» است و توی زیرزمین‌اش موزه‌ای برپا است از خود خانه دیدنی‌تر. درباره‌ی این موزه به زودی می‌نویسم.

تندیس مومی صولت الدوله قشقایی علی سامی و مهدی حمیدی در موزه مشاهیر فارس

پیوندها:

خانه زینت الملک در گوگل مپ

صفحه این خانه در ویکیپدیا فارسی (خیلی ناقص)

فهرست خانه های تاریخی شیراز

سایت بنیاد فارس شناسی

ولیک بخون جگر شود!

ابتدایی که بودیم، من و برادرم یک دفتر داشتیم که تویش نوشته‌های پشت ماشین‌های باری را یادداشت می‌کردیم. گاهی به همراه مشخصات ظاهری ماشین و پلاکش و این که کجای ماشین چی نوشته، گاهی هم همینجوری خشک و خالی فقط خود عبارت را می‌نوشتیم. معمولا هم چیزی نوشته بودند در حد سلطان غم مادر و عشق من زلیخا و وطنم اهواز و یا ابوالفضل و از این جور چیزها. یکی‌مان (آن که نوبتش بود صندلی جلو بنشیند) نوشته را بلند می‌خواند و آن یکی توی دفتر می‌نوشت. غریبه‌ای هم اگر توی ماشین بود معمولا تشویق‌مان می‌کرد که چقدر آسان و روان می‌خوانیم و چقدر دست‌مان به نوشتن تند است و ….

هیچ وقت یادم نمی‌رود آن روز را که رسیدیم به وانتی که پشتش نوشته بود «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود و لیک به خون جگر شود»!

من توی زندگی‌ام با خیلی واقعیت‌های تلخ و هولناکی روبرو شده‌ام ولی هیچکدامشان به تلخی و هولناکی این نبوده که آن روز فهمیدم با همه‌ی چهار کلاس سوادی که دارم و با معدل 20 و با آن همه احسنت و صد آفرینی که چپ و راست از معلم‌ها می‌گرفتیم، هنوز هم جمله‌هایی به زبان فارسی پیدا می‌شوند که نه تنها معنای‌شان را نمی‌فهمم، سهل است، از رو هم نمی‌توانم بخوانم‌شان!

سال‌ها بعد بود که فهمیدم «ولیک» یک کلمه نیست و «بخون» هم ربطی به خواندن ندارد!

پی نوشت: چه تصادفی! همین الان در گودر دیدم که گل آقا کتابی را معرفی کرده به نام «اتول نامه، فرهنگ ماشین نوشته ها در ایران»! نوشته سید جمال هادیان طبائی زواره. خودتان بخوانید: «ما که رسوای جهانیم غم عالم پشم است»

مایه تفریح در نارنجستان قوام

اگر گذارتان به نارنجستان قوام افتاد، به جای این که محو نقاشی‌های دیواری و سقفی و کاشی‌کاری‌ها و آینه‌کاری‌هایش شوید، بروید توی نخ آن چند نقش برجسته که به تقلید از تخت جمشید حجاری شده‌اند و یک دل سیر بخندید به کلاغی که همه سعی‌اش را کرده تا راه رفتن کبک را یاد بگیرد.

یکی این نقش بالای شومینه:

نقش برجسته تقلید شده از تخت جمشید بالای شومینه نارنجستان قوام

که تقلیدی است از بار داریوش:

نقش برجسته بار داریوش در موزه ایران باستان

توی نسخه‌ی نارنجستان احساس می‌کنید حاضرین در بارگاه دارند توی هم می‌لولند و یکی دارد توی دوربین نگاه می‌کند و آن یکی که قدش نصف بقیه است پشت به دوربین کرده و آخری (سمت چپی) هم انگار دارد برای جلویی‌اش زیرپا می‌گیرد! داریوش مربوطه هم قوز کرده و با آن عصای نصفه نیمه‌اش انگار دارد به اهل بارگاه فحش می‌دهد که فلان فلان شده‌ها یک دقیقه مثل آدم بایستید مگر نمی‌بینید که دارند نقش‌مان را می‌کشند.

بقیه‌شان توی حیاط نزدیک در ورودی هستند، زیر نقش آن سه شازده روی کاشی:

حیاط نارنجستان قوام

مثلا این یکی:

نقش برجسته تقلیدی از تخت جمشید در حیاط نارنجستان قوام

تقلید شده از این یا مشابه‌اش:

نقش برجسته در تخت جمشید

نسخه‌ی نارنجستان غیر از همه عیب‌های دیگرش، کاسه‌های پیشکشی را جوری گرفته که هر پنج انگشتش یک طرف کاسه افتاده‌اند. یک کاسه دستتان بگیرید تا متوجه شوید چه میگویم.

کتیبه دزدیده شده از مسجد وکیل شیراز

vakil-inscription آن کتیبه‌ای که از مسجد وکیل سرقت شده این است:

 کتیبه دزدیده شده از مسجد وکیل 

این هم جای خالی‌اش در عکس‌های ایسنا:

جای خالی کتیبه دزدیده شده

قسمت پایین کتیبه بخشی از آیه الکرسی است از ابتدا تا «ما فی‌ السموات و ما فی الارض». یعنی قاعدتا کتیبه خیلی بلندتر از این بوده است و قسمت پایینی‌اش از بین رفته یا جای دیگری است. شاید هم سارق قسمت پایینی را قبلا دزدیده بوده و حالا میخواسته به هم وصلشان کند!

کتیبه دزدیده شده از مسجد وکیل - قسمت پایینی

قسمت وسط نوشته: «الله / و هو السمیع العلیم / اقبل [؟] علی ملائک و لا / تکن من الغافلین».

اگر «اقبل» را درست خوانده باشم معنی خط دوم میشود: «رو به سوی فرشتگان کن». فکر می کنم ملائک یک الـ معرفه هم کم داشته باشد.

 کتیبه دزدیده شده از مسجد وکیل - وسط

قسمت بالا در حاشیه آن دو شکلی که نمی‌دانم اسم‌شان چیست، سمت چپ نوشته « لا اله الا الله محمد رسول الله علی ولی الله» و سمت راست سوره توحید را نوشته است. هر دو نوشته از پایین ضلع عمودی سمت راست شروع می‌شوند و بطور متصل محیط را طی می‌کنند تا به انتهای سمت راست ضلع افقی پایین برسند. در لوزی بالا هم چیزی نوشته که نمی‌توانم بخوانم.

کتیبه دزدیده شده از مسجد وکیل - بالا

این که در خبرها نوشته‌اند «کتیبه هزار ساله‌ی مسجد وکیل» درست نیست. هم خط و سبک تزئیناتش جدید است و هم «علی ولی الله» تا جایی که می‌دانم از اختراعات صفویه است. جایی از قول یکی از هیات امنای مسجد خواندم که عمر کتیبه را 200 سال ذکر کرده بود. به نظرم سن معقول‌تری است.

بد عکس ها

رامین و مصطفی خیلی بدعکس‌اند و هر وقت عکس دسته جمعی می‌اندازیم، می‌بینیم که یکی‌شان کج و کوله افتاده است و کل عکس را خراب کرده است.

امروز روز خداحافظی مصطفی بود که مهاجر استرالیا است و از فردا دیگر نمی‌آید شرکت. جایتان خالی … جمع شدیم دیزی‌سرای سالاری و دیزی‌ای زدیم و گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت.

آخر سر می‌خواستیم همه‌مان تک به تک با مصطفی عکس یادگاری بیندازیم. وقتی نوبت رامین رسید عکس‌ها اینجوری شد:

عکس اول:

 رامین شرفکندی و مصطفی صفی پور

عکس دوم:

 رامین شرفکندی و مصطفی صفی پور

عکس سوم:

 رامین شرفکندی و مصطفی صفی پور

عکس چهارم:

رامین شرفکندی و مصطفی صفی پور 

عکس پنجم:

رامین شرفکندی و مصطفی صفی پور

علیرضا که داشت عکس می‌گرفت به همین پنجمی راضی شد و نفر بعدی را صدا کرد.

روز بزرگداشت سعدی

خیلی دوست دارم بدانم کدام شیرازی خوش ذوقی بوده است که پیشنهاد کرده روز بزرگداشت سعدی همان «اول اردیبهشت ماه جلالی» باشد؟

تا جایی که در اینترنت میشود ردّش را گرفت ظاهرا پیشنهاد مرکز سعدی شناسی بوده است در سال 77. اول اردیبهشت سال 78 اولین کنگره بزرگداشت سعدی برگزار میشود و مدتی بعد هم شورای عالی انقلاب فرهنگی مناسبت را تصویب میکند و در تقویمهای رسمی سال 79 به بعد اسم سعدی در اول اردیبهشت جا خوش میکند.

کسی را سراغ دارید که در دل ماجرا بوده باشد و جزئیات بیشتری بداند؟

مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی برای مناسبتهای سال 79
مقالات اولین کنگره بزرگداشت سعدی (حداد و مهاجرانی از مردم و مسوولان فرهنگی شیراز برای پیشنهاد این روز تشکر میکنند)

داروی خرسندی

در فارسی امروزی تصورمان از یک آدم «خرسند» کسی است که لبخند روی لبش دارد و خوش است و مثلا اگر در تیتر اخبار ببینیم که «ابراز خرسندی فلانی از فلان اتفاق»، معنا می‌کنیم «فلانی خوشحال شدن خودش را از فلان اتفاق نشان داد».

توی نوشته‌های پهلوی معنای خرسندی کمی فرق می‌کند و وقتی صحبت درباره مال دنیا باشد، آدم خرسند کسی است که قانع است و حرص و طمع ندارد و وقتی پای قضا و قدر در میان است خرسند آن است که درباره چیزهایی که نمی‌شود تغییرشان داد غصه نمی‌خورد و بی‌تابی نمی‌کند.

توی بسیاری از اندرزنامه‌های پهلوی هم به ملّت توصیه شده است که خرسند باشند و خرسندی کنند و با خرسندی دیو آز را از خود برانند و از این جور چیزها.

اما چیزی که احتمالا برای‌تان جالب‌تر باشد یک متن خیلی کوچک است به نام «داروی خرسندی». بر خلاف متن‌های پهلوی که معمولا خیلی جدی و عصاقورت‌داده‌اند، این یکی کمی طنز آمیز است و فرض می‌کند خرسندی یک دارو است که برای دردهای بی‌درمان می‌شود تجویز کرد و اتفاقا خوب هم شفا می‌دهد. آنوقت طرز تهیه این دارو را به سبکی شبیه به دستورهای آشپزی امروزی نوشته است.

می‌گویم شبیه به دستور آشپزی یعنی فرض کنید دارید طرز تهیه یک غذا را از کتاب مستطاب آشپزی می‌خوانید. نجف دریابندری اول درباره خود غذا کمی توضیح می‌دهد که چه جور غذایی است و از کجا آمده و اینها … بعد مواد لازم و مقدار هر کدام را ذکر می‌کند؛ بعد هم می‌گوید که هر کدام از مواد را چکار کنید و چطور با هم مخلوط کنید و غذا کی آماده می‌شود و آخر سر هم نکاتی در مورد چگونه سِرو کردن غذا می‌نویسد.

ترجمه‌ی آزاد داروی خرسندی این می‌شود:

 

داروی خرسندی برای درمان بیماری‌هایی است که درمان ندارند. در مورد آنهایی که درمان دارند هم این دارو بهبودی را آسان‌تر می‌کند.

مواد لازم:

شناختن خرسندی …………………………………………………………… یک پیمانه

اگر خرسند نباشم چکار کنم ……………………………………………….. یک پیمانه

از امروز تا فردا شاید اوضاع بهتر شود …………………………………….. یک پیمانه

از این بدتر هم می‌توانست بشود …………………………………………. یک پیمانه

در این چیزی که پیش آمده خرسند بودن برایم آسانتر است …………. یک پیمانه

اگر خرسند نباشم کارم سخت‌تر می‌شود ……………………………….. یک پیمانه

طرز تهیه:

این داروها را در «هاون شکیبایی» بریزید و با «دسته هاون نیایش» بکوبید و با «صافی توکل» صاف کنید و هر روز صبح زود با «قاشق پناه بر ایزدان» به دهان بیفکنید و با آب «چنین کردن شایسته است» بخورید. سپس بی شک و تردید خرسند باشید چون خرسند بودن برای تن و روان سودمندتر است.

سری به موزه ایران باستان بزنید

glory-of-iran-logo این روزها حتما سری به موزه ایران باستان بزنید.

طبقه دوم موزه، نمایشگاهی برگزار شده است از آثاری که کمتر توی ویترین‌های عمومی نمایش می‌دهند. زمان نمایشگاه را نوشته اند «فروردین 89» ولی دقیقا مطمئن نیستم تا آخر فروردین برقرار باشد.

اینجا خیلی از اشیاء نامدار ایران باستان را می‌توانید از نزدیک ببینید.

مثلا جام مارلیک:

جام مارلیک

یا ریتون شیر بالدار:

ریتون شیر بالدار

من مخصوصا از دیدن این جام ایلامی خیلی ذوق کردم. تازگی‌ها یک مقاله درباره‌اش خوانده بودم.

جام ایلامی

نمایشگاه اصلی موزه (طبقه همکف) هم کمی غنی‌تر شده است. مثلا دو ویترین از آثار جیرفت اضافه شده است و این انیمیشن چهار فریمی شهر سوخته را هم فکر می‌کنم تازه به نمایش گذاشته‌اند. شاید هم من قبلا ندیده بودم.

 جام شهر سوخته

وقتی فارغ التحصیلان شریف Reply to all میکنند

انجمن فارغ التحصیلان شریف هر از چند گاهی ایمیلی به اعضاء می‌فرستد که مثلا فلان کنفرانس قرار است فلان روز برگزار شود یا اگر سررسید سال دیگر را می‌خواهید بخرید زودتر بجنبید و از این جور حرف‌ها. برای فرستادن این ایمیل‌ها هم ده-دوازده تا mailing list دارد توی هر کدام فهرست فارغ‌التحصیلان چند سال.

پریروز (جمعه هفتم اسفند) یکی برداشته بود و به همه‌ی این لیست‌ها یک ایمیل زده بود که آقا بیایید فلان کتاب ترجمه‌ی فلان دکتر را بخرید این هم فهرست مطالبش. قاعدتا تنظیمات لیست باید طوری باشد که چنین چیزی را برای اعضاء فوروارد نکند ولی کسی لابد در تنظیم لیست‌ها سهل‌انگاری کرده بود و لیست‌ها باز بودند و ایمیل آن آقا رسید به دست تک‌تک اعضاء.

این تازه اول ماجرا بود …

یکی از اعضاء محترم انجمن که خیلی به پرایوسی‌اش برخورده بود و احساس می‌کرد حریم شخصی‌اش نقض شده، با دیدن تبلیغات توی صندوق پستی‌اش برآشفت و خواست که دیگر عضو چنین لیستی نباشد و ایمیل زد که این چه وضعش است و اسم مرا از این لیست حذف کنید… اما به جای این که این درخواستش را به مدیر لیست بفرستد به اعضاء فرستاد. یعنی همان ایمیل ناخواسته تبلیغاتی را Reply to all کرد و تک تک اعضاء یک ایمیل دریافت کردند که «لطفا اسم مرا از این لیست حذف کنید».

آن وقت یک عده‌ی دیگر با دیدن ایمیل آقای پرایوسی جوگیر شدند و آنها هم Reply to all کردند که بعله! ما را هم از لیست حذف کنید. پس تا اینجا اعضاء انجمن یک ایمیل تبلیغاتی گرفته‌اند، یک ایمیل از آقای پرایوسی، بیست-سی تا ایمیل از دوستان جوگیر شده.

بعد نوبت آی‌تی‌دان‌های انجمن رسید که به این عده خبر بدهند که آقای عزیز! خانم محترم! اگر می‌خواهید عضویت‌تان در لیست لغو شود باید به مدیر ایمیل بزنید نه به اعضاء. اما… باورتان نمی‌شود که آی‌تی‌دان‌ها هم این ایمیل در باب آداب لغو عضویت را بصورت Reply to all فرستادند و بیست-سی تا ایمیل هم اینجوری گرفتیم.

بعد یک عده دیگر از اعضاء از دریافت این همه ایمیل کلافه شدند و ایمیل زدند به زبان‌های مختلف خواهش کردند که لطفا دیگر Reply to all نکنید! بدیهی است که خود این عده‌ی اخیر هم درخواست نفرستادن Reply to all را بصورت Reply to all می‌فرستادند. بعضی‌ها حتی عذرخواهی هم می‌کردند. مثلا یکی توی نامه‌اش نوشته بود Please don’t reply to all و زیرش اضافه کرده بود Sorry for sending this email to all.

خلاصه شوخی شوخی نزدیکی‌های ظهر دیروز، فهرست ایمیلی انجمن شده بود دیوانه‌خانه‌ای که دقیقه‌ای چهار-پنج ایمیل بی‌سر-و-ته به اعضاء می‌فرستاد. ناگفته نماند یک عده هم این وسط شروع کرده بودند به فرستادن ایمیل‌های سیاسی و بحث‌های فلسفی و داشتند همینجوری Reply to all به همدیگر جواب می‌دادند.

خدا خیرش دهد خانم موسوی (رئیس دفتر انجمن) را که بالاخره ساعت دوازده و نیم دیروز فورواردینگ لیست را کلا تعطیل کرد و همه را خلاص کرد وگرنه نمی‌دانم الان لیست چه وضعیتی پیدا کرده بود.

آقای علم و صنعت

دوره‌ی آموزشی که بودیم، پادگان خاتمی یزد سه گردان داشت. گردان یک برای لیسانس و بالاتر، گردان دو برای فوق‌دیپلم‌ها و گردان سه هم برای دیپلم و پایین‌تر. دوره‌ی ما تعداد لیسانسه‌ها بیشتر از پیش‌بینی بود و گردان یک پر شد و ما یکی دو روزی بلاتکلیف بودیم تا اینکه آخرش رفتیم توی گردان دو و اینجور شد که گردان دو همه گروهان‌هایش فوق دیپلم بودند الا گردان 21 که ما بودیم.

در کلاس‌های تئوری، جلسه‌ی اول همیشه مدرس می‌پرسید «خوب همه‌تون فوق دیپلمید دیگه؟» و داد بچه‌ها در می‌آمد که نه ما لیسانسیم و نباید اینجا باشیم و از این حرف‌ها (گردان دو کمی سخت‌گیرتر از گردان یک بود و به همین خاطر بچه ها فکر میکردند با قرار گرفتن بین فوق دیپلم‌ها به شان اجحاف شده است). بعد مدرس می‌پرسید که «خوب پس حالا که لیسانسید بگید ببینم چه رشته‌ای هستید؟» آنوقت جواب‌هایی که می‌شنید اینجوری بود: «معدن…عمران…شیمی…بهداشت…فوق لیسانس مهندسی شیمی از دانشگاه علم و صنعت…علوم اجتماعی…شیمی…کامپیوتر…»

این آقای علم و صنعت خیلی به خودش افتخار میکرد و خیلی احساس نخبگی داشت و صبح تا شب هم دنبال گوش بی‌صاحب و مخ بیکار می‌گشت تا به کار بگیرد و روضه‌ی نخبگی‌اش را بخواند. مثلا شب که خسته و کوفته نشسته بودیم دم آسایشگاه و داشتیم پوتین واکس می‌زدیم آقا پیدایش می‌شد و اول کلی از خودش تعریف می‌کرد که چقدر من نخبه‌ام و بعد داستان‌هایی می‌بافت که نمی‌دانم فلان دانشگاه آنور آب برایم فرش قرمز پهن کرده بود که بیا اینجا پایت را بگذار روی تخم چشم ما و از این حرف‌ها. آخر سر هم کلی چس‌ناله تحویل می‌داد که چقدر اوضاع مملکت خراب است که نخبه‌ای مثل او باید بیاید پوتین بپوشد و رژه برود و چقدر جامعه‌ی علمی مملکت از سربازی رفتن چنین نخبه‌ای ضرر کرده است و ….

جلسه‌ی اول کلاس «هدایت سیاسی» هم سرهنگ مربوطه همان سوال «شما همه فوق دیپلمید؟» را پرسید و جواب‌ها را که شنید گفت «ئه! چه جالب! چقدر توی کلاس شما رشته‌ی شیمی زیاده؟». تا آقای علم و صنعت به خودش بجنبد و روضه‌اش را شروع کند، یکی از گوشه‌ی کلاس بلند شد و خیلی با طمائنینه جواب داد «استاد ببخشید رشته‌ی شیمی با مهندسی شیمی فرق داره. حتی توی دانشگاه شریف که ما بودیم، دانشکده‌هایشان هم جدا بود!» سرهنگ کنجکاو شد و ما هم همه داشتیم زیرچشمی آقای علم و صنعت را می‌پاییدیم که حین شنیدن این مکالمه قیافه‌اش چه شکلی می‌شود:

  • لیسانس هستید یا فوق لیسانس؟
  • فوق لیسانس.
  • لیسانس‌تون هم شریف بودید؟
  • بله
  • چطور ادامه تحصیل ندادید؟
  • قصدش رو داشتم که خارج از کشور ادامه بدم، پذیرش هم گرفتم ولی نتونستم برم
  • چه کشوری؟
  • آمریکا، دانشگاه UC Davis و Ohio State و Akron، میخواستم برم آکرون که ویزا نتونستم بگیرم

اینجا مکالمه تمام شد و سرهنگ رفت سراغ درسش (نگاه کنید به پست «هدایت سیاسی» درباره شمه‌ای از درس‌های همین سرهنگ) اما آقای علم و صنعت دیگر تا آخر آموزشی نخبگی یادش رفت.

قهرمان داستان ما هم «فراز فیلیپینی» بود که بعدا درباره‌اش بیشتر می‌نویسم.