روز بی‌حاصل ما

امروز که شنبه چهارم اسفند بود، فکر می‌کنم بی‌حاصل‌ترین و حال‌گیرترین روز سال 86 بود برای من!

از حدود هفت صبح تا همین چند دقیقه پیش (نزدیک هفت شب است) مشغول نصب ویندوز و آفیس و انواع و اقسام وصله و پینه‌هایشان بودم تا بفهمم که چرا برنامه‌های آفیس یک دفعه غش می‌کنند و آخر هم نفهمیدم!

از آن روزهایی است که رسما هیچ کار مفیدی نکرده‌ام!

ادامه‌ی جریان لوحه‌های عیلامی خزانه‌ی تخت‌جمشید

دکتر ارفعی بر خلاف تصورم خیلی شوخ‌طبع و خوش‌مشرب بود. ولی می‌شد تشخیص داد که خیلی سرحال و سردماغ نیست.

دکتر بلوک‌باشی دعوتش کرده بود به دفتر پژوهش‌های فرهنگی تا نظرش را در مورد انتشار کتابش در اینترنت و فراخوان عمومی برای کمک مالی بپرسد. من هم مثل برق و باد خودم را رساندم و دکتر تکمیل همایون هم چند دقیقه‌ای آمد و در گفتگو شرکت کرد.

در مورد انتشار اینترنتی کتابش مخالفتی نداشت ولی می‌گفت باید نظر مساعد سازمان میراث فرهنگی هم جلب شود چون این سازمان برای چاپ کتاب هزینه کرده است و …

در مورد فراخوان کمک مالی اعتقاد داشت که موسسه‌ی شرقی دانشگاه شیکاگو خیلی راحت قبول می‌کند که شماره حساب اعلام کند و رسما اعلام کند که قرار است ارفعی به آنجا برود و … ولی خودش چندان امیدوار نبود که کسی کمکی بکند و می‌گفت قبلا خیلی‌ها بوده‌اند که قول کمک به او داده‌اند و همه‌شان تو زرد از آب در آمده‌اند.

فعلا قرار شده که دکتر ارفعی با موسسه‌ی شرقی تماس بگیرد و دکتر بلوک‌باشی هم با میراث فرهنگی. به علاوه قرار شد که دکتر تکمیل همایون کسی را بفرستد تا با دکتر ارفعی مصاحبه‌ای کند و جریان «گِل‌نوشته‌ها» را برای عموم شرح دهد.

مناقشه پیرامون کتیبه خط میخی خارک

کسانی که زبان‌های باستانی خوانده‌اند، نهایت آرزویشان این است که دست‌شان به کتیبه‌ای یا متنی برسد که قبلا خوانده نشده و اولین کسی باشند که قرائتی از این کتیبه/متن ارائه می‌دهند.

از آن طرف، چون در ایران اوضاع میراث فرهنگی مثل اوضاع بقیه‌ی ارکان مملکت است، کاوش باستان‌شناسی آنچنانی صورت نمی‌گیرد و متن‌های تازه هم خیلی کم پیدا می‌شوند.

به این ترتیب وقتی یک متن تازه کشف شود، داستان «یک مویز و چهل قلندر» پیش می‌آید و کرور کرور «باستان‌کار» از راه می‌رسند که عمری است دارند سر خودشان را با متن‌های صدبارخوانده‌شد گرم می‌کنند و تشنه‌ی خواندن یک متن جدید‌ند.

چنین اتفاقی در مورد کتیبه‌ی نویافته‌ی خارک هم افتاد. داستانش را شاید شنیده باشید که آبان امسال یک کتیبه‌ی کج و کوله در خارک پیدا شد به خط میخی فارسی باستان و از شش کلمه‌ای که داشت، پنج‌تایش جدید بود (یعنی در کتیبه‌های دیگر نیامده بود)


دیروز که «رسول بشّاش» آمده بود تا در همایش زبان‌شناسی کتیبه‌ها و متون، گزارشی از کشف این کتیبه و قرائت پیشنهادی خودش بدهد، این قضیه‌ی یک مویز و چهل قلندر را می‌شد دید.

خود دکتر بشّاش کلی قبل از رفتن سر اصل مطلب گله و گلایه کرد از دست این و آن که چقدر مسخره‌اش کرده‌اند و چقدر به قرائتش ایراد گرفته‌اند و چه و چه … بعد که صحبتش تمام شد، یکی از ته جلسه داد زد که هاااای! من این کتیبه را زودتر خوانده‌ام و شماها (دکتر بشاش و دکتر سرافراز) نگذاشته‌اید قرائت من منتشر شود! بعد هم خطاب به جمعیت داد زد که بروید و قرائت مرا در سایت «آریابوم» بخوانید!

کلا صحنه‌ی خیلی خنده‌داری بود و البته برای من قابل درک!

متفرقه

حالم چندان خوش نیست. جمعه سرما خورده‌ام و هنوز خوب نشده‌ام. همسر گرامی اصرار دارد که آمپولی بزنم و زودتر خوب شوم ولی من خیلی از مصرف دارو برای سرماخوردگی خوشم نمی‌آید و فکر می‌کنم که این کار مقاومت بدنم را پایین می‌آورد.

چند تا نوشته‌ی نیمه تمام درباره‌ی سفر قشم و همایش دیروز دارم که هنوز حوصله نکرده‌ام تکمیل‌شان کنم.

بندرعباس – معبد هندوها

هندی‌ها، در زمان قدیم تجار معتبری بوده‌اند در منطقه‌ی خلیج فارس و زمامداران منطقه سعی می‌کرده‌اند که آمد و شد این طایفه را تسهیل کنند. مثلا نیبور در سفرنامه‌اش نقل می‌کند که کریم خان زند قصد داشته یک کاروانسرا برای هندیان در شیراز بسازد و …

به این ترتیب عجیب نیست اگر بندر عباس معبد هندوها داشته باشد.

در تقویم میراث فرهنگی، پاییز و زمستان فصل «ترمیم» است و اگر قصد بازدید از مکان‌های تاریخی را دارید، این دو فصل بیشتر با داربست و اره و تیشه روبرو می‌شوید تا بنای تاریخی.

معبد هندوها هم تقریبا تعطیل بود و موزه‌ی داخل آن را هم جمع کرده بودند و مشغول سنگ کردن کف و ترمیم نقاشی‌هایش بودند.


ظاهرا بنای معبد مربوط می‌شود به سال 1310 قمری، یعنی سال‌های آخر پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار.

در جریان ترمیم، در یکی از اتاق‌های «اعتکاف» یک نقاشی از «کریشنا» (خدای فلوت‌نواز هندوها) پیدا کرده بودند.


جاهای دیگر معبد هم خیلی نقاشی‌های دیگر بود که نیاز به ترمیم اساسی داشتند.


اما جالب‌تر از همه گنبد ساختمان اصلی معبد بود. کلا 72 علمک در چهار سوی گنبد وجود داشت. تعداد این علمک‌ها و نحوه‌ی قرار گرفتن‌شان (ترکیب 1-3-5-7) قاعدتا باید معنایی در آیین هندو داشته باشد.

«زیرموشی» ریاست محترم مجلس شورای اسلامی

توی واژه‌های مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای حوزه‌ی رایانه و فناوری اطلاعات (اینجا صفحه‌ی سه)، واژه‌ی مزخرف زیاد پیدا می‌شود ولی مزخرف‌ترین‌شان واژه‌ی «زیر موشی» است برای mouse pad!

دنبال این بودیم که بدانیم کدام نابغه‌ای، چنین خدمتی به زبان فارسی کرده و چنین واژه‌ای پیشنهاد کرده است که از اینجا فهمیدیم کار کار جناب آقای دکتر غلامعلی حداد عادل، ریاست محترم مجلس شورای اسلامی و رئیس سابق فرهنگستان بوده است!


هنر گوگل‌مپی!

تا بحال 15 جشنواره «هنر محیطی» در ایران برگزار شده که ما روحمان هم خبر نداشته.

تازه‌ترین‌شان ششم بهمن در جزیره‌ی هرمز برگزار شده. بانی جشنواره احمد نادعلیان بوده و عنوان جشنواره بوده: «رویای صلح در خلیج فارس»

در حال حاضر کلی از خواندن گزارش جشنواره ذوق‌مرگ شده‌ام و حسرت به دل مانده‌ام که چرا وقت برگزاری خبردار نشده‌ام تا بروم و از نزدیک ببینم.

قضیه‌ی هنر گوگل مپی این است که …. اول اینجا را در گوگل مپ ببینید… توی محوطه‌ی شنی وسط تصویر، با سنگ نوشته‌اند Peace for Persian Gulf و وقتی گوگل نقشه این منطقه را به‌روز کند، این نوشته در تصویر گوگل مپ ظاهر می‌شود.

یک کار خیلی جالب دیگر که کرده بودند هم این بود که با خاک سرخ جزیره، جایی توی ساحل، نمادی از پرواز ایرباس 655 (همان که ناو وینسنس سرنگونش کرد) ساخته‌اند. وقتی که آب دریا بالا می‌آید، خاک سرخ در آب حل می‌شود و نمادی از خون می‌سازد. تصاویرش خیلی گویا و دیدنی است.


گزارش کامل جشنواره و عکس‌هایش را اینجا ببینید.

امامقلی خان

بر خلاف اکثر شهرهای ایران که اسم خیابان اصلی‌شان «امام» یا «شهدا» است، اسم خیابان اصلی شهر قشم، بلوار «امامقلی خان» بود و یک مجسمه از امامقلی خان را هم در انتهای بلوار نصب کرده‌اند.


امامقلی خان حکمران منطقه در زمان شاه عباس اول بوده و ایرانیان به فرماندهی او (و با کمک انگلیسی‌ها) پرتغالی‌ها را از منطقه بیرون می‌کنند. قلعه‌ی پرتغالی‌ها هنوز در جزیره‌ی هرمز هست و انگار خیلی هم دیدنی است.

اسم بندرعباس هم به افتخار شاه عباس کبیر، بندرعباس شده و قبل از آن هم اسمش گویا بندر «گمبرون» بوده.

قشم – دره‌ی ستاره‌ها

طبیعت قشم خیلی زیبا بود. یک جور زیبایی «قشمی» داشت؛ نه از آن زیبایی‌های «همه‌کس‌پسند».


جوری بود که آدمی مثل من هوس می‌کرد برود و کمی اطلاعات اولیه‌ی زمین‌شناسی کسب کند تا بتواند سر در بیاورد این شکل‌های عجیب و غریب چطور در جزیره ایجاد شده‌اند.

برایم جالب بود که «سازمان منطقه‌ی آزاد قشم» این زیبایی‌های طبیعی را روی نقشه علامت زده بود و برایشان راه ساخته بود.


جایی توی قشم بود به اسم «دره‌ی ستاره‌ها» یا به قول اهالی قشم «ستاره کفته» (estareh kafteh). عکس ماهواره‌ای‌اش را اینجا ببینید.


عوامل طبیعی، (همانها که ما را به آموختن زمین‌شناسی ترغیب می‌کنند) شکل‌های خیلی جالبی ساخته بودند.


بین اهل قشم و بندر مشهور است که شب‌ها، این دره‌ی ستاره‌ها محل رفت و آمد ارواح و اجنه است. این موضوع را اول روی تابلوی راهنمای محل خواندم و خیلی جدی نگرفتم (گفتم شاید نوعی بازار گرمی باشد برای جلب گردشگر) ولی مهدی درویش، میزبان‌مان در بندرعباس هم داستان‌هایی از اجنه‌ی دره‌ی ستاره‌ها شنیده بود.


نزدیکی‌های این دره، دهی است به اسم «برکه خلف» (Khalaf) که هر سال در مسابقه‌ی بین روستاهای قشم به عنوان پاکیزه‌ترین روستا انتخاب می‌شود. عکسی از روستا نگرفته‌ام ولی واقعا پاکیزه بود.