کلوب عضو شیردهی

من دفعه اول که رفتم موزه هنرهای معاصر، (سال ۷۳-۷۴) به اون حوض روغن توی زیر زمینش که رسیدم خیلی جا خوردم و یه مدتی حیرون مونده بودم …

قضیه این بود که چند سال قبلش (مثلا ۶۳-۶۴) یه بار روحانی مسجد محله‌مون توی شهرصنعتی اراک، یه وقتی که وقت سخنرانی نبود (مثلا قبل از نماز) برگشت رو به جمع گفت که آره … آدم بعضی وقتا یه ظاهری می‌بینه باطن پشتش رو نمی‌بینه و … چقدر باطن از ظاهر مهمتره و … خلاصه یه مقدمه کوتاهی اینجوری گفت و کاملا هم معلوم بود که هیجان‌زده‌س و یه چیزی رو باید همین الان تعریف کنه …  بعد تعریف کرد که بعله یکی از دوستان الان یه عکسی آورده بود به من نشون داد گفت فلانی توی این عکس چی می‌بینی؟ من گفتم خوب این فرحه، این فلانی اینم فلانی … وایستادن دم یه حوضی عکس گرفتن! … بعد دوستش بهش توضیح داده بود که این حوضی که می‌بینی حوضچه اسیده و اینا یه مبارز انقلابی رو اول شکنجه دادن بعد انداختن توی حوضچه و الان بطور کامل حل شده و حالا واستادن دارن با لبخند عکس می‌گیرن!

این عکسه همونطوری که حدس زدید پای اون حوض روغن بود توی موزه هنرهای معاصر و دوست روحانی محل‌مون چون سر در نیاورده بود کجاست، قصه انقلابی و شکنجه و اسید و اینا رو تخیل کرده بود.

Matter & Mind’ van Noriyuki Haraguchi in het Tehran Museum

عکس از http://www.endlesslowlands.nl/?p=3070

چیزی که باعث شد یاد این خاطره بیفتم یه تیکه‌ایه توی این فیلم اخیر مازیار بهاری درباره اعترافات اجباری.

مهرانگیز کار می‌گه: من به شریفی معاون دادستان گفتم این سیامک پورزند (شوهرش) هیچی ته دلش نیست دشمنی‌ای هم با نظام و انقلاب نداره، این فقط عاشق سینماست اولین کاری هم که توی عمرش کرده این بوده که توی سن هیجده سالگی رفته «سینه کلاب» (cineclub، کلوب سینمایی) تاسیس کرده.

میگه بعدا توی فهرست اتهامات پورزند این هم اومده بود که (به مضمون) «نامبرده در زمان طاغوت اقدام به تاسیس سینه کلاب کرده است که محلی بوده است که در آن افرادی از دربار می‌آمده‌اند و سینه‌های زنان و دختران را دید می‌زده‌اند …»!

حالا اشکالی نداره یکی ندونه سینه‌کلاب چیه (من هم دفه اول بود می‌شنیدم) اشتباه گرفتن سینه با پستون هم زیاد پیش میاد ولی دیگه آدم وقتی یه چیزی رو نمی‌دونه یا می‌پرسه یا می‌گه نمی‌دونم نه این که تخیل و فانتزی‌ش رو بکار بندازه داستان براش بتراشه.

فعل مرکب

خارجی‌زبون‌هایی که وارد یه کشور انگلیسی‌زبون میشن، همون اوایل با یه واقعیت تلخی روبرو میشن و اونم اینه که نصف بیشتر فعل‌هایی که یاد گرفتن اصولا استفاده‌ نمی‌شن و بومیا به جای اون فعل‌ها یه سری فعل مرکب به کار میبرن که ترکیب یه فعل خیلی ساده‌س (مثل go، have، do، امثال اینا) و یه حرف اضافه (مثل up، down، in، off و اینا) که ترکیبشون یه معنی‌ای میده که نه ربطی به اون فعل داره نه به این حرف و نه اصولا از جایی میشه حدس زد.

مثلا از شما بپرسن ترکیدن به انگلیسی چی میشه میگید to explode ولی اون واقعیت تلخه که میگم اینه که هیچکی نمیگه اکسپلود و همه می‌گن to go off. مثلا یه بار توی روزنامه می‌خونید a bomb went off فلان جا و هیچ ایده‌ای ندارید که حالا این بمبه یعنی خنثی شد؟ یا منفجر شد؟ یا کجا رفت اصولا؟ (چون off داره آدم فکر میکنه حتما خدا رو شکر خنثی شده) و باید به عکس‌ها نگاه کنید که سر در بیارید چی شده.

فاجعه به همینجا ختم نمیشه و همین گو آف که معنی منفجر شدن میداد معانی دیگه‌ای هم داره از قبیل زنگ زدن (ساعت) و فاسد شدن (مواد غذایی) و خراب شدن (دستگاه) و وقوع (حادثه) و ترک کردن (محل) که فقط این آخری یه ربطی به go داره.

خلاصه معضلیه

 

خلیج عربی

زمان قدیم یه آبراهی بوده به جای کانال سوئز فعلی که دریای سرخ رو به دریای مدیترانه وصل می‌کرده. این آبراه رو یکی از فراعنه مصر به اسم Necos (اسم یونانیش اینه، فارسی معمولا ترجمه می‌کنن نخو) ساخته و به یه روایتی نصفه‌کاره ول کرده به یه روایت دیگه به مرور زمان خراب شده و بعدا داریوش هخامنشی تکمیل/ترمیم‌ش کرده.

داریوش یه کتیبه‌ای کنار این کانال حجاری کرده که توش میگه آره من داریوش‌ام و خیلی کارم درسته و مصر رو که گرفتم دستور دادم یه کانالی بکنن از نیل به «دریایی که به پارس می‌رود». یه کمی‌ جمله‌بندی این کتیبه عجیبه و آدم با خودش فکر می‌کنه چرا به جای این که اسم دریا رو بگه، کاربردش رو میگه؟

این روزا دارم تاریخ هرودوت رو می‌خونم، رسیدم به کتاب دومش که بیشتر تاریخ مصره، به این Necos که رسیده میگه که: آره، شروع کرد به ساختن کانالی چنین و چنان از نیل به «خلیج عربی»! کلی جا خوردم که منظورش چیه؟ اگه حالا بود فکر می کردی پول گرفته و داره به داریوش تیکه می‌پرونه! بعد فهمیدم که نه، قدیما به دریای سرخ، خلیج عربی یا خلیج عربستان هم می‌گفتن.

در باب عادی و غیر‌عادی بودن هیبت

یه همکاری داریم این شکلیه:

یعنی واقعا با همین هیبت میاد سر کار. اگر هم یه روز خرابکاری کنه و مجبور بشه کلاه شهرت رو بذاره سرش این شکلی میشه:

اما امروز توی اینترنت یه عکس ازش دیدم این شکلی:

این عکسه رو به هر کی نشون میدم کلی حیرت میکنه. یه جوری که انگار هیبت جوونی‌ش غیر عادی باشه و هیبت الانش عادی

عمامه در نقش کلاه ایمنی

قانون راهنمایی رانندگی انگلیس درباره اسب سوارا میگه:

«کودکان زیر ۱۴ سال باید کلاه ایمنی‌ای مطابق با استانداردها سر کنند و بند کلاه باید محکم بسته شود. (وقتی میگه MUST یعنی که اگه رعایت نکنی ممکنه دادگاهی بشی) … این شرط برای کودکانی که پیرو آیین سیک هستند و عمامه به سر دارند الزامی نیست»

شاشیکار اخراج شد

حدود یه ماه پیش چند نفر جدید اضافه شدن به تیم ما. اینا توی یه ساختمون دیگه کار می‌کنن و من یکی دو هفته اول از نزدیک ندیده بودم‌شون و ایمیلی-چتی می‌شناختم. بعدا که اومدن ساختمون ما برای معارفه و اینا صحبت شد که هر کی اسم کاملش چیه … مثلا عبدل اسمش عبدالرئوف بود و بن که فکر میکردیم بنجامین باشه بنوآ بود (Benoit) و باب اسم واقعیش اگیدیجوس بود که چون هیچکی نتونسته بود تلفظ کنه گفته بود باشه بابا اشکال نداره بگید باب.

یکی هم بین‌شون بود که صداش می‌کردیم سَس (Sas) پرسیدم تو اسمت چیه؟ گفت من اسم کاملم هست شاشیکار.

حالا اون سه تای دیگه یه آدم‌های فرز و زبر و زرنگی‌ان و خیلی روحیه‌ی «می‌شود، ما می‌توانیم» دارن. به قول آگهی‌های شغلی Can-Do Attitude دارن. این سس دقیقا نقطه مقابل‌شون بود: یه آدم بی‌انگیزه‌ی گشادِ بی‌حالی که اعصاب همه رو خورد می‌کرد.

حالا من خودم چون آدم تنبلی‌ام خیلی نسبت به آدم‌های تنبل حس همدردی و تساهل و تسامح دارم ولی این دیگه یه چیزی بود که کفر منو هم در آورده بود.

بعد هم معمولا آدم‌های تنبل یه برجستگی‌ای دارن که تنبلی‌شون رو می‌پوشونه یا قابل تحمل می‌کنه. یکی می‌بینی خیلی باهوشه… یکی خیلی خوش صحبت و چرب زبونه … یکی خیلی دقیق و نکته‌سنجه … یکی خیلی خوش‌شانسه … این بنده خدا هیچ از این امتیازها هم نداشت. بدشانس هم بود چون افتاده بود کنار سه نفر دیگه که تنبلی‌ش در برابر زبر و زرنگی اونا خیلی بیشتر به چشم میامد.

خلاصه به ماه نکشید که اخراج شد.

یکی دو تا کار که بهش سپرده بودن رو پشت گوش انداخت، یکی دو تا رو گفت من بلد نیستم ولی نرفت توی اینترنت و مستندات داخلی شرکت بگرده پیدا کنه ببینه چه جوری باید انجام بده، یکی دوتای دیگه رو هم خراب‌کاری کرد رئیس‌مون مجبور شد تا دیروقت بمونه شرکت درست‌شون کنه. آخرش جمعه پیش آخر وقت یه جلسه گذاشتن با کارگزینی نامه اخراجش رو گذاشتن جلوش و گفتن به سلامت.

 

 

جاروبرقی ملی

انگلیسیا دو تا مارک جاروبرقی ملی دارن.

یکی‌شون اسمش دایسونه (Dyson) که خیلی طراحی سه‌بعدی/فضایی‌ای داره و خیلی هم خوب و بی‌صدا کار می‌کنه و البته که خیلی هم گرونه.

dyson-city-vacuum-cleaner

چند وقت پیش بی‌بی‌سی یه برنامه داشت درباره آینده‌ی صنعت انگلیس با چندتا از مدیرای صنایع انگلیس که هنوز تولیدشون رو داخل جزیره انجام میدن مصاحبه میکرد، یه قسمتش هم با همین آقای دایسون مصاحبه کرد و   اونم تاکید کرد که ما اهل کارخونه خارج بردن نیستیم و هرچی هست همینجا تولید می‌کنیم و از این حرف‌ها.

اون یکی جاروبرقی ملی اما اسمش «هنری» ئه (Henry) و قیافه‌ش این شکلیه.

l_00778914

من چون صابخونه‌م مراکشیه، دفه‌ی اول که هنری رو دیدم فکر کردم جزو دستاوردهای دانشمندان جوان مراکش در صنعت جاروبرقی سازیه! یعنی فکر کردم مثلا بچه محلای صابخونه و رفیقای دوره جوونی‌ش توی محله‌شون یه کارگاه جاروبرقی‌سازی درست کردن اینم یکی ازشون خریده که تشویق بشن و از صنعت ملی هم حمایت شده باشه!

یه کم بعد، یکی دو بار که ازش استفاده کردیم و دیدیم چه مکشی داره و چه بی‌صدا کار می‌کنه با خودم فکر کردم که نه! انگار مراکش هم توی صنعت جاروبرقی سازی آینده داره!

henry-back

خلاصه باور کردنش سخته اما یه همچین چیزی با این طراحی خنده‌دار که سیم‌جمع‌کن‌ش هم دستیه (یه قرقره داره باید دستی بچرخونی تا سیمش جمع شه) و کلیدهاش‌ هم از این کلیدهای معمولیه که درِ هر مغازه الکتریکی میشه رفت خرید، یه مارک خیلی معروفیه که نه فقط توی خیلی خونه ها  و شرکتهای انگلیس پیدا میشه، صادراتی هم هست! یعنی همکارای فرانسوی‌م همه‌شون یکی یه دونه از لندن خریدن بردن خونه و چقدر هم به‌به و چه‌چه می‌کنن که چه ارزونه و چه خوب کار میکنه و اینا!

عین ملکه

ملکه دو تا تاریخ تولد داره. یکی روزی که به دنیا اومده و یکی تولد رسمی که براش جشن میگیرن. این تولد رسمی‌ش توی هر کشوری از باقیمونده‌ی امپراتوری فرق می‌کنه. بستگی داره که چه روزی راه‌دست‌شون باشه که جشن‌شون رو برگزار کنن. توی خود انگلیس یه روز شنبه‌ایه توی ماه ژوئن.

حالا من هم مثل خیلی از «نیمه دومی‌ها»ی دیگه، از این نظر شبیه ملکه هستم. امروز تولد رسمی‌م بود ولی تولد واقعی‌م نهم آبانه.  البته تولد رسمی‌م هم دیروز بوده ولی چون امسال سال میلادی یه روز جلو افتاده همه امروز بهم تبریک میگن.

 

در نکوهش Thawte

کسی که میخواد چیزی روی اینترنت بفروشه، قاعدتا باید از HTTPS استفاده کنه که خودش و مشتریا خیالشون (نسبتا) راحت باشه که کسی نمیتونه (به راحتی) اطلاعاتی که رد و بدل می‌کنن رو شنود کنه. برای راه‌اندازی HTTPS هم فروشنده به یه گواهینامه معتبر SSL نیاز داره. یه سری شرکت‌ها هستن که این گواهینامه رو برای شمای فروشنده صادر میکنن و در قبالش ازتون پول می‌گیرن.

قبلا دو تا شرکت بودن به اسم Thawte و VeriSign که تقریبا بازار رو ۵۰-۵۰ بین خودشون تقسیم کرده بودن. بعد VeriSign اومد Thawte رو خرید و یکی دو سال پیش Symantec (همون که آنتی‌ویروس مزخرفی هم داره) اومد جفت‌شون رو خرید. یعنی الان اگه گواهینامه بخواید یا باید برید سراغ اون دوتا شرکت مال سیمانتک یا یه سری شرکت‌های خورده‌پای دیگه هم هستن که گواهینامه‌هاشون خیلی ارزون‌تره ولی (لابد) اعتبارشون هم کمتره.

حالا این قضیه گواهینامه و اینا جزو اولین چیزایی بود که خورد به تحریم آمریکا و برای ایران بسته شد. من هم یکی از حسرت‌های شغلی‌م این بود که یه روز یه گواهینامه از Thawte بخرم و اصلا هم تجربه‌ش رو نداشتم که خریدنش چه جوریه و بعدا که خریدی چه جوری نصبش می‌کنی و اینا.

توی فوتوباکس که مشغول شدم همون روزای اول یه وظیفه به‌م محول شد که برو فلان گواهینامه رو که داره منقضی می‌شه تمدید کن و من هم خیلی ذوق کردم که ایول به یکی از آرزوهام رسیدم! توی این مدت هم عملا سر و کله زدن با Thawte  به عهده من بوده و کس دیگه‌ای کاری به کارش نداره.

چیزی که برام عجیبه اینکه که همچین شرکتی که اینقدر نقش زیربنایی توی تجارت الکترونیک داره و اینقدر اسمش معتبر و بزرگه، چطور میشه اینقدر شلخته و آشفته باشه. یعنی یه چیزی میگم یه چیزی می‌شنوید ها! یه چیزیه در حد این سی‌دی فروش‌های اینترنتی/پستی ایران!

یه بدبختی که باهاش داریم اینه که صورتحساب نمی‌فرسته! یعنی وقتی که خریدی ازش می‌کنیم، من و حسابدار شرکت باید دنبال‌شون بدویم که یه ایمیل بزنن که آقا ما اینقدر از کارت‌تون کم کردیم به این شرح! یعنی زنگ می‌زنیم به پشتیبانی که فاکتور ما چی شد؟ می‌گن به حسابداری اطلاع می‌دیم که باهاتون تماس بگیرن، بعد حسابداری گاهی تماس می‌گیره گاهی نمی‌گیره. اگر هم گرفت گاهی صورتحساب رو میفرسته گاهی نمی‌فرسته. شده حتی فرستادن یه صورتحساب که قاعدتا باید اتوماتیک باشه دو ماه طول کشیده.

یه مشکل دیگه اینه که پیغام‌های خطایی که میده خیلی گنگه. مثلا می‌خوای یه سفارشی بدی می‌بینی پیغام داد در این حد نامفهوم که «آقا نشد!» بعد می‌ری توضیحاتش رو می‌خونی می‌بینی نوشته «در کار صدور گواهینامه شما مشکلی پیش آمده است»! بعد توی گوگل می‌گردی ببینی اهل فن این پیغام رو چطور تفسیر کردن؟ می‌بینی که برای چهل-پنجاه جور مشکل مختلف همین یه خطا رو میده. من اصولا اگه این خطای بخصوص رو ببینم از سایت‌شون خارج میشم می‌رم یکی دو روز دیگه برمی‌گردم از اول شروع می‌کنم.

قسمت فاجعه‌ش اینجاست که اصلا پروسه خرید الکترونیک سایت‌شون درست طراحی نشده و از اون طرف یه تیم پشتیبانی درست و درمونی ندارن که مشکل مشتری رو حل کنه.

من روز جمعه می‌خواستم چهارتا گواهینامه سفارش بدم، اولی به ایرادی نخورد، ولی برای بقیه گفت که کارت اعتباری‌ت مشکل داره. با بانک چک کردیم دیدیم اشکالی نداره. زنگ زدیم به پشتیبانی‌شون (اونم حالا فقط توی ساعت اداری کالیفرنیا گوشی رو برمیداشتن، باید تا پنج و نیم عصر صبر می‌کردیم) بعد کلی معطلی گفتن که مسوول اکانت شما فلانیه، این تلفنش اینم ایمیلش، تماس بگیرید مشکل‌تون رو حل می‌کنه. تلفنش در شبکه موجود نبود، ایمیل هم زدم هنوز جواب نداده. بعد امروز صبح دوباره تلاش کردم یکی ثبت شد سر دومی ایراد گرفت که کارت‌تون مشکل داره!

حالا من عجله‌ای ندارم فردا و پس فردا هم تلاشم رو می‌کنم اون دوتا گواهینامه هم ثبت می‌شن ولی شما حواس‌تون باشه اگه یه روز شنیدید Thawte ترکید و نصف اینترنت رفت هوا هیچ تعجب نکنید. اینا یه همچین شرکت آش و لاش و بی‌سر و سامونی‌ن.

خواننده های بی ستاره

یه کسی رو دورادور میشناختم که توی دوبی توی کار موسیقی بود. ساز میزد توی مجالس یا برای خواننده هایی که اونجا کنسرت داشتن.

یه بار توی PMC دیدم یه ویدئو کلیپ داره از همین بابا نشون میده … خیلی کلیپ ضایعی نبود، چه شعر و چه موسیقی و چه تصویر ولی در عین حال چیز خاصی هم نبود که آدم یادش بمونه فلان کلیپ رو دیدم. از اینا که یه قایق تندرو داره نزدیک ساحل چرخ میزنه یه دختر با بیکینی روی دماغه ش بالا پایین میپره و خواننده مربوطه هم توی کابین قر میده و میخونه که عزیزم دوستت دارم و دلم برای دستات تنگ شده و زودتر بیا و از این حرفا.

بعدا فهمیدیم که طرف برای ساختن کلیپه خونه کرجش رو فروخته و 40 میلیون تومن خرج کرده (موضوع مال 5-6 سال پیشه) به امید این که سری توی سرا در بیاره و خواننده ای بشه برای خودش. ولی خوب پول رفت و آشنای دور ما هم خواننده نشد.

از اون موقع هر وقت ملت توی فیس بوکی، پلاسی، جایی کلیپهای ضایع این خواننده های بی ستاره رو شیر میکنن و به شعر و موسیقی و رقص و ادا اطوارشون میخندن من دلم میسوزه، میگم ببین بنده خدا زندگیشو فروخته گذاشته پای کلیپ آخرش چی از آب در اومده!