رمضان کردیم …

روزه گرفتن خب به انگلیسی میشه to fast اما عملا فعلی که به کار میبرن رمضان کردنه یعنی به جای این که بپرسن are you fasting? میپرسن are you doing Ramadan?

انگلیس چون مدار شمالی‌تریه نسبت به ایران، روز و شبش هم افراطی‌تره یعنی زمستون کوتاه‌تره و تابستون بلندتر. روز اول ماه رمضون اذان صبح شیعه‌ها توی لندن ساعت ۳ صبح بود، مغرب ۹:۲۰، بگو تقریبا دو ساعت طولانی‌تر از تهران. اینجوری اگه بخوای صبح بری سر کار عملا نمی‌تونی برای سحر بیدار شی و ما ریا نشه عین ۲۸ روز رو بی‌سحری رمضان کردیم و یه ۱۰ کیلویی هم وزنم کم شد.

مسجدها معمولا بعد از نماز افطاری میدن. خیلی تعریفش رو از این و اون شنیده‌م که این افطاری‌ها چه جو خوب و برادرانه‌ای دارن ولی باز هم به ملاحظه بیدار شدن صبح فردا نمی‌تونستم برم یه مسجد دور. یکی دو شب رفتم مرکز ساندیس‌خوری لندن که نزدیک خونه‌مونه ولی از بس آخوندش شله و سر فرصت نماز می‌خونه اعصاب واسه آدم نمیذاره. بعنی بعد از یه روز به این درازی داری له‌له می‌زنی که زودتر نماز تموم شه به افطارت برسی اونوقت می‌بینی حاج آقا بین دو نماز داره سر فرصت مستحبات به جا میاره …

نمی‌دونم همه‌جای انگلیس اینجوری باشه یا نه ولی حداقل کسایی که من باهاشون سر و کار دارم اطلاعات عمومی‌شون درباره رمضان کردن و جزئیات فنی و فرهنگ و آدابش خوبه. جایی که کم آوردم اونجا بود که داشتم با یکی از همکارای فرانسویم چت می‌کردم یه فحشی دادم، گفت ئه؟ مگه تو رمضان نمی‌کنی؟ پس چرا داری فحش می‌دی؟ گفتم که نه! فحش انگلیسی اشکالی نداره.

مورد عبرت آموز آناند کومار

اون موقعی که من دنبال کار می‌گشتم و یه مقدار طول کشیده بود، خیلی‌ها توصیه می‌کردن که دنبال یه کاری با درآمد کمتر بگرد یا مثلا می‌ری یه جایی بهت میگن نه، بگو من با دریافتی کمتر هم حاضرم کار کنم.

من زیر بار نرفتم و انقدر صبر کردم که یه کاری با حداقل درآمدی که می‌خواستم پیدا شد. ولی همیشه برام سوال بود که آیا سیاستم سیاست درستی بوده یا نه. خصوصا که اون دوره‌ی علافی اول مهاجرت خیلی روان آدم رو زخمی می‌کنه. آدم تازه وقتی از توش در میاد می‌فهمه چقدر سخت گذشته بهش.

حالا یه مدته شرکت ما دنبال یه نفر می‌گرده برای تیم آی.تی مستقر توی کارخونه. حقوقش هم قراره ۳۰ هزار پوند در سال باشه که حقوق متوسطیه برای این شغل، نه کمه نه زیاده.

یه چیزی که جالبه اینه که من فکر می‌کردم حالا نیروی کار ریخته توی بازار و یه شرکتی بخواد استخدام کنه کافیه دست دراز کنه و به یکی اشاره کنه که بیا ولی حالا می‌بینم که نه از این خبرا نیست و شرکتی که بخواد با بودجه محدود و حقوق متوسط استخدام کنه و بسته تشویقی دندون‌گیری هم نداشته باشه، به این راحتی نمی‌تونه. این کسایی که تا حالا اومدن مصاحبه یا از نظر فنی خیلی خلاص بودن یا یه مشکل دیگه‌ای داشتن یا اینکه خوب بودن ولی یه کار بهتر براشون پیدا شده و به ما گفتن نه.

هفته پیش یه پسر هندی اومد به اسم آناند کومار برای مصاحبه که رزومه‌ش خیلی خوب بود و یه امتحان فنی ساده که می‌گیریم رو هم خیلی خوب جواب داد و همه جوره مناسب بود ولی زبانش خیلی بد بود. یعنی من که باهاش صحبت نکردم ولی وقتی ريیس بگه زبان یکی بده بدونید که خیلی ضایعه چون خودش با عجیب و غریب‌ترین لهجه ها خیلی راحت تا می‌کنه و می‌فهمه و می‌فهمونه. خلاصه به خاطر زبانش ردش کرد.

بعد هم صاف و صادق بهش گفت که بابا جان یا زبانت رو تقویت کن یا دنبال یه کار برنامه نویسی باش که سر و کاری با مردم نداشته باشی و مثلا نخوای نصفه شب جواب تلفن کسی رو بدی که فلان دستگاه هنگ کرده چیکارش کنم.

قسمت عبرت آموزش اینجا بود که طرف پیشنهاد داد که نه و من راضی‌تون می‌کنم و اصلا بیایید با ۲۰ هزارتا استخدامم کنید من ثابت می‌کنم که می‌تونم و این حرفها. رییس در عین تعجب من قبول نکرد. پرسیدم چرا؟ ۲۰ هزار تا که می‌ارزید؟ گفت شرکت لنگ سالی ۱۵ هزار پوند نیست که من بیام به خاطرش تیمم رو خراب کنم.

خلاصه بدانید و آگاه باشید که اگه به‌تون گفتن نه، بیخودی چونه نزنید، مگه این که شرکتش خیلی شرکت در پیتی باشه که یه کسری از حقوق سالیانه شما براش رقمی باشه و انگیزه‌ای ایجاد کنه

gan-jeH-ey

جد بزرگ‌مون زمان فتحعلی شاه که گنجه و باکو و قره باغ و دربند و بقیه‌ی همه‌ی هرچی بالای ارس بود افتاد دست روسیه تزاری، مهاجرت کرد به رشت. اینجوری شهرتشون شد گنجه‌ای. اون موقع که البته بساط شناسنامه و اینا به کار نبود وگرنه طبق رسم‌الخط اون زمان قاعدتا باید فامیل‌مون می‌شد گنجوی.

بعدا زمان رضاشاه که بساط شناسنامه و اینا به کار شد دیگه خیلی وسواس نداشتن که حتما موقع چسبوندن یای نسبت، هاء ناملفوظ رو به واو  تبدیل کنن و اسم‌مون به جای گنجوی شد گنجه‌ای اما طبق رسم‌الخط اون موقع نوشته می‌شد گنجهٔ. من توی فونتم علامت صحیحش رو ندارم ولی یه علامت سه طبقه در نظر بگیرید که طبقه اول ـه باشه، طبقه دوم ـَ طبقه سوم ء.

کلا این «هاء ناملفوظ بدل از کسره/فتحه» یه حرف مشکل ساز و اختلاف برانگیزیه توی زبان و رسم‌الخط فارسی. اون قسمت از اختلاف که به نام خانوادگی ما مربوط میشه در مورد اضافه‌کردن «ی» یا «ای» به کلمه‌ایه که آخرش «ه» داره.

ما که ابتدایی می‌رفتیم می‌گفتن مثلا اگه می‌خواید بنویسید خانه-ی-پرنده، باید روی اون ه یه همزه بذارید بشه خانهٔ پرنده و اگه این همزه رو نمیذاشتید نیم نمره املاء از دست می‌دادید. بعدا که رفتیم دبیرستان گفتن که نه همزه نذارید و همون ی بذارید که بشه خانه‌ی پرنده. هنوز هم یه توافق نظر عمومی در این باره وجود نداره. اگه به ویکی‌پدیای فارسی نگاه کنید هر چند وقت یه بار یکی یه روبوت می‌نویسه همه همزه‌ها رو میکنه ی. یه هفته بعدش یکی یه روبوت دیگه می‌نویسه همه ی ها رو برمی‌گردونه می‌کنه همزه.

یکی دو نسل قبل‌تر از ما علاوه این که به جای ی همزه می‌ذاشتن، به جای «ای» هم یه همزه می‌ذاشتن با کسره زیرش. نمی‌دونم این رسم کی ور افتاده ولی باید خیلی قدیمی باشه چون وقتی مدرسه می‌رفتم حتی بعضی از معلم‌های باسابقه‌مون هم نمی‌تونستن ای آخر اسمم رو درست بخونن. بدبختی دیگه این بود که ماشین‌های تایپ فارسی هم نمی‌تونستن این همزه رو تایپ کنن و تایپیست مربوطه که نمی‌دونست این همزه روی ه چه معنی می‌ده خودش رو راحت می‌کرد و می‌نوشت «گنجه». اونوقت من باید دنبال فامیلیم راه می‌افتادم به همه توضیح می‌دادم که گنجه نه و گنجه‌ای!

بعد هم خیلی‌ها گنجه‌ای رو با گنجی اشتباه می‌گیرن و مثلا ترم اول دانشگاه که یوسف گنجی شاگرد اول شده بود خیلی‌ها به من تبریک گفتن یا اکبر گنجی که اعتصاب غذا کرده بود ملت سوال می‌کردن باهاش نسبتی نداریم احیانا؟

خلاصه ما بالاخره با یه کمی بدبختی تونستیم اون همزه و کسره رو برداریم و به جاش یه «ای» بذاریم. یعنی ثبت احوال قبول نمی‌کرد که این تصحیح املائه و می‌گفت این هم یه جور تغییر فامیلیه و باید یکی که اسمش گنجه‌ای با الف و ی هست رضایت بده که شما فامیلی‌تون رو عوض کنید به این املاء! آخرش یکی از عموها به هر بامبولی بود الف و ی رو چسبوند و رضایت هم داد که ما هم بچسبونیم.

صفحه توضیحات شناسنامه

حالا فامیلی من توی یه سری از مدارک «گنجه» نوشته شده توی یه سری «گنجه‌ای» و هر جای رسمی که سر و کار داشته باشم باید یه کپی صفحه دوم شناسنامه هم ارائه کنم که می‌گه طبق رای فلان دادگاه نام خانوادگی اصلاح شد و از این حرفا.

یه چند سالی با نام اصلاح شده و املاء همه-کس-فهمش خوش بودیم تا این که خواستم پاسپورت بگیرم.

تا جایی که من می‌دونم توی انگلیسی یا بقیه زبون‌هایی که به خط لاتین نوشته می‌شن، کلمه‌ای که به ئه-ای ختم بشه وجود نداره. بنابراین توی رسم‌الخط هم روش استانداردی برای نوشتن همچین صدایی نیست. هر جوری هم که بنویسید فرقی نمی‌کنه، غلط می‌خونن. ولی معمولا ایرانیایی که آخر فامیل‌شون ئه-ای دارن، به جاش ei می‌ذارن. اینجوری گنجه‌ای میشه Ganjei. ما هم توی فرم پاسپورت همین رو نوشتیم و گذرنامه که رسید دستمون دیدیم که به‌به! چشم‌مون روشن که آقایون نوشته‌ن Ganjehei!

من نمی‌دونم طرف با خودش چی فکر کرده که یه حرفی که خونده نمی‌شه رو توی خط لاتین که یه خط آوانگاره آورده. مثلا اگه فامیلی کسی خواننده باشه توی پاسپورتش می‌نویسن Khavanandeh؟ خلاصه ما که هرچی به این در و اون در زدیم حرف‌مون به جایی نزد و حضرات معتقد بودن «درستش» همینه که زحمت کشیدن و نوشتن.

یه مدت خیلی شاکی بودم از این موضوع ولی الان اونقدر برام مهم نیست. یه خورده هم مایه انبساط خاطره وقتی یه آدم خیلی مبادی آدابی سعی می‌کنه اسمم رو درست بخونه (معمولا وقتی یکی می‌خواد یه چیزی رو که لازم ندارم بهم بفروشه)، اسمم رو تلفظ می‌کنه گنجه‌-ح-ئه‌-ی یا حتی گنجه-ح-آی. حالا فکرش رو می‌کنی می‌بینی این بریتانیایی‌ها همینجوریش نصف Hها رو تلفظ نمی‌کنن و آدم خیلی تحت تاثیر می‌گیره از تلاش و کوشش طرف.

کی یادشه؟

منشی‌مون، همون مایی که درباره‌ش نوشته بودم، هر وقت بخواد بره مسافرت طولانی مدت یه نفر موقت میاد جاش. یعنی هر وقت ببینیم که یه دختر غریبه‌ای صندلی گذاشته نشسته کنار دست مایی و داره به دقت به حرفاش گوش میده می‌فهمیم که قراره به زودی بره سفر (این دفه میره مراکش)

حالا برای این منشی موقت دیگه اکانت ایمیل و ویندوز و اینا درست نمی‌کنیم. یه اکانت عمومی هست به اسم «منشی دفتر» که از همون استفاده می‌کنن.

امروز مایی اومد سراغ من که پسورد این اکانته رو یادم رفته، تو میدونی چیه؟ من هم نمی‌دونستم، از فلوریان و عمران هم پرسیدم اونا هم نمیدونستن. گفتم پسورد رو عوض میکنم یه جدید میذارم. پسورد جدید رو گذاشتم «کی یادشه؟» یعنی «whoremembers?». اینو روی یه تیکه کاغذ نوشتم و دادم دست مایی و رفتم برای خودم چایی ریختم و موقع برگشتن دیدم مایی همینطور این کاغذه رو گرفته دستش داره هاج و واج نگاه میکنه؟ گفتم چیه؟ خط منو نمیتونی بخونی؟ گفت نه! خودت بخون…

معلوم شد خودش خونده بوده whore-members و کلی جا خورده که ما با علی از این شوخیا نداشتیم و …

یه ماجرای مشابهی هم قبلا پیش اومده بود. کاربرای ما یه اکانتی دارن به اسم خودشون برای همه سیستما که معمولا نام و نام خانوادگی‌شونه. مثلا مال من هست ali.ganjei. یه سیستم قدیمی‌ای هم داریم اسمش هست NIS که فقط بعضی‌ها نیاز دارن بهش دسترسی داشته باشن. برای این یه کاربر جداگانه تعریف میشه که معمولا اسم طرفه با حرف اول نام خانوادگیش با nis. یعنی مال من میشه alignis.

دو-سه ماه پیش یه برنامه‌نویس جدید اومد توی توی شرکت به اسم سایمون (Simon) این اکانته رو که براش ساخته بودن شده بود simonis. اومد به من گفت آقا نمیشه اینو عوضش کنی با همون فرمول بقیه برای من هم بسازی؟ گفتیم چرا که نه، کاربرش شد simonpnis. از شانسش همون ده دیقه بعد کارش گیر افتاده بود پیش لوده‌ترین آدم شرکت، بهش گفته بود آره یوزرنیم من هم هست Saaymn-PeeNees (یه لهجه اسکاتلندی خیلی غلیظی هم داره). غافل از این که قسمت دوم اسمش خیلی شبیه آلت مردونه تلفظ میشه.

خلاصه تا مدتی براش دست گرفته بودن و هر وقت که لاگین میکرد یه چیزی میامد روی صفحه که «Aye Pnis!»

چرت نگیم

اولش که نمیخواستم وبلاگ بنویسم. یعنی فکر میکردم حالا من هم بنویسم کی میاد بخونه؟ چیزی که جرقه وبلاگ نویسی رو زد یه ایمیل فورواردی بود که ادعا میکرد انیشتین با آیت الله بروجردی مکاتبه داشته و مسلمون شده و این حرفا. اون موقع به خودم گفتم خوبه جواب یه همچین ایمیلهایی رو یه جایی توی اینترنت بنویسم که راحت بشه لینکش رو برای ملت فرستاد. اینجوری شد که همون روز اولین پست وبلاگم رو توی بلاگفا نوشتم: من و علیرضا و انیشتین و آیت الله بروجردی!
ولی کامنت اول رو که از یه غریبه گرفتم مسیر وبلاگ نویسیم عوض شد و شروع کردم به نوشتن از همه چیزایی که به نظرم جالب میومد و اون هدف اولیه رفت توی حاشیه.

حالا بعد از چار-پنج سال هنوز هم میبینم جای یه سایتی که موضوعش اختصاصا جواب دادن به چرندیاتی مثل مسلمون شدن انیشتین و انقضای قرارداد ترکمانچای و غرق شدن پاسارگاد و پیدا شدن مومیایی دیااکو و … باشه توی اینترنت فارسی خالیه. یعنی مورد به مورد که نگاه کنی هیچکدومشون بی جواب نموندن و برای هر کدوم یه نفر پیدا شده که یه جواب دقیق و کامل و جامعی توی وبلاگش داده باشه ولی جایی نیست که همه اینا یه جا جمع شده باشن و کسی که دروغ اصلی رو میبینه راحت بتونه بیاد جوابش رو پیدا کنه.

من تازگی یه سایتی راه انداختم به اسم «چرت نگیم» قراره دایره المعارف چرندیاتی باشه که زیاد دست به دست میشن. حالا فعلا یه وبلاگ ساده وردپرسه ولی چون یه همچین کاری کار یه نفر نیست قاعدتا باید یه قالب بهتر براش در نظر بگیرم که بشه از همه کمک گرفت.

ولی فعلا دست به نقد اگه دوست دارید همکاری کنید یه ایمیل به من بزنید تا براتون یه کاربر بسازم و با هم یه کمی همفکری کنیم که یه همچین سایتی چه جوریا باید باشه.

یه مطلب کوچیک هم به عنوان افتتاحیه نوشتم: دکتر حسابی؟ آلبرت انیشتین؟

سود بانکی

من یه حساب جاری دارم یه حساب سپرده. بانک به دومی سود میده. حالا من روی سودش هم حساب نکرده‌م ولی پولم رو میذارم توی سپرده، هر چقدرش رو لازم داشته باشم منتقل میکنم به جاری. چون کارت نقدی‌م (Debit) وصله به حساب جاری و به اون سپرده‌هه هیچ کارتی وصل نیست. احتیاط می‌کنم که اگه یکی  خواست از کارتم سوء استفاده کنه پولی توش نباشه.

سودی که تعلق می‌گرفت حدود دو درصد در سال بود، ماهیانه‌ش می‌شد یه رقمی در حد صدقه که تازه از همونم یه چیزی کم می‌شد به عنوان مالیات.

حالا بانک یه نامه فرستاده که آقای گنجه‌ای خیلی ممنون که پیش ما حساب دارید و خیلی افتخار دادید و مشرف فرمودید و اینا و ضمنا اطلاع داشته باشید این مدت چون سال اول‌تون بود ما داشتیم یه درصد سود تشویقی به‌تون می‌دادیم و از تاریخ فلان دیگه نمی‌دیم و سود خالص‌تون (بعد از مالیات) میشه سالی هفتاد و پنچ صدم درصد!

Service-level agreement

آسانسورمون یه ده روزیه خرابه. ما هم طبقه اولیم. سر قضیه Rack عزا گرفته بودم که چه جوری از پله بیاریمش بالا.  از مدیر ساختمون پرسیدیم کی درست میشه؟ گفت نمی‌دونم ولی اگه برای رک می‌پرسی چون تعمیر آسانسور بیشتر از ۴۸ ساعت طول کشیده وظیفه‌شونه کارگر بفرستن براتون بیارنش بالا. خودش هماهنگ کرد همون جمعه بعد از ظهر چهارتا کارگر فرستادن.

کارگرا که اومدن نماینده شرکت آسانسور دبه کرد که نه این رک خیلی بزرگه و اگه آسانسور سالم بود هم توش جا نمیشد و طبق قرارداد ما وظیفه‌ای نداریم واسه بالا بردنش. مدیر ساختمون یه کمی کله‌ش رو خاروند و رفت یه متر آورد رک رو اندازه کرد دیدیم ارتفاعش ۱۹۶ سانته ارتفاع در آسانسور دو متره. خلاصه کول کردن آوردن.

حالا این هفته یه UPS میاد که خیلی سنگینه. امیدواریم هنوز آسانسور درست نشده باشه حمالیش بیفته گردن خودشون!

زبان قاصری دارم – ۱

جمعه یه Rack برامون آورده بودن میخواستیم با فلوریان ببریمش توی اتاق سرورها. پلاستیک و کارتن دورش رو که باز کردیم دیدیم رک رو پیچ کردن به پالت چوبی زیرش و برای باز کردنش آچار فرانسه لازم داریم. بعد رفتیم توی جعبه ابزارهامون رو گشتیم دیدیم نه، آچار فرانسه نداریم. گفتیم که میریم از تاسیساتی‌هایی که دارن توی ساختمون کار میکنن آچار فرانسه می‌‌گیریم ولی نمی‌دونستیم اسمش به انگلیسی چی میشه. به فرانسوی میشه Clé à molette که تقریبا معنی میده کلید چرخون. به فارسی هم که تکلیفش روشنه.

گفتیم خوب اشکال نداره می‌ریم می‌گیم یه چیزی می‌خوایم که باهاش پیچ شیش‌گوش باز کنیم ولی شک داشتیم که انگلیسی‌ش میشه شیش‌گوش؟ یا شیش‌ضلعی؟ یا شیش‌سر؟ یا شیش‌زاویه حتی؟

خلاصه رفتیم یکی از تاسیساتیا رو پیدا کردیم بنده خدا خودش لهستانی بود انگلیسیش به انگلیسی ما گفته بود زکی! بعد از اینکه کلی با لال بازی و پانتومیم حالیش کردیم چی می‌خوایم گفت آهان! و رفت از ته جعبه ابزارش یه آچار شلاقی در آورد! ما هم خسته شده بودیم از توضیح دادن همون رو گرفتیم رفتیم سروقت پیچ‌ها گفتیم بالاخره یه کاریش می‌کنیم.

هنوز آچار شلاقی رو تنظیم نکرده بودیم که دیدیم لوله‌کش ساختمون داره از اونجا رد میشه. دیگه خودمون درگیر زبان نکردیم، پیچ رو نشونش دادیم گفتیم آقا یه چیزی بده اینو بازش کنیم! آچار فرانسه رو که درآورد پرسیدیم شما به این چی می‌گید؟ گفت Adjustable Spanner!

البته بعدا که فکرش رو کردم دیدم درستش این بود که از اول میرفتیم سراغ ویکیپدیا: http://en.wikipedia.org/wiki/Wrench

چه گوارا با تی‌شرت کوکاکولا

بوریس جانسون، شهردار لندن، خیلی شخصیت جنجالی‌ایه. از اون مدل مدیراس که کسی نسبت بهش بی‌تفاوت نیست و یه عده عاشق‌شن یه عده اسمش رو می‌شنون حال‌شون بد میشه. از نظر سیاسی هم عضو حزب محافظه‌کاره و طبعا دست راستیه.

شهردار لندن انتخابیه یعنی بر عکس شهرها و محله‌های دیگه که شورای شهر تعیین می‌کنه کی شهردار باشه، توی لندن از سال ۲۰۰۰ به اینور شهردار با رای مستقیم ملت انتخاب می‌شه. بوریس چهار سال پیش انتخاب شد و یه سه-چهار ماهی بیشتر از دوره‌ش نمونده و چند ماهه عملا رقابت‌های انتخاباتی برای شهرداری شروع شده.

این دوره انتخابات شهرداری لندن خیلی حساسه چون شکست چهار سال پیش حزب کارگر توی لندن مقدمه شکست‌شون توی پارلمان و از دست دادن اکثریت شد و بعد از 14 سال دولت رو سپردن به ائتلاف محافظه‌کارها با لیبرال دموکرات‌ها و رفتن کنار. حالا که به خاطر تبعات بحران اقتصادی ملت خیلی از دولت به خاطر صرفه‌جویی‌هاش توی خدمات عمومی شاکی‌ن، کارگرها خیلی امیدوارن به این که بتونن شکست‌شون رو جبران کنن و دوباره دولت رو به دست بگیرن و اگه توی انتخابات شهرداری پیروز بشن دیگه خیلی امیدوارتر میشن.

یه سه چهار ماهیه صبح‌ها دم مترو یه سری آقا و خانم شیک و اتو کشیده و جاافتاده رو می‌بینی که دارن بروشور و تراکت و خرت و پرت‌های تبلیغاتی برای بوریس پخش می‌کنن که روی همه‌شون یه سایتی تبلیغ شده به اسم Back Boris.

از اون طرف ما یه همکاری داریم خیلی چپه و طرفدار جنبش اشغاله و دائم توی توئیتر به بانکداری و نظام سرمایه‌داری بد و بیراه میگه. دیروز دیدم اینم یه تی‌شرت Back Boris پوشیده. یعنی انگار چه‌گوارا رو دیده باشم با تی‌شرت کوکاکولا! بعد دقت کردم دیدم شال گردنش رفت کنار حرف اول که نمی‌دیدم معلوم شد نوشته بود Sack Boris! یه نگاهی به سایتش بندازی می‌تونی حدس بزنی انتخابات شهرداری امسال چه انتخابات داغی بشه!

نقشه مترو لندن

اگه دنبال نقشه مترو لندن بگردید یه همچین جیزی پیدا می‌کنید:

blankedout_map

معدنش اینجاس: Tube maps

اصولا همه‌ی نقشه‌ها مترو توی دنیا این‌جوری‌ن. یعنی اگه مقایسه‌شون کنید با نقشه جغرافیایی شهر می‌بینید که ایستگاه‌ها سر جای خودشون نیستن. در مورد لندن اگه می‌خواستن نقشه مترو رو جوری بکشن که با نقشه شهر جور باشه یه همچین چیزی از آب در میامد:

large_geographical_map

نقشه‌های اولیه همینجوری بودن. مثلا این نقشه سال ۱۹۲۱ ئه:

tube21

سال ۱۹۳۳ یه مهندس برقی به اسم هری بِک (Harry Beck) به فکرش افتاده که نقشه مترو هم مثل نقشه یه مدار الکتریکی می‌مونه و لازم نیست دقیقا مقیاس‌های جغرافیایی رو  رعایت کنه و اگه ترتیب عناصر درست باشه، می‌تونیم هر چقدر دلمون میخواد جابجاشون کنیم تا نقشه خواناتر بشه.

این اولین نقشه بک هستش:

tube33

اینقدر ایده‌ش بدیهی به نظر میاد که فکر کنم سال ۳۳ همه داشتن با خودشون می‌گفتن ئه؟ چرا ما زودتر به این فکر نیفتادیم؟

بقیه نقشه‌های تاریخی و سیر تکامل مترو لندن رو اینجا ببینید: http://www.clarksbury.com/cdl/maps.html

اینجا هم نقشه‌های به درد بخوری داره: http://ni.chol.as/media/sillytube.html