برچسب: سربازی

در حسرت کاچی!

این که 22 بهمن آمد و رفت و انقلاب سی ساله شد و هیچ خبر خوبی برای سربازها اعلام نشد، خیلی برای اهالی پادگان باورنکردنی بود.

بازار شایعه داغ بود و هر چه به 22 بهمن نزدیکتر می‌شدیم داغتر هم می‌شد. اول‌ها شایعات خیلی متنوع‌تر بودند اما نزدیکی‌های 22 بهمن شایعات متفرقه حذف شدند و یکی جای همه را گرفت که «22 بهمن قراره 45 روز کسر خدمت بیاد».

بعضی سربازها بودند که به روز بودن روز یا شب بودن شب شک داشتند ولی سربازی نبود که به کسر خدمت 45 روز شک داشته باشد و همه روی آن حساب کرده بودند و کار من شده بود جواب کردن کسانی که با احتساب این 45 روز ترخیص می‌شدند: «هنوز ابلاغیه اش نیومده». حتی معاون وظیفه عمومی نیروی انتظامی هم شایعه را رسما تکذیب کرد ولی کسی جدی نگرفت و می‌گفتند که کسر خدمت قبلی هم یک هفته قبل از اعلام رسمی تکذیب شده بود.

می‌گویم همه روی آن حساب کرده بودند یعنی واقعا همه حساب کرده بودند. مثلا بچه‌های شهرستانی که 21 بهمن داشتند می‌رفتند خانه‌شان، با هم دست روبوسی می‌کردند که «من میذارم بعدِ عید میام برای تسویه حساب!» یا «فامیل ما توی ارتشه، اونا ابلاغ 45 روز رو گرفتن، نمیدونم چرا اینجا هنوز نیومده» یا «مهندس خبر نداری اضافه‌ی ماده 60 رو هم بخشیدن یا نه؟»

حالا تصور کنید وقتی که 22 بهمن آمد و رفت و انقلاب سی ساله شد و هیچ خبر خوبی برای سربازها اعلام نشد، اهالی پادگان چه حالی شده بودند. همه‌ی شهرستانی‌ها با لب و لوچه‌ی آویزان برگشتند پادگان و تهرانی‌ها هر روز صبح با دقت بیشتری به اخبار رادیو گوش کردند و با حال گرفته‌تری رسیدند در دژبانی و … فعلا همه به خودشان امید می‌دهند که اعلام کسر خدمت به علت ایام محرم و صفر به تعویق افتاده و حداکثر تا 25 اسفند (تولد پیامبر) آن 45 روز کذایی اعلام می‌شود.

دیروز صبح یک فکس رسید به پادگان به این مضمون که به مناسبت 22 بهمن، سربازانی که در نقاط مرزی و جنگی خدمت می‌کنند 8 روز و بقیه‌ی سربازها 6 روز مرخصی تشویقی می‌گیرند. به علاوه کسانی که تاریخ تولدشان 12 تا 22 بهمن باشد 3 روز تشویقی اضافه می‌گیرند. طبق اصل «کاچی بعضِ هیچی» کلی خوشحال شدیم و گفتیم شش روز هم شش روز است و به همه خبر دادیم… فقط آن خطی که مربوط می‌شد به بقیه‌ی سربازها ناخوانا بود. زنگ زدیم به لشکر که قسمت ناخوانا را بخوانند. از پشت تلفن اینطور خواندند: «سربازانی که محل سکونت‌شان بیش از 50 کیلومتر با محل خدمت فاصله دارد»!

خلاصه فعلا هنوز همان کاچی هم نصیب‌مان نشده است و منتظریم تا 25 اسفند.

غیبت یکروز-سه روز

سربازی که غیبت می‌کند، باید هم یک روز به جای روزی که غایب بوده خدمت کند (اصطلاحا می‌گویند خلاء کشیدن) و هم دو روز دیگر به عنوان جریمه خدمت کند (اصطلاحا اضافه کشیدن). یعنی توی محاسبه‌ی زمان پایان خدمت، به ازای هر روز غیبت، پایان خدمت سرباز سه روز عقب می‌افتد.

اما فرمانده‌ی پادگان می‌تواند آن دو روز جریمه را ببخشد. روال بخشش هم اینجوری است که سرباز توی یک فرم چاپی، مشکلاتش را شرح می‌دهد و از فرمانده پادگان درخواست عفو می‌کند. به این فرم می‌گویند «برگه‌ی مشکلات» یا «عفو فرماندهی». بعد چند نفر مختلف باید این درخواست را تایید کنند تا برسد به دست فرمانده‌ی پادگان و او هم که تایید کرد، تمام یا بخشی از آن اضافه بخشیده می‌شود.

معمولا کسی آن قسمت از برگه‌ی مشکلات را که شرح مصائب سرباز و ضرورت زودتر ترخیص شدنش است را نمی‌خواند و بر اساس اینکه سرباز چقدر غیبت دارد تصمیم می‌گیرند. مثلا سربازی که کلا 5-6 روز بیشتر غیبت ندارد کل جریمه‌اش بخشیده می‌شود و کسی که 30-40 روز دارد نصفش بخشیده می‌شود. خیلی هم جای چانه زدن و پاچه‌خواری باز است و می‌توان با آویزان شدن به یکی از کسانی که باید نامه را پاراف کند، میزان عفو را بالا برد.

اما سربازها چون توجیه نیستند، معمولا خیلی روی شرح مشکلات وقت می‌گذارند و سعی می‌کنند متن پر سوز و گدازی بنویسند که اشک در چشم‌های خواننده‌ی احتمالی‌اش حلقه بزند و حتی اگر شده یک روز هم بیشتر از اضافه‌شان عفو شود.

دیروز یکی نامه‌ی عفوش را آورده بود و لابلای صحبت‌ها می‌گفت: «مهندس! نوشته‌م بابام معتاده! نه که فک کنی واقعا معتاده ها! ولی به خدا اگه خواهر داشتم، می‌نوشتم خواهرمم خرابه!»

عجب مملکتیه ها؟!

حتما آن جوک را شنیده‌اید که: «یکی می‌گفت: عجب مملکت خرتوخریه! من تا حالا سه بار رفتم سربازی هیچکی نفهمیده!»

دیروز یکی به پست ما خورد دقیقا همینجوری! بنده‌ی خدا سال 80 اعزام شده بود به سربازی و افتاده بود توی پادگان ما و سه-چهار ماهی هم خدمت کرده بود و بعد هم فراری شده بود.

روال کار در مورد سربازهایی که فرار می‌کنند، یا به قول سیستم اداری نیروهای مسلح وضعیت‌شان «ترک خدمت» است، اینجوری است که پرونده‌شان لابلای ترک خدمتی‌های دیگر بایگانی می‌شود تا وقتی که خودشان سرشان به سنگ بخورد و برگردند به پادگان. وقتی که برگشتند، پرونده‌شان رجوع داده می‌شود به دادسرای نظامی و آنجا رایی صادر می‌شود (که معمولا یا عفو است یا مجازات خیلی سبک) و دوباره خدمت‌شان را ادامه می‌دهند تا ترخیص ترک بعدی. به هر حال سربازی که حتی یک روز در یک پادگان خدمت کرد، بعد از فرار دوباره حتما باید برگردد به همان پادگان.

حالا این بنده‌ی خدا به جای اینکه برگردد به پادگان ما، رفته نظام وظیفه و گفته من سرباز جدیدم! آنها هم طبق روال اعزام سربازان جدید با او برخورد کرده‌اند و در تقسیم، اعزام شده به نیروی دریایی ارتش و یک سالی هم آنجا خدمت کرده است! حالا که شش ماه بیشتر از خدمتش نمانده، آمده سراغ ما که گواهی‌ای بگیرد برای آن سه-چهار ماه خدمت سال 80 بلکه زودتر از نیروی دریایی ترخیص شود!

خیلی صحنه‌ی جالبی بود! پرونده‌اش به همراه معرفی‌نامه‌ی نیروی دریایی دست به دست می‌چرخید و همه با تعجب و حیرت از خودشان می‌پرسیدند چطور چنین چیزی ممکن است؟!

گل باقالی هم چاخان میکند!

فینگیل بانو در پاسخ به «چند اصطلاح سربازی» پست مفصلی نوشته با عنوان «فینگیل بانو فرهنگ اصطلاحات پادگانی استخراج می کند».

برای من، جالب‌ترین نکته‌ی واژه‌نامه‌ی فینگیل بانو این است که بانوها سربازی نمی‌روند و همه چیز واژه‌نامه از قول گل باقالی (شوهر تازه ترخیص‌شده‌اش) نقل شده و … خوب … راستش من هم گاهی که می‌خواهم داستان‌های سربازی را برای همسر گرامی تعریف کنم، کمی شاخ و برگ می‌دهم و نعناع داغ اضافه می‌کنم و … خلاصه از تخیل خودم هم کمک می‌گیرم. حالا می‌بینم که انگار گل باقالی هم عادات مشابهی دارد 😉

چند اصطلاح سربازی

پایه خدمت: زمان اعزام یک سرباز به سربازی. مثلا من پایه خدمت 8/87 هستم.

چُس‌ماه: سربازی که تازه به خدمت اعزام شده باشد. «چُس» به همان معنایی که در ترکیب «چس مثقال» استفاده می‌شود.

بالاخ: مخفف بالا خدمتی. سربازی که پایه خدمتش مربوط به خیلی وقت پیش است و یا نزدیکی‌های ترخیص‌اش است یا مدت‌ها پیش باید ترخیص می‌شده و به خاطر غیبت و تخلف‌های دیگر هنوز توی پادگان مانده.

چُس‌ماهی کشیدن: زور گفتن و بیگاری کشیدن یک بالاخ از یک چُس‌ماه.

حل بودن: در ترکیب «فلانی با من حلّ است» یعنی من با فلانی روابطی صمیمانه‌تر از معمول دارم به طوری که او به خاطر من مقررات سخت‌گیرانه را نادیده می‌گیرد.

حَلّی: در ترکیب «در فلان قسمت حلّی دارم» به معنای آشنا یا پارتی. در ترکیب‌های دیگر به معنای پارتی‌بازی.

مصیبت سربازهای دسته دوم

سربازها دو دسته اند: آنهایی که اصلا ترک خدمت (همان فرار)* نمی‌کنند و آنهایی که حداقل دوبار ترک خدمت می‌کنند! یعنی اصولا سربازی که یکبار فرار کرد، ردخور ندارد که یک یا چند بار دیگر هم فرار می‌کند.

مصیبت ما وقتی شروع می‌شود که یکی از این سربازهای دسته‌ی دوم از فرار برمی‌گردد و باید حساب کنیم که چقدر خدمت کرده و چقدر از خدمتش مانده و کی ترخیص می‌شود. باید با دقت چک کنیم که در کدام بازه‌های زمانی فرار داشته و نکند که اشتباها در همان بازه‌ها برایش غیبت دیگری هم ثبت شده باشد و حتما همه‌ی حکم‌های قطعی‌اش از دادسرا آمده باشد و همه‌ی جریمه‌هایش محاسبه شده باشند و همه‌ی عفوهای مختلفی که به نوعی تعلق می‌گیرند، در نظر گرفته شده باشند و … خلاصه دردسری است برای خودش. آخر که همه‌ی این چیزها مشخص شد و مطمئن شدیم نه چیزی از قلم افتاده و نه چیزی دوبار پایش نوشته شده، باید حاصل چنین جمعی را حساب کنیم:

75/5/20 (تاریخ اعزام)+ 18 ماه (اصل خدمت)+ 124 روز (مجموع غیبت‌ها)+ 248 روز (جریمه غیبت‌ها)+ 23 روز (فرار اول) + 46 روز (جریمه فرار اول) + 5 ماه و 9 روز (فرار دوم) + 10 روز (بازداشت) + 90 روز (اضافه فرار دوم) + 10 سال و 4 ماه و 7 روز (فرار سوم)!

بیایید شما هم حساب کنید و نتیجه را در کامنت‌ها بنویسید، ببینیم هیچ دو نفری عین هم حساب می‌کنند یا نه؟!

*طبق تعریف به غیبت متوالی بیش از 15 روز میگویند ترک خدمت یا فرار

استفهام انکاری!

پرونده‌اش را حساب کرده بودم و طبق حساب من، فروردین سال آینده ترخیص می‌شد. خودش اصرار داشت که خدمتش تمام شده و همین روزها باید ترخیص شود. نگاهی به تخمین خودش انداختم و دیدم 90 روز «کسر بسیج» حساب کرده. قانونی هست که می‌گوید بسیجیان فعال، به ازای هر سال خدمت در بسیج، 45 روز از خدمت سربازی‌شان کاسته می‌شود. اصطلاحا به این کاهش می‌گویند کسر بسیج. برای اینکه این مدت از خدمت وظیفه‌ی سرباز کسر شود، باید نامه‌ای از فرمانده‌ی ناحیه‌ی بسیج بیاورد.

با لحن استفهام انکاری پرسیدم: «پس نامه‌ی کسرت کو؟». (یعنی تو که نامه‌ی کسر توی پرونده‌ات نداری چرا 90 روز برای خودت حساب کرده‌ای؟) با شوق و ذوق جواب داد: «توی جیبمه!».

خوب که ته و توی قضیه را در آوردم دیدم طرف فکر می‌کرده همین که برود و نامه را از فرمانده‌ی ناحیه‌ی بسیج بگیرد کافی است و دیگر لازم نیست به کسی تحویلش بدهد!

بی خبری

توی پادگان برای مطلع شدن از اخبار دو راه بیشتر نداشتیم: تلویزیون ببینیم یا کیهان بخوانیم. من که رغبتی به هیچ کدامشان نداشتم، توی این دوماه فقط از رئیس جمهور شدن اوباما خبردار شدم و عزل کردان!

توی این روزهایی که خبر خوب حکم کیمیا دارد، این بی‌خبری موهبتی بود برای خودش. خالی از تفریح هم نبود. یعنی وقتی کسی توی صحبت‌هایش به اخبار روز اشاره می‌کرد، کلی با تخیل‌مان کلنجار می‌رفتیم که بتوانیم اصل خبر را بازسازی کنیم و ببینیم قضیه چه بوده است.

روز آخر در مراسم اختتامیه، مقام مدعو می‌خواست توی سخنرانی‌اش تجلیلی کند از این کسی که به طرف جرج بوش لنگه کفش پرتاب کرده است. در نظر داشته باشید که آن روزها رسانه‌ی ملی خودش را با لنگه کفش کذایی خفه کرده بود و مقام مدعو هم هیچ جوری احتمال نمی‌داد که ما از قضیه خبر نداشته باشیم، بنابراین به اصل خبر اشاره نکرد و فقط چیزهایی گفت توی مایه‌های این که «آن قهرمان بزرگ، آن شیعه‌ی علی، آن کسی که آن جواب دندان شکن را در قلب بغداد به جرج بوش داد، …» من تا آخرهای سخنرانی‌اش فکر می‌کردم دارد از محمود احمدی‌نژاد تجلیل می‌کند و فقط آخرش که اسم لنگه کفش را برد، دو به شک شده بودم که واقعا احمدی‌نژاد کارش به لنگه کفش پرت کردن رسیده یا موضوع چیز دیگری است؟!

به حرمت آهوهای باردار!

دیروز روز تقسیم بود… بجز من و ممّد موسوی که نصیب بخش منابع انسانی شده‌ایم و کار دفتری داریم، بقیه‌ی بچه‌ها فرستاده شده‌اند به گردان‌های رزمی: پویان رفت پدافند و شد مسوول یک قبضه توپ ضدهوایی، شکور رفت گردان ابوالفضل و از همان چهارشنبه فرمانده‌شان گیر داده بود که باید شب بمانی و «پاسبخشی» کنی (یعنی تا صبح بیدار بمانی و مراقب باشی سربازها به موقع در پست نگهبانی حاضر شوند و …) اما بامزه‌تر از همه داستان فراز بود…

فراز معرفی شد به گردان مالک اشتر و گردان مالک اشتر هم یکی از گردان‌های زرهی است که تعدادی توپ و تانک دارد و مثل هر گردان زرهی دیگری دائم در حال ور رفتن با توپ‌ها و تانک‌ها و تمرین و از این جور کارهاست. فراز که رفته بود دفتر فرمانده‌ی گردان که خودش را معرفی کند، فرمانده کمی غرغر کرده بود که ما سرباز می‌خواستیم و چرا افسر برایمان فرستاده‌اند و بعد رو کرده بود به فراز و گفته بود که «خب مهندس، آماده باش جمعه رزمایش داریم». رزمایش هم یعنی این که چند روز باید توی بیابان چادر بزنند و آنجا توپ‌ها و تانک‌هایشان را آزمایش کنند و مانورهای مختلف انجام بدهند!

فراز کمی پرس و جو کرده بود و فهمیده بود که این رزمایش انگار سالی یکبار انجام می‌شود و آن هم از شانس او درست افتاده وقتی که او معرفی شده به گردان (یک جورهایی همان اتوبوس جهانگردی). بیشتر پرس و جو کرده بود و فهمیده بود که قرار بوده رزمایش سه هفته پیش برگزار شود، اما چون آهوهای منطقه باردار بوده‌اند و ممکن بوده از ترس بچه‌هایشان را بیندازند، رزمایش را به تعویق انداخته‌اند تا فردا!

کد سازمانی

آدم از دور که به نیروهای نظامی نگاه می‌کند، بیشتر رژه و حرکات نمایشی به چشمش می‌آید… لباس‌ها و تجهیزات هم‌شکل و آدم‌هایی که مثل روبات حرکت می‌کنند و دست و پاهایی که همزمان با هم بالا و پایین می‌روند و از این جور چیزها.

از داخل، چشم‌گیرترین جنبه‌ی نظامی‌گری برای من، شگردهایی بود که برای قابل مدیریت کردن یک مجموعه‌ی انسانی به کار می‌رفت.

هر دسته‌ی 140-150 نفری یک «گروهان» را تشکیل می‌دادند. برای هر گروهان یک لیست کامپیوتری از قسمت منابع انسانی آمده بود که افراد را به ترتیب قد مرتب کرده بود. بلندقدترین نفر گروهان می‌شد نفر شماره‌ی یک و بعدی دو و …. من وسط‌های صف بودم با کد 84. این کد با شماره‌ی گروهان ترکیب می‌شد و عددی مثل 084-21 (یعنی نفر84 ام در گروهان 21) اسمش می‌شد کد سازمانی.

این کد سازمانی همه چیز فرد است در سازمان نظامی. بر اساس این کد مشخص است که جایتان توی صف کجاست و توی کدام تخت باید بخوابید و پشت کدام میز باید نهار بخورید و توی کلاس روی کدام صندلی باید بنشینید و….

وقتی قرار بود صف ببندیم، هر کسی سر جای خودش می‌ایستاد و جای غایبین خالی می‌ماند. صف‌های ما دوازده نفره بود و من می‌شدم نفر آخر صف هفتم. هم صف خیلی سریع تشکیل میشد و هم حضور-غیاب کار خیلی ساده ای بود. مسوول حضور-غیاب، گروهان را ردیف به ردیف می‌نشاند و توی هر ردیف جاهای خالی را یادداشت می‌کرد.

توی غذاخوری میزها ده نفره بود و ما میرفتیم پشت میز 21-081تا090 می‌نشستیم و نفر شماره 81 می‌رفت قابلمه‌ی غذای ما ده نفر را از مسوولش تحویل می‌گرفت و تقسیم می‌کرد.

جای خوابیدن هم خیلی اهمیت داشت. هر شب یک لیست به تابلوی اعلانات گروهان نصب می‌شد به نام «لوح نگهبانی». یک سری شماره توی لوح نوشته شده بود که فلان کد باید فلان ساعت فلان جا نگهبانی بدهد. حالا توی تاریکی شب، نگهبان دقیقا می‌دانست که چه کسی نوبت نگهبانی‌اش بعد از اوست، روی کدام تخت خوابیده و چه کسی باید بیدارش کند.