دسته: بدون دسته‌بندی

به جدّدّدّم قسم!

کسی ادعا می‌کرد که سید است و نسب‌نامه‌ای هم دستش بود… یک بار گیر عده‌ای افتاد که سیادتش را انکار می‌کردند و نسب‌نامه‌اش را هم جعلی می‌شمردند… آخرش که از پس منکران بر نیامد، گفت: «به جدّدّدّم قسم که این نسب‌نامه واقعی است»!

حالا حکایت آن‌هایی است که به طرف می‌گویند: «از شما با این بیست و چهار و نیم میلیون رای بعید بود فلان کار را بکنی»!

مثلا: اینجا

سوتی ذهنی

مصطفی با Remote Desktop وصل شده بوده به یک کامپیوتر دیگر و داشته Desktop آن کامپیوتر را در مانیتورش می‌دیده. به فکرش می‌رسد که مانیتورش را تمیز کند. دستمال برمی‌دارد و تمیز می‌کند. بعد کارش با آن کامپیوتر دوردست تمام می‌شود و Remote Desktop را می‌بندد. سوتی ذهنی اینجا رخ می‌دهد و با خودش می‌گوید «خب حالا که دسکتاپ اون کامپیوتر رو تمیز کردم، بذار دسکتاپ خودم رو هم تمیز کنم» و یکبار دیگر دستمال دستش می‌گیرد و دوباره مانیتور را تمیز می‌کند!

داللی!

شنبه چهارم آبان که سوار اتوبوس دربستی نیروی انتظامی شدیم و راه افتادیم طرف یزد، فکر میکردم که میرویم پادگان و لباس و پوتین تحویلمان میدهند و ولمان میکنند برویم چند روزی لباسها را اندازه کنیم و برگردیم. گویا دوره های قبلی پادگان خاتمی هم همینطور رفتار کرده بوده اند.

اما نوبت ما که شد، یقه مان را گرفتند و نگه مان داشتند تا همین دیروز که همسر گرامی آمد ملاقاتم و اجازه ام را گرفت برای آخر هفته بیرون پادگان باشم. این دو روز را خراب بودیم سر کیارش میزانیان و ساعت نه شب هم باید دوباره پادگان باشم.

این روزها مشغول رژه رفتن بوده ایم و نماز خواندن و کلاس شرکت کردن و در صف ایستادن… کلا بیشتر وقتمان در صف میگذرد، یعنی زندگی از ساعت 4 صبح با صف دستشویی آغاز میشود و ساعت 9 شب با صف «قرق» تعطیل میشود تا فردا صبح ساعت 4 …

فکر میکنم دو هفته دیگر مرخصی میان دوره داشته باشیم و اگر شد آن موقع مفصلتر مینویسم.

استمداد از آشنایان به مباحث پردازش تصویر و OCR و ابزارهای مربوطه

yat تصویر زیر، بخشی از یک دستنویس پهلوی است. دقیقتر بخواهیم بگوییم، بخشی از یک متن دینی-اسطوره‌ای است به نام «بندهشن» که بیشتر در مورد بُن (=سرآغاز) دهش (=آفرینش) صحبت می‌کند و یکی از مهمترین منابع اسطوره‌شناسی اساطیر ایرانی است. این دستنویسِ بخصوص، توسط کسی به نام «تهمورث دینکرد» نوشته شده است و معروف است به نسخه‌ی TD2.

 TD2-Edit2

اینجای متن دارد تعریف می‌کند که چطور اهورامزدا به دل «جَهی» (یک ماده‌دیو) انداخت که عاشق یک مرد بشود.

خط پهلوی هم مانند خط فارسی و عربی و عبری (و کلا همه‌ی خط‌های دیگری که از آرامی ریشه گرفته‌اند)، از راست به چپ نوشته می‌شود. توی خط اول تصویر بالا، علامت‌های نارنجی که کشیده‌ام، مرزهای واژه‌ها را نشان می‌دهند. خط اول 9 واژه دارد که واژه‌ی اول و ششم مثل هم هستند.

حالا قضیه‌ی استمداد چیست؟ قضیه این است که من نسخه‌ی اسکن‌شده‌ی بندهشن و چند دستنویس دیگر پهلوی را دارم و می‌خواهم هر تصویر را خرد کنم به کلمات تشکیل دهنده‌ی متن. یعنی مثلا می‌خواهم تصویر بالا را خرد کنم به چند تصویر کوچکتر، یکی pad ، یکی xrat بعد harwisp-agah و …

ترجیح هم می‌دهم که این کار خرد کردن را دستی انجام ندهم 😉 یعنی دنبال ابزاری می‌گردم که بتواند مرزهای واژه را تشخیص دهد و بر اساس آن یک مستطیل را از توی فایل اصلی ببُرد. قاعدتا این کار از نظر پردازشی کار پیچیده‌ای نیست و مطمئنم ابزارهایی وجود دارد که من نمی‌شناسم و منتظر راهنمایی یا حداقل سرنخ‌های دوستان هستم.

وصله های تخت جمشید

pathch خودتان را جای سازندگان تخت جمشید بگذارید و تصور کنید که به هزار زحمت یک تخته سنگ چندین تنی را از معدن استخراج کرده‌اید و به صفه‌ی تخت جمشید انتقال داده‌اید و الان در حال شکل دادن آن هستید. حالا تصور کنید چه حالی می‌شوید اگر وسط کار متوجه شوید که جایی وسط سنگ پوک است یا رگه‌ی ناجوری دارد؟!

سازندگان تخت جمشید چند بار با چنین احساس ناخوشایندی مواجه شده‌اند و در پاسخ عقلشان را به کار انداخته‌اند و تصمیم گرفته‌اند که به جای دور انداختن تخته سنگ و تحمل دوباره‌ی مصیبت انتقال یک سنگ دیگر از معدن، همان سنگ موجود را «وصله» کنند.

اگر در تخت جمشید با دقت به نقش برجسته‌ها توجه کنید، چندتایی از این «وصله‌»ها را می‌بینید.

مثلا به این وصله‌ی مثلثی در تنه‌ی مرد «خوزی» دقت کنید:

تخت جمشید - وصله در نقش مرد خوزی

تصویر بزرگتر:

تخت جمشید - وصله در نقش مرد خوزی

یا این وصله در سر سرباز هخامنشی:

تخت جمشید - وصله در سر سرباز هخامنشی

تصویر بزرگتر:

تخت جمشید - وصله در سر سرباز هخامنشی

در تصویر بالا، به سوراخ بالای سنگ دقت کنید. ظاهرا برای چفت کردن وصله به سنگ، سوراخی مانند این در سنگ و وصله ایجاد می‌کرده‌اند و توی سوراخ را با فلز مذاب پر می‌کرده‌اند.

به علاوه در نظر داشته باشید که روی نقش برجسته‌های تخت جمشید با رنگ پوشیده شده بوده است. بنابراین وصله‌ها به چشم بازدید کنندگان نمی‌آمده‌اند.

در باب استدلالهای غریب جناب علیرضا شیرازی

پیش از آنلاین شدن در فکر این بودم که کمی به دوستان وبلاگی خرده بگیرم که چرا لحن‌تان در مورد علیرضا شیرازی اینقدر تند است ولی وقتی نوشته‌ی اخیر خودش را خواندم و استدلال‌های عجیب و غریبش را چند بار مرور کردم سرم گیج رفت و به فکر افتادم که کاش من هم وارد موج «شیرازی‌کوبی» شده بودم و چندتا لقب زندان‌بان و استثمارگر نصیب آقای بلاگفا کرده بودم!

کاری که خیلی اعصاب من را به هم می‌ریزد و کفرم را درمی‌آورد، دست کم گرفتن مخاطب است و ارائه‌ی دلیل‌هایی که هم گوینده و هم شنونده می‌دانند بی‌ربط است.

توی قضیه‌ی «درون‌ریزی از سیستم بلاگفا»، گیرنده‌ی اطلاعات، یعنی کسی که در نهایت فایل XML تولید شده روی کامپیوترش ذخیره می‌شود، یک کاربر واقعی است که در بلاگفا حساب کاربری دارد و صاحب محتوای تولید شده در آن سرویس است. نوشته‌های توی آن وبلاگ بخصوص در بلاگفا مال این کاربر است و حق دارد هر جور که بخواهد با آن رفتار کند. موضوع اصلا این نیست که یک اسکریپت یا یک روبوت دارد اموال بلاگفا را میدزدد و به سایت رقیب منتقل میکند! حالا علیرضا شیرازی 30 ساله، هزار مثال هم بزند که چطور فیس‌بوک جلوی گوگل را گرفته و فلیکر جلوی فلان سایت دیگر را، اصل موضوع هیچ تغییری نمی‌کند.

اصلا خود بلاگفا باید خیلی سال پیش سرویس Import/Export را به قابلیت‌های مدیریتی‌اش می‌افزود و الان که تیم وردپرس فارسی این زحمت را کشیده، شیرازی باید به جای لغز خواندن و آسمان به ریسمان بافتن، تشکر به زبان بیاورد و قدردانی. از کاربران هم عذرخواهی کند که چرا تابحال چنین امکانی برایشان فراهم نبوده و احیانا قول‌هایی بدهد که تا فلان موقع خودمان هم سرویس مذکور را راه می‌اندازیم.

شهید لاوازیه!

همان کسی که پارسال انیشتین را مسلمان کرده بود و می‌گفت او در آخر عمر با آیت الله بروجردی مکاتبه‌ی محرمانه داشته و چه و چه … در این مدت بیکار ننشسته و وبلاگی ساخته و در آن جمع کثیری از دیگر مشاهیر علمی/فرهنگی/سیاسی مغرب‌زمین را نیز مسلمان (معمولا شیعه‌ی دوازده امامی) کرده است!

وبلاگش را بخوانید (اینجا و اینجا) و دریابید که:

جان اف کندی به این دلیل ترور شد که: «می‌خواست اسلام را به عنوان یک دین واحد جهانی معرفی کند و آیین‌های دیگر جهان را از بیخ و بن ریشه‌کن سازد!» (فعلا شهید جان اف کندی را داشته باشید تا بعد!)

لاوازیه به این دلیل زیر تیغ گیوتین انقلابیون فرانسه رفت که: «اشتباه لاوازیه‌ی بیچاره این بود که علنا ابراز می‌کرد که مسلمان و شیعه شده بوده است! و انقلاب فرانسه فقط بهانه‌ای بوده برای کشتن این بزرگمردان!» (این هم شهید لاوازیه! چیزی توی مایه‌های منصور حلاج فرانسه!)

الکساندر فلمینگ (کاشف پنی‌سیلین) هم از خواندن حدیثی در کتاب‌های علامه مجلسی به حقانیت اسلام پی می‌برد!

خلاصه … نیلز بور و انیشتین و فلمینگ و کندی قصد داشته‌اند به رهبری آیت الله بروجردی یک نهضت جهانی اسلامی راه بیاندازند که از بد حادثه آیت الله فوت می‌کند و این چهار نفر هم همگی به طرز مشکوکی می‌میرند!

نویسنده‌ی این اراجیف، شخصی است به اسم (قاعدتا مستعار) «اسکندر جهانگیری» که نمی‌دانم انگیزه‌اش چیست و با چه هدفی نزدیک دویست نوشته از این دست، در وبلاگش منتشر کرده؟