گزارش ایران

رژیم

از شهریور پارسال نزدیک ۸ کیلو وزن کم کرده بودم. امروز که چک کردم دیدم تا گرم آخر برگشته سر جاش! شونزده روزی که تهران بودم خیلی پرخوری نکردم (از دیزی سالاری که نمی‌شه گذشت البته) ولی چهار روز شیراز همچین می‌خوردم که نفسم بند می‌اومد.

یه روز صبح کله‌پاچه خونگی خوردم، ظهر روش یه پلو ماهی مفصل، شب با باجناقم رفتیم شام بیرون، فردا صبحش پدرخانومم رفته بود آش گرفته بود برادر کوچیکه خانومم هم دعوت کرده بود که صبحونه بریم هفت خوان. با خودم گفتم هفت‌خوان یه صبحونه‌ی سبک می‌خورم بعد میام خونه آش رو هم می‌خورم که حیفه.

توی هفت‌خوان برادر کوچیکه وسوسه کرد که بابا صبحونه‌ی بوفه همه جا گیر میاد بیا کله پاچه بخوریم که اونجا گیرت نمیاد! خلاصه «نصف صورت» با آبگوشت و مغز خوردم و دیگه کم آوردم … بعدش با برادر بزرگه‌ی خانومم رفته بودیم سمت بیضاء، هوا هم گرم بود، عطش و تنگی نفس گرفته بودم اصلا از ماشین نمی‌تونستم پیاده شم. برادر بزرگه که فهمید مشکلم چیه گفت دوات ماءالشعیر «چهار اسب» ئه. رفت یکی خرید و خوردیم و ده دیقه که گذشت اصلا انگار نه انگار که تا ده دیقه پیش نمی‌تونستم نفس بکشم! از اونجا هم رفتیم خونه‌ی عمه‌ی خانومم و یه ناهار مفصل هم اونجا خوردم!

دوستان

خیلی از دوستام رو نتونستم ببینم. هم درگیر عروسی خواهرم بودیم، هم یه سری کار اداری داشتم (مثل تمدید پاسپورت)، هم چند سال بود توی خرما‌پزون مرداد ایران نبودم گرما اذیتم می‌کرد و سعی می‌کردم تا می‌شه وسط روز از خونه بیرون نرم.

از اون طرف چندتا از دوستام رو که چندین سال بود ندیده بودم امسال دیدم.

فرزین تعریف می‌کرد که چطور خوندن خاطرات سربازی من تهییجش کرده که به غیبت خاتمه بده و بره خدمت (معاف شد البته) و هوشیار و فرگل منتظر دوقلوها بودن که یه ماه دیگه به دنیا بیان و با علی سرزعیم قرار گذاشتیم که ایده‌ی «میلان نامه» ش رو یه کم گسترش بدیم و یه وبلاگ جمعی درست کنیم درباره سیستم‌های اجتماعی که زندگی توی خارج رو آسون‌تر می‌کنه و با رامین قرار شد کتاب ترجمه کنیم و فرامرز هم داوطلب شد کمک‌مون کنه. حمید مهربان محض دیدن من از قم اومد تهران و رضوانه هم یه باقلا قاتق غیرآبکی برام پخت که اختراع خودش بود.

از همه جالب‌تر حامد قدوسی رو برای اولین بار از نزدیک دیدم. ما همدیگه رو سال‌هاست که دورادور می‌شناسیم و کلی دوست مشترک داریم منتها بار اول توی دفتر علی سرزعیم همدیگه رو دیدیم. حامد یه سخنرانی داشت درباره آینده‌ی بازار انرژی تا سال ۲۰۵۰ که خیلی شنیدنی بود و من بارها خلاصه و نکات کلیدیش رو برای دیگرون بازگو کردم.

ایران

تا جایی که من دیدم یه خوش‌بینی محتاطانه‌ای در مورد توافق هسته‌ای (و کلا آینده) بین مردم بود. حالا حداقل کسایی که من باهاشون حرف زدم احتمال بهتر شدن اوضاع در آینده رو رد نمی‌کردن. ولی کسی هم خیلی حسابی باز نکرده بود.

فیلترینگ هنوز دیوانه‌کننده بود ولی فیلترشکن خوب پیدا می‌شد. ایرانسل روزی ۲-۳ تا پیغام تبلیغاتی برای من میفرستاد، همراه اول روزی ۲۰-۳۰ تا واسه بابام. یکی دو تا کار اداری که داشتم خیلی سریع و بی‌دردسر انجام شدن. پاسپورت جدید خیلی شیک شده و صدورش هم دو-سه روز بیشتر طول نمی‌کشه.

 

آجر به آجر

نزدیک خونه‌ی قبلی‌م یه میخونه بود که یه ساختمون قدیمی خیلی قشنگی داشت. دور و بر میخونه رو شهرداری آپارتمان‌های ارزون قیمت ساخته بود که اصطلاحا به‌شون می‌گن خونه‌ی «کانسیل». کانسیل همون شهرداری محل ئه. چون شهرداری هر محل مسوول رتق و فتق امور بی‌خانمان‌های اون محل و مدیریت این خونه‌هاست به‌شون می‌گن خونه‌ی شهرداری.

خلاصه این که چون دور تا دور میخونه همه‌ش آپارتمان‌های کانسیل بود که خیلی ساختمون‌های زشت و بی‌قواره‌ای هستن قشنگی ساختمونش بیشتر به چشم میامد. از سال ۱۹۲۰ هم دایر بود و همه اهل محل باهاش خاطره داشتن.

carlton-tavern

حدود یه سال پیش یه شرکت ساختمونی خارجی (بعدا فهمیدم اسراییلی) میخونه رو خرید که بکوبه و جاش یه میخونه‌ی نو با زیر زمین و سالن بزرگتر بسازه و بالاش هم چهار طبقه آپارتمان مسکونی. اهل محل مخالف بودن و یه عده رفتن دنبال این که ساختمون رو توی لیست آثار ملی ثبت کنن که دیگه نشه دست به ترکیبش زد.

توی همین گیر و دار یه روز اهل محل دیدن که ای دل غافل دو تا لودر اومدن و دارن ساختمون رو خراب می‌کنن!

بطور عادی وقتی شما بخوای توی انگلیس یه کار ساختمونی بکنی باید درخواست به شهرداری بدی. شهرداری وقتی خودش موافقت کرد، آگهی می‌کنه توی همسایگی یه فرصتی می‌ده به همسایه‌ها که اگه اعتراض دارن بیان مطرح کنن، بعد به طرف جواز می‌ده. نمی‌دونم این شرکته چی با خودش فکر کرده بود که بدون جواز زد ساختمون رو خراب کرد.

خلاصه اهل محل یه کمی شوک شدن، یه کمی هاج و واج همدیگه رو نگاه کردن، یه کمی اون دور و بر شعار نوشتن، بعد پا شدن رفتن شهرداری شکایت. شهرداری هم سه هفته بعدش حکم داده که آقا ۱۸ ماه وقت داری ساختمون رو «آجر به آجر» مثل روز اولش بسازی!!

انتخابات و هکتون

هکتون یه برنامه‌ایه که توش یه عده (معمولا برنامه‌نویس) دور هم جمع می‌شن انقدر هک می‌کنن تا جون‌شون در بیاد. اسمش از ترکیب هک و ماراتون ساخته شده. هک هم بار معنایی منفی نداره. یعنی یاد نفوذ و خرابکاری و پسورد دزدی نیفتید. در اصل معنی می‌ده گیر دادن به یه چیزی و در آوردن ته و توش.

حالا این که شرکت کننده‌ها چی رو هک کنن و چقدر هک کنن و از چه ابزاری استفاده کنن و اصلا برای چی هک کنن، از هکتون تا هکتون فرق می‌کنه و بستگی داره به برگزار کننده. بعضی‌ها یه موضوع خاص رو هک می‌کنند، بعضیا همه باید از یه ابزار بخصوص یا مثلا یه زبان برنامه‌نویسی خاص استفاده کنن. هکتون‌هایی که داخل یه شرکت برگزار می‌شن معمولا هدف‌شون اینه که یه سری ایده‌ی جدید واسه‌س کسب و کار از توش دربیاد.

هکتون فوتوباکس سالی یه بار برگزار می‌شه و بیست و چهار ساعت طول می‌کشه از ۱۲ ظهر یه روز تا ۱۲ ظهر فرداش. شرکت‌کننده‌ها می‌تونن اگه دل‌شون خواست شب بمونن. محدودیتی هم در مورد ایده و ابزار نداره و لزومی هم نداره که ایده‌تون ربطی به کار شرکت داشته باشه.

امسال برگزاریش مصادف شده بود با انتخابات سراسری انگلیس و جو شرکت هم یه خورده چپ ئه … همه به امید این بودن که کامرون شکست بخوره و نصفه شب که نتایج اعلام می‌شه دور هم باشیم جشنی بگیریم برای پیروزی حزب کارگر و این حرفها.

من پارسال با دو تا از برنامه‌نویس‌های شرکت روی یه پروژه کار کردیم که اطلاعات GPS عکس‌هایی که با موبایل گرفته شده رو می‌خوند و ترکیب می‌کرد با نقشه‌ی گوگل ارث و یه انیمیشن می‌ساخت که مثلا مسیر حرکت صاب موبایل رو توی شهر نشون می‌داد. کار جالبی از آب در اومد و جایزه نبرد ولی توی یکی از رشته‌ها دوم شد و کلی هم توی اون بیست و چار ساعت چیز یاد گرفتیم.

امسال اون دونفر جفت‌شون از شرکت رفته بودن و من موندم بی‌تیم و بی‌ایده. از سر ناچاری با یه برنامه نویسی که تازگی استخدام شده تیم شدیم و روی ایده‌ی مسخره‌ش کار کردیم که نتیجه‌ش انقدر افتضاح بود که خجالت می‌کشیدم موقع ارائه‌ش برم جلوی جمع واستم بگم من هم توی این نقش داشتم!

من شب نموندم واکنش چپ‌ها و اسکاتلندی‌های شرکت رو به نتیجه‌ی انتخابات ببینم ولی صبح که برگشتم همه اعصابا خورد و همه سیبیلا آویزون و پروژه‌ها رو گذاشته بودن کنار داشتن بحث می‌کردن که پنج سال آینده چه خاکی به سرشون کنن با این دولت محافظه کار!

همسایه فلوریان

فلوریان تازه خونه‌ش رو عوض کرده.

یه روز نشسته بوده توی اتاقش روی تخت پای لپ‌تاپ، می‌بینه یکی پشت پنجره‌ی خونه‌ی پشتی واستاده و داره بربر اینو نگاه می‌کنه. بیشتر که دقت می‌کنه می‌بینه طرف فقط یه تی‌شرت تن‌شه و پایین‌تنه لخته. بعد یارو در همون حال که زل زده بوده به فلوریان شروع می‌کنه به ور رفتن با خودش! یه صحنه‌ی خیلی حال به هم زنی! فلو عصبانی می‌شه و با دست یه اشاره‌ای می‌کنه که یعنی برو گمشو، طرف هم از پشت پنجره کنار می‌ره.

چند دیقه بعد متوجه می‌شه که طرف سرش رو یواشکی از گوشه‌ی پنجره آورده بیرون داره با دوربین دوچشمی توی اتاق رو نگاه می‌کنه! فلو روی صفحه‌ی لپ‌تاپش بزرگ می‌نویسه «فاک آف» و می‌گیره رو به پنجره. طرف هم میره پی کارش.

چند روز بعد دوست دخترش پیش‌ش بوده دوباره همون بساط تکرار می‌شه. یعنی طرف اول تمام قد پشت پنجره بوده بعد که عصبانیت فلو رو می‌بینه میره و با دوربین دوچشمی برمی‌گرده.

خلاصه دیگه خیلی شاکی می‌شه اول می‌ره خونه‌ی طرف رو توی کوچه پشتی پیدا می‌کنه هر چی در می‌زنه کسی در رو باز نمی‌کنه. بعد از همسایه‌ها سراغ می‌گیره می‌بینه کسی نمی‌شناسدش. آخر سر زنگ می‌زنه به پلیس. یه مقدار با تردید البته چون مطمئن نبوده که این کار جرمه یا نه.

پلیس که میاد، تا فلو شروع کنه توضیح بده که جریان چیه افسره می‌گه خودم می‌دونم مستاجر قبلی هم از این یارو شکایت داشته ولی بعدا که ما دستگیرش کردیم حاضر نشده شهادت بده و خلاصه پرونده نرفته دادگاه. حالا تو اگه شهادت-بده هستی بریم بگیریمش. فلو هم خیال‌شون رو راحت می‌کنه که آره هم خودم شهادت می‌دم هم دوست دخترم! خلاصه ریختن توی خونه و یارو رو توی حموم دستگیر کردن.

دو هفته دیگه دادگاه‌شونه ببینیم چی می‌شه

تفاهم لوزان و مساله تحریمها

در مورد تفاهمنامه لوزان و قضیه‌ی تحریم‌ها یه نکته‌ای به نظرم میاد که جایی ندیدم بهش اشاره شده باشه.

توی بیانیه‌ی ظریف-موگرینی اومده:

«اتحادیه اروپایی، اعمال تحریم‌های اقتصادی و مالی مرتبط با هسته‌ای خود را خاتمه خواهد داد و ایالات متحده نیز اجرای تحریم‌های مالی و اقتصادی ثانویه مرتبط با هسته‌ای را همزمان با اجرای تعهدات عمده هسته‌ای ایران به نحوی که توسط آژانس بین المللی انرژی اتمی راستی آزمایی شود، متوقف خواهد کرد.»

اولا که متن انگلیسی هم دقیقا همین رو می‌گه. نفرمایید تفاوت داشت و اینا…

نکته مهم اینه که تعلیق تحریم‌ها منوط شده به راستی آزمایی یه سری مساله‌ی روشن فنی توسط آژانس، نه نظر و صلاحدید آمریکا و اروپا یا فرضا رای شورای امنیت. یعنی مساله‌ی تحریم از حوزه‌ی سیاسی اومده توی حوزه‌ی فنی.

این که روحانی و ظریف می‌گن برداشته شدن تحریم‌ها قراره «فوری» باشه حرف غلطی نیست. یعنی سرعت رفع تحریم‌ها بستگی به این داره که ایرانی‌ها چقدر خاموش کردن ۱۴ هزار سانتریفیوژ رو طول بدن یا چقدر زمان بخوان برای رقیق کردن فلان ذخیره‌ی اورانیوم‌شون.

توی این سه ماه باقیمونده به ضرب الاجل دهم تیر، به نظرم بیشتر وقت مذاکرات یکی به چونه زنی در مورد این بگذره که کدوم تحریم هسته‌ایه کدوم نیست. دیگه اینکه در مورد بازدیدهای آژانس به جزئیاتی برسن که غربی‌ها امکان تفسیر و موش دووندن نداشته باشن.

تاکیدی هم که آمریکا می‌کنه روی این که فقط تحریم‌های هسته‌ای برداشته می‌شه و تحریم‌های دیگه سرجاشون می‌مونن یه کمی عجیبه. یعنی عملا باعث می‌شه آمریکایی هم بعد از توافق هیچ سهمی از بازار بکر ایران نداشته باشن. قانون داماتو یادتونه؟

 

کنسرت ستار در لندن افتضاح بود

من تا حالا برنامه‌ی فرهنگی هنری به این آشفتگی و شلختگی ندیده بودم.

سالنش البته سالن آبرومندی بود، خود ستار هم که خب. ولی وای از برگزاری! وااای از برگزاری!

عمق فاجعه رو می‌خواهید بدونید، آخرای برنامه یکی از برگزارکننده‌ها یه کاغذ داد دست ستار. برنامه که تموم شد می‌خواست نوازنده‌ها رو معرفی کنه اسم‌شون رو از روی اون کاغذه خوند! حالا کلا با خودش ۱۰ نفر بیشتر نبودنا …! توی اسم خوندن هم اسم دخترایی که ویالون می‌زدن رو قاطی کرد مجبور شد تصحیح کنه.

یعنی فکر می‌کنم با ارکسترش دم در سالن آشنا شده بودن و گرنه آدم آلزایمر هم داشته باشه اسم ۹ نفر رو بعد از یه نصفه روز کار گروهی یاد می‌گیره. هی هم وسط بعضی آهنگ‌ها برمی‌گشت به یکی از نوازنده‌ها می‌گفت اینجاش رو اینجوری بزن اونجوری نزن.

در مجموع اگه مثل این خواننده دوزاریا با خودش نوار میاورد روی آهنگ ضبط شده می‌خوند سنگین‌تر بود.

ولی تازه صدابرداریش رو می‌دیدی می‌گفتی باز صد رحمت به ارکسترش!

ما ارزون‌ترین بلیط موجود رو خریده بودیم جامون دقیقا ردیف آخر بود و صدابردار با دم و دستگاهش درست به فاصله‌ی نیم‌متری سمت چپ من بود…

دو سه تا آهنگ اول رو که ما هیچی نفهمیدیم چی خوند. آدم وقتی بلیط ارزونه رو خریده هر اشکالی باشه فکر می‌کنه حتما برگزارکننده مخصوصا اینجوری کرده که دفعه‌ی دیگه بیشتر خرج کنی. ولی بین آهنگ سوم و چهارم صدای ملت از چارگوشه سالن بلند شد که آقای صدای تو رو نمی‌شنویم! ستار هم رو کرد به آقای مهندس گفت که صدای من رو زیاد کنید صدای سازها رو کم کنید.

این لحظه‌ش خیلی دیدنی بود! طرف یه کمی به پنل جلوش خیره شد، یه دکمه‌ی رو زد،  بلندگوهای سالن شروع کرد سوت کشیدن! یه دکمه دیگه رو زد سوت‌شون قطع شد. ستار شروع کرد خوندن باز هم صداش نمیومد. بین دو تا آهنگ که دیگه صدای ساز هم نبود اومد جوک تعریف کنه، نه تنها صداش نمیومد، یه افکتی هم روش بود انگار میکس کرده باشن با صدای مودم!

تقریبا تا وسطهای نیمه‌ی دوم کنسرت طول کشید تا قلق کار دست یارو بیاد و این وسط یه ده پونزده باری جیغ بلندگوها رو در آورد.

سر یه آهنگی ساز اصلی فلوت بود. ستار وسط خوندن رو به آقای مهندس گفت فلوت و با دستش هم ادای فلوت زدن در آورد که لابد یعنی صدای فلوت رو زیاد کن. کیبردیست هم از گوشه‌ی سن یه کمی بالا پایین پرید هی فلوت‌نواز رو با دست نشون داد که اینو می‌گه. من تو دلم گفتم نه نه گوش نکن! مهندس باز یه کم خیره شد به پنل، یه دکمه‌ای رو زد … بعله یکی از موارد سوت کشیدن بلندگوها هم به قصد خیر بالا بردن صدای فلوت بود.

بعد یارو اصلا یه جوری بود. دیدید صدابردارا هدفون می‌زنن و شیش دنگ حواس‌شون به کنسرته؟ بالاخره چون مردم به‌شون می‌گن Sound Engineer، اینام یه حداقلی از کلاس حرفه‌ای رو رعایت می‌کنن. این همینجوری واسه خودش واستاده بود بلند بلند با دور و بری‌ها حرف می‌زد. یا ستار که از روی سن یه چیزی بهش می‌گفت این از همونجا با داد جواب می‌داد. حتی نکرده بود موبایلش رو سایلنت کنه. زنگ که می‌خورد جواب هم می‌داد قاطی سلام علیک خیلی با افتخار می‌گفت ما الان وسط کنسرت ستاریم!

دنبال عکس کنسرت می‌گشتم توی تگ #sattar توی اینستاگرام آقای مهندس رو پیدا کردم.

اول این عکس رو ببینید که می‌گم نوازنده‌ها ۹ نفر بودن دروغ نمی‌گم:

A photo posted by @2mix_sound_light on

این هم خود آقای مهندس:

A photo posted by @2mix_sound_light on

قضیه شکایت از بانک استرالیایی

خلاصه‌ی قضیه این بود که می‌خواستم بانک nab استرالیا حساب باز کنم گفتن برای ایرانیا حساب باز نمی‌کنیم! شکایت کردم به کمیسیون حقوق بشر استرالیا که این تبعیض نژادیه و بانک باید حساب رو باز کنه و عذر هم بخواد. بانک قبول کرد و حساب رو باز کرد و نامه‌ی عذرخواهی فرستاد و پرونده بسته شد.

بانک‌های استرالیایی یه جور حساب دارن به اسم «حساب مهاجر». جریانش اینجوریه که اگه شما قصد مهاجرت به استرالیا داری می‌تونی از سه ماه قبل از پرواز این حساب رو باز کنی و به‌ش پول حواله کنی ولی حق برداشت نداری تا این که بری اونجا خودتو نشون بدی تا حساب کامل فعال بشه.

ما چند وقت پیش ویزای مهاجرت‌مون اومده بود و باید یه سفر می‌رفتیم استرالیا تا ویزائه باطل نشه. گفتم حالا که داریم می‌ریم حساب بانکی هم باز کنیم. اول بانک مشترک‌المنافع رفتم حساب رو باز کردم که اشکالی نگرفت و باز کرد. بعد از مصطفی پرسیدم شما با چه بانکی کار می‌کنید؟ گفت nab. گفتیم حالا nab هم باز کنیم ضرر که نداره. فرم حساب باز کردن اون رو هم پر کردم…

من هم مثل خیلی از شما، صبح توی رختخواب اول ایمیل و فیسبوک و پلاس و اینستاگرام رو یه نیم ساعتی چک می‌کنم بعد بلند می‌شم. یکی دو روز بعد از پر کردن فرم بانک صبح همونجوری نیمه‌ خواب نیمه بیدار دیدم یه ایمیل هم از بانک دارم … گفتم حتما از این ایمیل‌های قالبی خوشامدگوییه که آدم یه نیم نگاهی میندازه و بایگانی می‌کنه. باز کردم که نیم نگاهه رو بندازم دیدم که نوشته آقا شرمنده ما با ایرانیا کار نمی‌کنیم!

اصلا چشام چارتا شد و پا شدم توی تخت نشستم یه بار دیگه با دقت خوندم دیدم آره می‌گه برای کسایی که «پاسپورت ایرانی دارن» حساب باز نمی‌کنه.

این خیلی حرف عجیبیه که از یه بانک معتبر بشنوی چون کشورهای غربی نوعا قوانین سفت و سخت و مفصل ضد تبعیض دارن و اگه شما به کسی بگی من به خاطر رنگ/نژاد/جنسیت/مذهب/ملیت/گرایش جنسی/سن بهت سرویس نمی‌دم، جرمه. مواردی هم که می‌شنوید مثلا توی انگلیس فلان بانک حساب ایرانی‌ها رو بسته، خود بانک اکیدا انکار می‌کنه که بسته شدن حساب ربطی به ملیت افراد داشته و یه بهانه‌های دیگه میاره.

خلاصه من فکر کردم حتما استرالیا قوانین ضد تبعیض نداره یا قانونش یه فرقی با انگلیس داره که بانک جرات کرده اینطور بنویسه. با مصطفی نشستیم متن قانون رو خوندیم و با مال انگلیس مقایسه کردیم دیدیم خوب قانون انگلیس صریحتره ولی استرالیا هم یه اشاره‌ای به ملیت کرده. ولی مطمئن نبودم به ما می‌خوره یا نه.

گشتم توی اینترنت دنبال یه کسی که مشورت بگیرم ازش، برخورد کردم به سایت کمیسیون حقوق بشر استرالیا. برای اونا یه ایمیل فرستادم قضیه رو توضیح دادم سوال کردم آیا این طبق قوانین استرالیا تبعیض محسوب می‌شه یا نه؟

جوابی که دادن نگفته بود محسوب می‌شه یا نمی‌شه ولی توضیح داده بود که قدم اول شکایت در موارد تبعیض خود ما ایم و اگه شکایت از کسی دارید این فرم رو پر کنید. ما هم گفتیم کی به کیه شکایت می‌کنیم، خرجی که نداره به جواب سوال‌مون هم می‌رسیم.

از وقتی که من فرم شکایت رو پر کردم تا بانک نامه‌ی عذرخواهی رو بفرسته و حساب رو باز کنه تقریبا یه ماه طول کشید که البته یه مقدارش هم تاخیر از طرف من بود که مدارکی که کمیسیون خواسته بود رو دیر فرستادم.

بعدا البته با توجه به نامه‌ی بانک به نظرم اومد شاید کل قضیه گیج‌بازی اون کارمندی بوده که نامه‌ی اول رو برام فرستاده بود و اگه من یه جواب محکم می‌دادم و تهدید می‌کردم به شکایت، احتمالا همونجا قضیه حل می‌شد.

مدیر عجیب

چند سال پیشا، یه روز ممد گوشی نو خریده بود … همون روز اول که آدم ذوق گوشی رو داره و همه‌ش داره منوهاش رو بالا پایین می‌کنه، گوشی از جیبش افتاد توی چاه دستشویی.

خلاصه شسته و نشسته از دستشویی پرید بیرون و یه کاغذ زد پشت در که «خراب است لطفا استفاده نکنید» و دوید یه راهنمای همشهری گیر آورد از توش زنگ زد به یه لوله بازکنی که بیان گوشی رو در بیارن.

کل جریان زنگ زدن شاید سه دیقه طول نکشید، ولی وقتی برگشت دید یکی توی دستشوییه! حالا اونجا سه تا دستشویی کنار هم بود که دوتای دیگه هم خالی بودن ولی طرف اونا رو ول کرده بود صاف رفته بود سراغ همین که روی درش زدن لطفا استفاده نکنید!

ممد عصبانی و حیرون واستاده بود پشت در ببینه کی میاد بیرون و ماها هم که رد می‌شدیم قیافه غضبناکش رو دیدیم پرسیدیم جریان چیه و ما هم کنجکاو شدیم واستادیم ببینیم طرف کیه. خلاصه پنج-شیش نفر واستاده بودیم که «مدیر عجیب» اومد بیرون و ما رو که دید با یه حالت متعجب-شاکی ای اشاره کرد به کاغذ روی در و گفت که «آقا الکی نوشته، من استفاده کردم سیفون هم کشیدم هیچ اشکالی نداشت»!!

مدیر عجیب همه کارهاش همینجوری بود. یعنی دیگرون وقتی چیزی می‌گن یا کاری می‌کنن، آدم بالاخره یه تصوری داره که چی توی سرشون گذشته که نتیجه‌ش شده این حرف یا عمل. در مورد این نه! هیچ تصوری نداشتیم که چی توی سرش می‌گذره و هرچی ازش می‌دیدیم یا می‌شنیدیم مایه حیرت بود.

بعدا که قضیه موبایل رو بهش گفتن پیشنهاد کرد که بریم طبقه پایین گوش‌مون رو بچسبونیم به لوله‌ی فاضلاب، بعد به موبایل ممد زنگ بزنیم ببینیم صدای زنگش از کجا میاد، به لوله‌بازکن‌ها بگیم همونجا رو بشکافن!

 

بعضی ریزه کاری ها

پارسال آخرای تابستون که اومدیم توی خونه‌ی فعلی اولین نامه‌ای که رسید نامه‌ی اداره‌ی گاز بود خطاب به مستاجر قبلی که: بعله ما کنتور رو به خاطر بدهی ۴۵۰ پوندی کارتی کردیم و لطفا از این به بعد اگه می‌خواهید گاز مصرف کنید، این کارت ضمیمه رو شارژ کنید. هفته‌ای ۱۲ پوند بابت بدهی‌تون کم می‌شه و بقیه‌ش رو می‌شه گاز بسوزونید.

تا چند ماه بعدش هم همینطور نامه‌ی اخطاریه و خط و نشون شرکت‌های وصول مطالبات (شرخرهای قانونی) به اسم طرف میامد دم خونه. فکر کنم طرف دانشجو بوده و از وقتی تصمیم گرفته که برگرده کشورش دیگه هیچ‌کدوم از قبض‌هاش رو نپرداخته. حتی یه ده-بیست پوند هم به دانشگاه بدهکار بود.

اون ریزه‌کاری که می‌خوام بهش اشاره کنم اینه که نه من به عنوان مستاجر جدید، نه صابخونه، لطمه‌ای از بابت بدحسابی یارو نخوردیم. فقط به شرکت‌های آب – برق – گاز و شهرداری و دیگرون اعلام کردیم که از تاریخ فلان من ساکن این آدرس ام و شماره کنتور هم اینه (فقط واسه برق. آب که کنتور نداره شارژش ثابته، گاز هم که کارتی بود). دیگه خودشون می‌دونن و طلب‌شون از مستاجر سابق.

شرکت گاز هم یه کارت جدید برام صادر کرد که اون قضیه‌ی ۱۲ پوند کسری بابت بدهی رو نداشته باشه. یه کمی که گذشت و دیدم شارژ کردنش دردسره، شکایت کردم که بدهی مستاجر قبلی به من ربطی نداره بیایید این کنتور رو عوض کنید کنتور معمولی بذارید، که کردن.

یه سری ریزه‌کاری‌های اینطوری توی تار و پود یه جامعه‌ اصطکاک رو بین آدم‌ها کم می‌کنه و باعث می‌شه آدم احساس کنه زندگی راحت‌تره.

چیزی که باعث شد یاد این قضیه بیفتم این بود که یکی از دوستام یه آپارتمان کوچیک به عنوان سرمایه‌گذاری خریده و اجاره‌ش داده. مستاجرش که می‌خواسته بره ۱۰۰ تومن به عنوان علی‌الحساب قبض‌های سری آخر ازش گرفته بعد قبض‌ها که اومدن دیده که طرف چند ماه آخر رو اصلا نپرداخته و همه قبض‌ها اخطار قطع دارن و مجموعا ۲۵۰ تومن باید بپردازه.

 

منبع: گزنفون

گزنفون یه نویسنده‌ی یونانی بوده که تقریبا ۱۰۰ سال بعد از مرگ کوروش به دنیا اومده و معاصر می‌شه با اردشیر دوم هخامنشی.

دوره‌ی اردشیر دوم دوره‌ی افول قدرت هخامنشی‌ها ست و اگرچه خودش پنجاه سال پادشاهی کرده ولی بعد از مرگش کشور دچار هرج و مرج شده و حدود سی سال بعد به دست اسکندر مقدونی افتاده.

سه چهار سال بعد از به قدرت رسیدن همین اردشیر، داداشش کوروش (برای این که با کوروش کبیر اشتباه نشه به این می‌گن کوروش صغیر) علیه‌ش شوروش می‌کنه و با یه سپاه که بیشتر سربازهای مزدور یونانی و اسپارت بودن لشکر کشی می‌کنه برای سرنگون کردنش ولی شکست می‌خوره و کشته می‌شه.

گزنفون یکی از فرماندهای این سپاه بوده و داستان لشکر کشی و بعدا فرار پردردسرشون به یونان رو توی یه کتابی نوشته به اسم آناباسیس. کتاب معروفیه توی ادبیات یونان باستان و نقطه‌ی اوجش هم اونجاست که بالاخره یونانیا با هر بدبختی بوده خودشون رو می‌رسونن به ساحل دریای سیاه و آبی دریا رو که می‌بینن داد می‌زنن «دریا! دریا!»

بعد از آناباسیس، معروف‌ترین کتابش Cyropaedia هست که ترجمه می‌شه «تربیت کوروش» یا «کوروش نامه». کوروش‌نامه داستان زندگی کوروش کبیره از تولد تا مرگ. فصل آخرش هم پارسی‌های زمان خودش رو مقایسه می‌کنه با زمان کوروش و افسوس می‌خوره اینا چرا به این روز افتادن و همه‌ی فضایل اخلاقی و عادت‌های خوبشون رو از دست دادن.

البته تاریخ‌دان‌های مدرن خیلی ایرادها به دقت تاریخی روایت‌های کوروش‌نامه می‌گیرن ولی باید توجه داشته باشید که کوروش به عنوان یه پادشاه-خردمند توی دوران بعد از خودش، بین یونانی‌ها و اقوام دیگه مشهور بوده و خیلی روایت‌های شفاهی و مکتوب از کلمات قصار و حرف‌های حکمت آمیزش رایج بودن. خیلی جاها خود گزنفون هم به این موضوع اشاره می‌کنه. مثلا می‌گه «حتی امروزه هم بربرها این داستان را بازگو می‌کنند و می‌خوانند که کوروش …»

منظور از همه حرف‌ها این که تا یکی یه حرفی از کوروش نقل کرد فورا یه لینک ترجمه‌ی منشورش نفرستید براش که: «کو؟ این که گفتی کجاش نوشته؟». درسته که توی اینترنت دری-وری و حرف جعلی به نقل از کوروش هم مثل دیگرون زیاده ولی خیلی از حرف‌هایی که از کوروش نقل می‌شه و یه خورده امروزی به نظر میاد به نقل از نویسنده‌های یونانیه.

مثلا اون متن معروف به وصیت‌نامه کوروش که می‌گه وقتی مُردم جسدم رو توی تابوت طلا و نقره نذارید و توی خاک وطنم دفن کنید و این حرفا … آخرهای کتاب هفتم همین کوروش‌نامه است.