پیرایش مهرورزان

همان روزهایی که بندرعباس بودیم، احمدی‌نژاد هم داشت می‌آمد آنجا. گوشه کنار شهر هم پلاکاردهایی زده بودند که در دور دوم سفرهای استانی چه معجزه‌هایی به وقوع خواهد پیوست. مثل این:

طراحی پلاکارد جوری است که فکر می‌کنی انگار قرار است احمدی‌نژاد را در موزه‌ی مردم‌شناسی به نمایش بگذارند!

یک آرایشگاه هم دیدیم که اسمش را گذاشته بود «پیرایش مهرورزان»! فکر کنم جناب سلمانی تحت تاثیر دور اول سفرهای استانی این اسم را انتخاب کرده باشد!


فکر کنم دفعه‌ی بعد که برویم بندر، ببینیم که طباخی همسایه‌ی «پیرایش مهرورزان» هم اسمش را گذاشته «آبگوشت اصول‌گرایان»!

بازار ماهی بندرعباس

از دیدن بازار ماهی بندرعباس خیلی ذوق کردم.

بازار ماهی یک سوله است که کنار میدان لارک قرار گرفته. لارک اسم یکی از جزایر خلیج فارس است در جنوب قشم. خود این میدان لارک در منتهی‌الیه غربی بلوار ساحلی (جنوب میدان یادبود/شهدا) قرار گرفته است.


توی بازار ماهی 50-60 تا غرفه هست که جلوی هر کدام شماره‌ی غرفه و نام فروشنده را نوشته. هر غرفه‌ای یک جعبه دارد که با یخ پر شده و روی یخ‌‌ها ماهی چیده‌اند.


هر فروشنده‌ای یک یا چند نوع ماهی و آبزی می‌فروشد و قیمت‌ها هم کمی جای چانه دارد.


به در و دیوار بازار هم کلی پلاکارد در معرفی انواع ماهی و راهنمای خرید ماهی نصب کرده بودند.


توی قشم خیلی دلم می‌خواست از یکی از خانم‌های برقع‌پوش عکس بگیرم ولی می‌ترسیدم ناراحت شوند. توی بازار ماهی بندرعباس، همسر گرامی رفت و از این خانم اجازه گرفت و او هم کمی مقنعه‌اش را سفت کرد و اجازه داد عکسش را بگیریم.


میزبان‌مان «مریم ترابی» خیلی به کار ماهی وارد نبود و داشت تلفنی با مادرش صلاح و مشورت می‌کرد که بفهمد ماهی‌ای که انتخاب کرده خوب است یا نه؟


برای‌مان یک «میش‌ماهی» بزرگ خرید که تقریبا شش-هفت کیلو وززن داشت و زبانش هم بدجوری دراز بود!


در دو انتهای شمالی و جنوبی بازار ماهی غرفه‌هایی برای پاک کردن ماهی بود. هزینه‌ی پاک کردن هر کیلو ماهی و میگو هم بین 200 تا 300 تومان بود.


ظرف حدود 5 دقیقه، آن میش‌ماهی زبان‌دراز را تبدیل کردند به چنین چیزی:

آسمان یارمان بود…

آسمان یارمان بود! هر جا که پا می‌گذاشتیم، هوا صاف و آفتابی و ملایم می‌شد و بعد از رفتن ما به هم می‌ریخت.

اول از تهران رفتیم شیراز و دو روزی پیش خانواده‌ی همسر گرامی بودیم. بعد از آنجا رفتیم بندر عباس. پشت سرمان شیراز بارانی شد و پیش رویمان بندر آفتابی و بهاری! سه روز بندر بودیم و برگشتیم شیراز که به مناسبت ورود ما بارانش بند آمده بود. دو روز دیگر هم شیراز ماندیم و برگشتیم تهران.

توی بندر مهمان «مهدی درویش» و «مریم ترابی» (دو نفر سمت راست) بودیم. مریم از همکلاسی‌های دوره‌ی کارشناسی همسر گرامی بود. میزبانانمان از هیچ جور مهمان نوازی دریغ نکردند و یک دلیل عمده‌ی خوش گذشتن سفر هم داشتن چنین میزبانانی بود.

بازگشتیم…

بعد از یک سفر یک هفته‌ای به شیراز و بندر عباس و قشم، امروز صبح به تهران برگشتیم.

سفر بی‌نظیری بود. مدتها بود اینقدر خوش نگذشته بود. کلی عکس گرفتم که به تدریج توی وبلاگ می‌گذارم.

سوتی کارآگاه بهمنی

امروز کلی از دست کارآگاه بهمنی خندیدیم!


آقای حسینی (عکس پایین) آمده بود توی اتاق‌مان و داشت تعریف می‌کرد که یکی از همسایه‌هایش که همشهری من و کارآگاه است، (من که اهل همه‌جا هستم، کارآگاه هم زنجانی است) یک آفتابه آب آورده که بریزد توی ماشینش و رادیاتور که پر شده بقیه‌اش را ریخته توی موتور!


خلاصه قضیه را با کلی آب و تاب و لهجه تعریف کرد و ما هم کلی خندیدیم ولی رامین شرفکندی داشت تلفن حرف می‌زند و نفهمید. وقتی تلفنش تمام شد، کارآگاه شروع کرد به تعریف کردن ماجرا برای رامین … من هم سرم به کار خودم بود که دیدم حسینی رو به من کرده و یواشکی دارد می‌پرسد: «[کارآگاه] ترکه؟!» گفتم: «آره چطور مگه؟» معلوم شد کارآگاه که داشته قضیه را تعریف می‌کرده، به جای «کارتل» گفته «کاربراتور»! و رامین هم چهار شاخ مانده که آبی که توی موتور ریخته شده چطور از توی کاربراتور سر در آورده!!

سفر به شیراز و گیر سینمایی و نماز عید قربان به امامت حسین مشدی!

امشب با همسر گرامی می‌رویم شیراز و یک هفته‌ای می‌مانیم. یک زونکن پر از DVD هم از استاد شهنام محمدنظر گرفته‌ایم که اگر برف و بارانی آمد و برنامه‌های فرهنگی شیراز به هم خورد، وقت‌مان را جور دیگری پر کنیم.

چند روزی است که گیر داده‌ام به فیلم دیدن. پنج‌شنبه که سه‌گانه‌ی ماتریکس را از ایمان Neo تا شهادت پرافتخارش، یک نفس تماشا کردم. (بار پنجم یا ششم‌ام بود فکر کنم). دیروز هم که سه تا از فیلم‌هایی که از ممد نوشه گرفته بودیم، دیدیم، یکی از یکی مزخرف‌تر!

این سایت WikiMapia خیلی سایت خوبی است. دلم می‌خواست ببینم فاصله‌ی دقیق تخت جمشید تا نقش رستم چقدر است و هر کسی چیزی گفته بود. از WikiMapia اندازه گرفتم و شد دقیقا 6300 متر!

توی Wikimapia می‌توانید محل‌هایی را که می‌شناسید علامت بگذارید و برایشان توضیح بنویسید و …. اگر چه امکان خیلی خوبی است ولی باعث شده که کلی هم چرند و پرند توی توضیحات مکان‌ها نوشته شده باشد. (حتی بعضی از مکان‌های Approve شده هم پرت و پلا هستند)

مثلا اینجا را نگاه کنید، دقیقا وسط صفحه (زیر فلش) مکانی هست به نام «رویدر جواد یساره»! توی توضیحاتش هم نوشته: «سلام جواد یه خبر دبش برات دارم! نماز عید قربان به امامت حسین مشدی برگزار شد»!!

وبلاگ‌های شگفت – 3- فقط آقا ردزنی شد

از سری معرفی وبلاگ‌های شگفت (توضیح)

نام:

«فقط آقا» ردزنی شد

شرح:

ردزنی منافق مشارکتی

آدرس:

benhoorshalon

میزبان:

بلاگفا

روش آشنایی:

جستجو

نویسنده:

چشم سوم

بلاگفا، postهای وبلاگ‌هایش را «ترتیبی» نامگذاری می‌کند، یعنی آدرس اولین پستی که می‌نویسید می‌شود: http://yourblog.blogfa.com/post-1.aspx، دومی post-2.aspx و الی آخر… اینجوری اگر صاحب وبلاگ پستی را حذف کند خیلی راحت می‌شود فهمید.

وبلاگی هست با نام «فقط آقا» و با توضیح «یادداشت‌های یک ذوب‌شده در ولایت» (faghatagha روی بلاگفا) به نویسندگی «سید کاظم مولایی». این وبلاگ یازده پست داشته که اولینش مال یکم خرداد 86 بوده و آخرینش مال بیست و پنجم تیرماه. ولی از بین این یازده پست، سه پست شماره‌های 2، 4 و 5 را حذف کرده.

از 2 و 4 چیزی نمی‌دانم ولی عنوان پست 5 این بوده: «چرا آقا از جنیفر لوپز افضل تر است؟»

ظاهر وبلاگ و پست‌های حذف‌نشده‌ی آن شبیه همه‌ی وبلاگ‌های بسیجی دیگری است که در اینترنت (خصوصا بلاگفا) زیاد دیده‌ایم.

در یک مقطع زمانی چند وبلاگ بسیجی دیگر، به خاطر غلط‌های املایی فراوان «فقط آقا» و موضوعات عجیب و غریبش (مثل همان پست 5) نتیجه گرفتند که این وبلاگ کار «منافقان مشارکتی» است و برای بردن آبروی بسیج و حزب‌الله ساخته شده.

خلاصه جریان به اینجا می‌رسد که وبلاگی با عنوان «فقط آقا ردزنی شد» ایجاد می‌کنند و در آن ادعا می‌کنند که صاحب وبلاگ «فقط آقا» فردی است به نام «سعید توکلی‌نیا»، و کلی فحش‌های ناجور به او و سایر مشارکتی‌ها می‌دهند و درخواست می‌کنند که محترمانه سایتش را جمع کند و اگر نکند کلی بلاهای حفاظتی امنیتی سر او خواهد آمد.

در وبلاگ شگفت امروز، عکسی شطرنجی شده هم از این جناب توکلی‌نیا موجود بوده که نمی‌دانم چرا حذف شده. روش «رد زنی» این «منافق مشارکتی» را هم «گاف یکی از دوستانش» ذکر می‌کند.