وبلاگ‌های شگفت – 1- سیر و سلوک من

از سری معرفی وبلاگ‌های شگفت (توضیح)

نام:

سیر و سلوک من

شرح:

سخنان حکیم همراه سلوک فردی من

آدرس:

khoda19

میزبان:

بلاگفا

روش آشنایی:

کامنت توی وبلاگ پرنسس ح

نویسنده:

نام در گمنامی

آقای «نام در گمنامی» این وبلاگ را آذر ماه امسال راه‌اندازی کرده و تا حالا 45 post داشته.

چند فراز از وبلاگ را بخوانید:

«[…] داشتم دعا می‌کردم برای صغیر و کبیر […] سمت راستم روح یه دختر 16 ساله ایستاده بود […] گفت من از ارواحی هستم که خدا رهامون کرده […]»

«اولین باری که یه جن رو زندانی کردم […] یه بار یه جن رو از روی یه نفر گرفتم […] دیدم اونجایی که دست من چسبیده بود بهش سوخته و داشت جیغ می‌زد و بالا و پایین می‌پرید […]»

«[…] در همین حال بود که فهمیدم یه چیزی از قلب من داره خارج میشه مثل لوله بود به رنگه نارنجی رفت و به پای یکی از دوستانم که کیلومترها از من فاصله داشت وصل شد […]»

«[…] امروز همسایه ما فوت کرد . من خواب بودم منو بیدار کرد .تعجب کردم گفت: من امروز فوت شدم و از نگرانی میلرزید . روی جلد روحیش آثار قرمزی وسیله ای مثل چنگک بود بهش گفتم:اینا چیه گفت: اینها جای ابزاری هستن که باهاش آدمهای بداخلاق رو قبض روح میکنن […]»

«[…] یه دفعه زد به سرم وبا خودم گفتم: ما هم یه زن جن بگیریم […]بله این استارتی بود تا دخترهای ترشیده اجنه بریزن سر من […]»

جناب «نام در گمنامی» در توضیحات وبلاگش گفته که بطور «میراثی» از موهبت دیدن ماورا برخوردار است و نیازی هم به تایید یا رد کسی نیست. همه‌ی مطالبش را با عبارت «الله تع 19» خاتمه می‌دهد. پیوندهای وبلاگ همه وبلاگ‌های مذهبی‌اند (14 پیوند) و طبق آمار وبگذر تا بحال 3121 بازدید داشته.

وبلاگ‌های شگفت!

حتما برای شما هم پیش آمده که با دوست‌تان بگویید :« آره یه وبلاگ دیدم …» و تعریف کنید وبلاگی که دیده‌اید چه موضوع عجیبی داشته یا چه نگارش غریبی …

من اسم این وبلاگ‌ها را می‌گذارم «وبلاگ‌های شگفت»! این جور وب‌نوشته‌ها را به خاطر این نمی‌خوانم که به موضوع‌شان علاقه دارم یا می‌خواهیم چیزی یاد بگیرم یا … انگیزه‌ام کمی تفریح است و کمی کنجکاوی و کمی جور کردن سوژه برای گپ‌های دوستانه و …

از این به بعد هر وبلاگ شگفتی که دیدم اینجا معرفی می‌کنم تا سوژه‌ی شما هم کوک شود. شما هم اگر چیزی دیدید لطفا معرفی کنید تا سوژه‌ی من کوک شود!

وبلاگ آبدارخانه

یکی از همکاران ناشناس ما وبلاگی دارد با نام «آبدارخانه». اصولا مخاطب وبلاگش کسانی هستند که از اوضاع بانک پارسیان و شرکت‌های کاسپین و کیش‌ور و نرم‌افزارهای کاسیس و نگین، بطور کامل مطلع باشند.

حالا چنین وبلاگی با چنین خوانندگان محدودی، چنان نثر و نظم محکمی دارد که بیا و ببین. امروز دیدیم که چند شعر در قالب‌های مختلف و به تقلید از شاعران بزرگ سروده که چند نمونه‌اش را اینجا می‌آورم:

مولانا جلال الدین کاسپینی

ما بانک و کاسیس و گیشه را سوخته ایم / جایش یه نگین به ک…ن بانک دوخته ایم

از بانک که خود آب و نون و پیشه ماست / صد فحش به جای پول به جیب توخته ایم

خیام کاسپینی

کیش ویر! بیا تا غم فردا نخوریم / این بانک و پروژه اش غنیمت شمریم

فردا که مدیر عاملمان Change شود / با کاسپینی ها همگی سر به سریم

فعلا دنبال اینم که بفهمم صاحب وبلاگ کدام‌یک از همکاران است …

اینجا خانواده نشسته!

احتمالا در جریان آن وبلاگ‌های زیر شکمی هستید. اگر هم نیستید قضیه بطور خلاصه اینطور بود که یکی پیدا شد و چندتا وبلاگ ساخت با نام‌های پایین‌تنه و با محتویات داستان‌های رختخوابی. این وبلاگ‌ها در فهرست‌های وردپرس بالا آمدند و داشبورد وردپرس را که باز می‌کردید، سمت راست، اندازه‌ی یک لغت‌نامه‌ی ممنوعه، کلمات غیرخانوادگی می‌دیدید… دوستان زحمت کشیدند و Report As Mature کردند و وبلاگ‌ها توسط مدیریت وردپرس حذف شدند.

توی فهرست botd نوشته‌ای دیدم با عنوان «گجمو چه نوع جانداریست؟». نویسنده به نوشته‌ی گجمو با عنوان «فیلتر کردن وبلاگ‌های حیوانی با ایمیل» پریده بود و بعد از کمی نمایش هنرهای نگارشی و به هم بافتن آسمان به ریسمان، نتیجه گرفته بود که امثال گجمو اهل سانسور هستند.

به نظر من، وقتی که Terms of Service وردپرس می‌گوید که اگر وبلاگ بالای 18 سال دارید باید اعلام کنید تا من جزء Public Listings نیاورم، نام کسی که خلاف این قواعد عمل می‌کند می‌شود قانون‌شکن و حذف کردن وبلاگش می‌شود اعمال قانون (نه سانسور).

به علاوه فکر می‌کنم بعضی از دوستان آزادی‌خواه، دچار این مشکل هستند که مثل آن خاتون در داستان مثنوی، […] را می‌بینند ولی کدو را نمی‌بینند. (چون اینجا خانواده نشسته بروید اصل حکایت را آنجا بخوانید). قانون‌گرایی لازمه‌ی آزادی‌خواهی است و آزادی‌خواهی بدون قانون اسمش می‌شود آنارشیسم.

فارغ از اینکه در مورد گجمو چه نظر مثبت یا منفی داشته باشیم، این کار بخصوص او و همه‌ی کسانی که رفتند و آن وبلاگ‌های زیر شکمی را Report as Mature کردند، کاملا درست بوده و جای اعتراضی از آن نوعی که بالا ذکر شد، ندارد.

از نیکی‌های سرهنگ سلمان رضایی

هر چه درد و بلای سرهنگ (؟) سلمان رضایی است بخورد توی سر افسر راهنمایی رانندگی سر عباس‌آباد!

امروز، خواهرم که دانشجوی دانشگاه سنندج است، داشته با اتوبوس برمی‌گشته که اتوبوس‌شان نزدیکی‌های قروه چپ می‌کند. خواهرم طوری نشده و بقیه‌ی مسافران هم انگار خیلی آسیب جدی ندیده‌اند…

بعد از سانحه، این جناب سرهنگ سلمان رضایی که خودش اهل سنقر است و افسر مرزبانی بانه است و آمده بوده قروه که به مادرش سر بزند، از راه می‌رسد و خواهرم و یک دانشجوی دیگر را با ماشین خودش می‌برد تا قروه و می‌سپارد دست یک خانواده تا برسانند به خوابگاه در سنندج.

غیر از اینکه توی راه چقدر تعارف می‌کند و چقدر راهنمایی‌های سودمند ارائه می‌دهد، بعد از راهی شدن خواهرم هم با موبایل با او در تماس بوده تا مطمئن شود که سالم به خوابگاه رسیده و کلی هم اصرار می‌کند که با خانواده بیایید بانه و …

واجب شد بهار 87 یک سفر بانه برویم برای از نزدیک دیدن چنین پلیس وظیفه‌شناسی…

آقا این افسرو عوض کنید لطفا

پنجره‌ی اتاق من و کارآگاه بهمنی مشرف است به میدان تختی و خیابان عباس‌آباد. چند روزی است که وضع ترافیک خیابان عباس‌آباد خیلی افتضاح شده طوری که ترافیک سر میدان تختی «پسمیزند» و ما صبح تا شب مشغول شنیدن صدای بوق و فحش و دعوا هستیم.

البته این وضعیت قبلا هم پیش می‌آمد ولی فقط حدود ساعت 6 تا 6:30 عصر، نه اینکه تمام روز باشد.

من و کارآگاه در بررسی‌های‌مان به این نتیجه رسیدیم که احتمالا خدمت سربازی افسر وظیفه‌ای که سر وزرا یا تقاطع ولیعصر بوده تمام شده و رفته و یک افسر وظیفه‌ی دیگر به جایش آمده که قلق چراغ را بلد نیست و باعث این افتضاح می‌شود!

ما از مسوولین محترم راهنمایی و رانندگی ناجا استدعا داریم این افسر ناشی را عوض کنند تا وضع ترافیک عباس‌آباد و اعصاب ما بهبود پیدا کند.

ساعت دشمن شکن!

به راهنمایی جناب سینا خان اسکیمو، با یک جور ساعت آشنا شدیم که می‌توانید بخرید و به دشمن‌تان هدیه بدهید!

این ساعت دشمن‌شکن! خیلی زیباست (پس دشمن‌تان حتما به دستش می‌بندد) ولی خواندن زمان از روی آن خیلی سخت است (پس پدر دشمن‌تان در می‌آید) قیمتی هم ندارد (140 دلار برای گرفتن حال دشمن زیاد نیست)


آن شش تا چراغ قرمز یعنی ساعت شش، دو تا سبز یعنی دو ربع ساعت از شش گذشته (تا اینجا 6:30( و پنج‌تا زرد هم یعنی 5 دقیقه (مجموعا 6:35) یک جورهایی مرا یاد سیستم اعداد رومی می‌اندازد.

برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به سایت سازنده‌اش. توضیحات جناب اسکیمو را هم اینجا بخوانید.

پول نطلبیده!

می‌گویند که آب نطلبیده مراد است، حالا نمی‌دانم پول نطلبیده چیست؟

من و «محمد نظری» یکی دوسال پیش کار کوچکی کرده بودیم (MRTG نصب کرده بودیم!!) و قرار بود که محمد 80 هزار تومان بابتش به من بدهد و مانده بود برای «یکبار که همدیگر را ببینیم»…

سالی یکی دو بار پیش می‌آید که بخواهم از خیابان میرعماد رد شوم و یکبارش امروز بود (فکر کنم سهمیه‌ی 86 تمام شد). از قضا محمد نظری و سعید آیت هم آمده بودند سفارت هند برای کار ویزا! تقریبا اینجوری شد که جلوی سفارت محمد نظر گفت سلام! چطوری! بیا این هم پولت!

حالا ماییم با مزه‌ی این پول نطلبیده توی جیب‌مان!