اتوبوس شب

بد نبود البته… اما از کیومرث پوراحمد انتظار بیشتری داشتم و اتوبوس شبش چندان به دلم ننشست. سعی کرده بود که فیلم احساس خوب دوستی و محبت و برادری و (طبق رسم این روزها) نفی خشونت را به بیننده منتقل کند اما یکجورهایی انگار حسش نمی‌جوشید و داشت برای منتقل شدن به بیننده زور می‌زد.

سوتی بکر!

خیلی ضایع است که یک موضوعی به عنوان فکر بکر به سرتان بزند (از آن ایده‌ها که فکر می‌کنید اگر پیاده‌سازی‌اش کنید میلیاردر می‌شوید) بعد در اینترنت دنبالش بگردید و ببینید که در ویکی‌پدیا برایش مدخل ساخته‌اند!

درگیری های فضایی

من و کارآگاه بهمنی تیم یونیکس شرکت‌مان هستیم و تیم‌های دیگر هر وقت مساله سیستم‌عاملی داشته باشند باید به ما رجوع کنند. یکی از این تیم‌ها تیم بانک اطلاعاتی است و معمولا هم مساله‌شان این است که «فضا» می‌خواهند یعنی دلشان می‌خواهد مقدار هارد دیسکی که به آنها اختصاص داده شده بیشتر شود. ارقام‌شان هم نجومی است مثلا یک قلم دو-سه هفته پیش یک ترا بایت (هزار گیگ) درخواست کرده بودند. این اختصاص فضا هم به خاطر مشکلات بعدی‌اش (تهیه backup و …) خیلی راه‌دست‌مان نیست و خلاصه با «حاج فرامرز DBA» همیشه سر فضا کل‌کل داریم. مثلا چند وقت پیش که مریض شده بود و خانه خوابیده بود برایش دست گرفته بودیم که از بس فضا گرفته رودل کرده و از این حرف‌ها

حالا همین حاج فرامرز یک ماگ دارد اندازه‌ی لیوان‌های آبجو خوری… برای کاری آمده بود پیش ما و ماگش هم دستش بود… صحبتی پیش آمد و کار به شرط بندی کشید که این ماگ اندازه چند لیوان یکبار مصرف جا می‌گیرد. حاجی روی شش لیوان شرط بست و اندازه که گرفتیم دیدیم ماگ محترم بیشتر از سه لیوان جا نمی‌گیرد. حالا گیر داده‌ایم که همه‌ی فضاهایی که از ما گرفته‌ای را هم دو برابر حساب کرده‌ای و باید نصفش را پس بدهی!

«همایون خیری» را بخوانید!

یک روش تبلیغ نشریه حزب این بود که یک کلیشه درست می‌کردند و روی در و دیوار چاپ می‌کردند که مثلا «مردم را بخوانید» (مردم ارگان حزب توده بوده است). بعد از یک مدت گروه‌های مذهبی که خودشان نشریه نداشته‌اند که بگویند نشریه ما را بخوانید، راه افتاده بوده‌اند و روی در و دیوار می‌نوشته‌اند که «قرآن را بخوانید» یا «نهج‌البلاغه را بخوانید». توی محله‌های قدیمی‌تر تهران که راه بروید خیلی از این کلیشه‌ها را هنوز روی در و دیوار می‌بینید.

حالا شما هم «همایون خیری» را بخوانید! نه اینکه همایون خیری حزبی داشته باشد و ما عضو یا سمپاتش باشیم که بخواهیم ارگانش را تبلیغ کنیم ولی این وبلاگ به خصوص، یکی از خواندنی‌ترین وبلاگ‌هایی است که دیده‌ام و تقریبا سه سالی است که خواننده‌ی دائمی آن‌ام و به چند دلیل خواندنش را به شما هم توصیه می‌کنم:

1- تنوع فرهنگی: همایون خیری آدمی است که شاخک‌های فرهنگی‌اش خیلی حساس است و در محیطی زندگی می‌کند که تنوع فرهنگی زیادی دارد و می‌توانید مطالبی درباره ازدواج کره‌ای، پرفسوری که هشت بچه دارد، روز ملل، داروغه‌ی باکینگهام و خیلی چیزهای دیگر بخوانید

2- خوزستان: همایون خیری خوزستانی است و خیلی خونگرم. خیلی راحت سر صحبت را با هر کسی باز می‌کند و گزارش‌هایی که از این گفتگوها در وبلاگش می‌آورد خیلی خواندنی است: مو قرمز، تجارت مو، کوله پشتی و …

3- پلنگ صورتی: هشت ماهی است که همایون خان یک همکار فرانسوی پیدا کرده که اسمش را گذاشته پلنگ صورتی و شرح شیرین‌کاری‌هایش را توی وبلاگش می‌نویسد (مسابقات جهانی شکلات‌خوری، نظافت صورتی، مادر پلنگ صورتی، گلف صورتی و …). آنقدر این پلنگ خان بین خوانندگان همایون خان طرفدار پیدا کرده که حتی یکی‌شان برای زیارت پلنگ رفته به دفتر همایون و …

4- سن و سال: به حساب من همایون خیری باید نزدیک به پنجاه سال داشته باشد چون زمان اشغال سفارت آمریکا دیپلمش را گرفته بوده و می‌خواسته برود آمریکا که به هم خورده است. در این مدت وقایع جنگ و انقلاب و حواشی‌شان را از نزدیک دیده و در عین حال دست از تلاش برنداشته و درس خوانده (دانشگاه ملی؟) و مدت طولانی در رادیو کار می‌کرده و … به تناسب این عمر و تجربه، راه به راه خاطراتی را متناسب با موقعیت تعریف می‌کند که خواندنی است. (طرحی که با وانت آمد، سفارت آمریکا، کارگری در زمان جنگ و …)

5- شور و نشاط: وبلاگ همایون خان خیری خیلی صمیمانه و پر شور و نشاط است و خیلی پیش می‌آید که در آن چیزی بخوانید که با اینکه ربطی به شما پیدا نمی‌کند ولی خوشحال‌تان می‌کند. از جمله چیزی که امروز خواندم و باعث شد بیایم اینجا وبلاگ را معرفی کنم: تهاجم فرهنگی در آزمایشگاه و پاداش سه هزار دلاری

تاثیر سوء تفاوت تز ما و همسر گرامی بر امنیت نگهبان افغانی ساختمانمان!

تزی در زندگی‌مان داشتیم که هر کس می‌خواهد آرامش و آسایش داشته باشد باید از تلویزیون و موبایل و دسته‌چک حذر کند و حذر هم می‌کردیم تا اینکه جریان ازدواج پیش آمد و اول از همه به اصرار همسر گرامی و برای رفع بی‌خبری و نگرانی ایشان یک موبایل گرفتیم (البته ایرانسل است، یعنی هم موبایل هست هم نیست) برای مانورهای مالی ضروری در یک زندگی متاهلی، داریم دسته چک هم می‌گیریم… ولی از قضیه تلویزیون به هیچ وجه کوتاه نیامده‌ایم و شده که همسر گرامی را تا خانه‌ی مادربزرگ‌مان ببریم تا یانگوم ببیند ولی تلویزیون به خانه راه نداده‌ایم.

در این وضعیت و با در نظر گرفتن علاقه همسر گرامی به یانگوم و الیاس و شنبه و … در نظر بگیرید وقتی می‌بیند نگهبان افغانی بلوک‌مان در کیوسک نگهبانی‌اش تلویزیون و ماهواره دارد و کانال افغانی نگاه می‌کند (آریانا؟)، چه حالی به همسر گرامی دست می‌دهد؟

من جدا نگران سلامتی نگهبان مربوطه و رسانه‌های صوتی-تصویری‌اش هستم.

تبدیل یک PDF به یک کتاب شکیل در قطع A5

1-      در File->Print در قسمت Page Scaling گزینه‌ی Booklet Printing را انتخاب کنید.

2-      اگر پرینتر «2 رو» ندارید (که معمولا کسی در خانه ندارد) گزینه Front side only را انتخاب کنید

3-      برای کتاب‌های فارسی Binding:Right را انتخاب کنید

مرØÙ„Ù‡ اول

خوب اینجوری یک روی کتاب چاپ می‌شود. برای چاپ روی دوم کاغذهای یک‌رو چاپ شده را دوباره توی کاغذدانی بگذارید. چه جوری بگذارید؟ این بستگی به پرینترتان دارد که کدام طرف کاغذ چاپ می‌کند و به کدام طرف ولی برای اکثر پرینترهای hp باید کاغذها را همانطور که از پرینتر خارج می‌شوند و بدون گردش در هیچکدام از محورهای مختصات توی کاغذدانی گذاشت. بعد:

1-      گزینه‌ی Back side only را انتخاب کنید.

2-      بر حسب نیاز گزینه Reverse page order را تیک کنید. (برای hpها معمولا این لازم است)

مرØÙ„Ù‡ دوم

بهتر است این کار را اول با یک پرینت 8 صفحه‌ای چندبار تمرین کنید تا نحوه صحیح گردش و ترتیب صحیح چاپ در مرحله دوم دستتان بیاید و بعد بروید سراغ کتاب اصلی

وقتی این کارها با موفقیت انجام شد یک دسته کاغذ چاپ شده دارید که اگر آن را از وسط نصف کنید و دو نیمه را روی هم بگذارید می‌شود یک کتاب شکیل در قطع A5

آنوقت در کتاب مارکز بخوانید که «کاش زندگی چیزی نبود که مثل رود گل‌آلود هراکلیت بگذرد، بلکه فرصت نادری بود تا در ماهیتابه‌ای از این رو به آن رو شویم و طرف دیگرمان هم تا نود سال دیگر سرخ می‌شد»

اتوبوس شب

دیشب که با همسر گرامی رفتیم به سانس هشت و نیم «اتوبوس شب» برسیم با کمال حسرت متوجه شدیم که از پرده برداشته‌اند و جایش فیلمی از یک کارگردان ناشناس گذاشته‌اند. کلی یک جایمان سوخت و شاکی شدیم که چه معنی دارد چنین فیلمی فقط دو هفته روی پرده باشد؟

دلبرکان غمگین مارکز

تا این را هم فیلتر نکرده‌اند و به ناز فیلترشکنان محتاج نشده‌اید، بروید و از اینجا ترجمه فارسی کتاب مارکز را دانلود کنید. این ترجمه امیرحسین فطانت است از اسپانیولی و با ترجمه‌ی کاوه میرعباسی از انگلیسی که در ایران چاپ و توقیف شد فرق دارد.

گنجه‌ای‌ترین

یک و دو: داوود و کامبیز گنجه‌ای

این پدر و پسر موسیقی‌دان که ویکی‌پدیا دارند و سرشاخ شدن با آنها در گوگل دشوار به نظر می‌رسد، یک جورهایی فامیل ما به حساب می‌آیند. یعنی نواده‌های انور خان گنجه‌ای هستند که می‌شده پسرعموی پدربزرگ پدرمان! بر خلاف پدربزرگ پدرمان که تمام مال و اموالش را یا بخشید به رضا خان یا پای منقل دود کرد، این انور خان انگار حساب و کتاب سرش می‌شده و در عروسی پسرش سکه‌ی طلا ریخته سر عروس و داماد و از این حرف‌ها.

سه: استاد جلال گنجه‌ای

این دیگر عموی تنی خودمان است یعنی برادر ارشد پدرمان. روی لینک‌های مربوط به استاد جلال گنجه‌ای که کلیک کنید می‌بینید همه‌شان فیلتر شده‌اند. دلیلش این است که این عموی گرامی ما یکی از اعضاء بلندپایه سازمان مجاهدین خلق ایران است. البته از وقتی که مجاهدین خلق رفته‌اند توی فهرست گروه‌های تروریستی اتحادیه اروپا، عمو جان یک گروهی درست کرده‌اند به نام آزادی ادیان یا چیزی شبیه این و از طرف این گروه عضو شورای ملی مقاومت ایران هستند و درست است که مجاهدین خلق جزء تاریخ محسوب می‌شود ولی این‌همه سایت و راه به راه مصاحبه و مقاله باعث می‌شود که آن بالاهای گوگل جا داشته باشید.

چهار: نظامی گنجه‌ای

ما بچه که بودیم تازه داشت باب می‌شد که به جای نظامی گنجوی بنویسند نظامی گنجه‌ای و ما هم در آن عالم کودکی چه ذوقی می‌کردیم که با شاعر بزرگی همنام‌ایم و بین بچه‌های کلاس پز می‌دادیم که ما از نوادگان همین گنجه‌ای هستیم. البته اگر از نوادگان نظامی نباشیم از همشهریانش که هستیم. چون اجدادمان زمان فتحعلی‌شاه که شهر گنجه (جمهوری آذربایجان فعلی) افتاد دست روسیه تزاری فرار کردند و آمدند در رشت ساکن شدند و نسلی از خودشان به جا گذاشتند که «ترک رشتی» به حساب می‌آیند.

پنج: مهستی گنجه‌ای

از وقتی که چندتا از شعرهای مهستی گنجه‌ای را خوانده‌ایم متوجه شده‌ایم که هیچ نسبتی با او نداریم.

شش: رضا گنجه‌ای و جواد گنجه‌ای

هر دو این‌ها تبریزی‌اند و احتمالا اجداد این دو نفر هم باید همزمان با اجداد ما یا دیرتر از گنجه‌ی آذربایجان شمالی آواره شده باشند. اولی یک نشریه فکاهی در می‌آورده به اسم «بابا شمل» و یکسالی هم در کابینه حسین علا وزیر صنایع بوده. دومی هم مدتی سابقه وزارت دارد.

هفت: تورخان گنجه‌ای

باسوادترین گنجه‌ای گوگل همین تورخان گنجه‌ای است که متخصص زبان‌شناسی و تاریخ است و تحقیقات مفصلی درباره‌ی زبان و اقوام ترک در دوران باستان دارد و تالیفات مفصلی درباره‌ی تعاملات زبانی فارسی و ترکی و وام‌هایی که این دو زبان از هم گرفته‌اند. نوشته‌هایش هم از نظر دقت علمی و بی‌طرفی شاهکار است و هیچ جور جانب‌داری سیاسی یا نژادی در نوشته‌هایش نمی‌بینید.

هشت: شخص شخیص خودمان

خوب البته که آرزو بر جوانان عیب نیست و ما به زودی گنجه‌ای‌ترین خواهیم شد و هر هفت نفر را (البته نه به آسانی آن عتیقه فروش) پشت سر خواهیم گذاشت.