چوپان نِی زن
مجسمه برنزی، کار «ملک دادیار گروسیان»
ساحل زاینده رود، کنار سی و سه پل
توی پلاک معرفی مجسمه، چند بیت اول مثنوی حک شده است.
مرتبط: مصاحبه ایسکانیوز با ملک دادیار گروسیان
مجسمه برنزی، کار «ملک دادیار گروسیان»
ساحل زاینده رود، کنار سی و سه پل
توی پلاک معرفی مجسمه، چند بیت اول مثنوی حک شده است.
مرتبط: مصاحبه ایسکانیوز با ملک دادیار گروسیان
تا همین ده سال پیش، خیابانهای اصفهان پر بود از ژیان و دوچرخه چینی! حالا البته آنطورها نیست ولی هنوز هم فکر میکنم اصفهان تنها شهر ایران است که در خیابانهایش میتوان دو ژیان در یک عکس ثبت کرد.
(خیلی واضح نیست ولی یک ژیان زرد هم توی تصویر هست)
هر وقت هرجا مسجد نوساز قناسی، دیوارنوشتهی زشتی، پلاکارد بدخط و کج و کولهای، … خلاصه اثری از بدسلیقگی و بیهنری مبلغان امروزی دین میبینم، از خودم سوال میکنم مگر کسانی که مسجد شیخ لطفالله را ساختند مسلمان نبودهاند؟
نمیدانم قضیه را چطور میشود تحلیل کرد. شاید موضوع این است که قدیمیها برای دلشان مسجد میساختهاند و جدیدها برای عمل به بخشنامه و خرج کردن بودجه و ارائهی بیلان کاری، یا شاید اصلا سطح هنرهای سنتی در دوران ما افت کرده و مبلغان امروزی هرچقدر هم که هنرمند باشند دیگر نمیتوانند چنان آثاری خلق کنند یا …
به هرحال، هر روز خدا، هر جای مملکت که باشی، بهانهای پیدا میکنی که یاد بدسلیقگی دعوتکنندگان به بهشت بیفتی و مجبور شوی باز هم تحلیلهای ذهنت را یک بار دیگر مرور کنی.
بهانهی این دفعهی من آیههای قرآنی بود که روی تابلوهای فلزی نوشته بودند و به نردههای چلستون چسبانده بودند.
فکر کنید خطهای آبی و قرمز و سیاه روی زمینهی کرم با حاشیهی پنج سانتی قهوهای سوخته چه جلوهی بدی پیدا میکند و چقدر زشت است و چقدر منظرهی نردههای چوبی زیبای چلستون را خراب میکند.
بدتر اینکه تابلوها را با مفتول سیمی گیر داده بودند به نردههای چوبی. چند وقت دیگر همهی تابلوها کج و کوله میشوند و رد مفتولها و اثر زنگشان هم گند خواهد زد به همان نردهها که گفتم.
توی باغ پرندگان اصفهان تابلو زده بودند که از بعضی کارها از جمله غذا دادن به پرندگان خودداری کنید. این تابلوهای «جدا خودداری کنید» و «اکیدا ممنوع است» هم همهشان یعنی این که ملت آن کاری که در تابلو نهی شده است را انجام میدهند و گوششان هم به حرف کسی بدهکار نیست و از دست هیچ کس هم کاری برنمیآید!
تابلوهای «غذا ندهید» باغ پرندگان هم از این قضیه مستثنی نبود و نه تنها ریز و درشت بازدیدکنندگان مشغول غذا دادن به پرندهها بودند، پرندهها هم هر کس را لب آب میدیدند طرفش میآمدند و سهم غذایشان را طلب میکردند.
یک گوشه از برکه، اعضاء یک خانواده یک کسیه ذرتبوداده دستشان گرفته بودند و مشتمشت به پرندهها میدادند و پرندهها هم حمله کرده بودند تا ذرتها را دانه دانه از روی آب بگیرند و بخورند.
همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه این پلیکان وارد معرکه شد و همانطور که میبینید دیگر به هیچ پرندهای یک دانه ذرت هم نرسید!
من همیشه فکر میکردم منقار پایینی پلیکان باید خیلی بزرگ و جادار باشد (احتمالا به خاطر تصویری که از بچگی و از کارتون «ابرقدقد» داشتیم). منقار پایینی در حالت عادی بزرگ نیست ولی وقتی پر از آب میشود پوستش کش میآید و همان حالت ابرقدقدی را پیدا میکند.
سه روز اصفهان بودیم و یک هفته شیراز. حسابی گشتیم و خوش گذراندیم و جایتان را خالی کردیم.
آن عکس سرکاری، تصویر یکی از پایههای سیوسهپل است از بالا. جایزهی نزدیکترین حدس میرسد به شهرام و کمال؛ جایزهی بامزهترین حدس به سورملینا (به خاطر حدس «اثر انگشت یک شیرازی»)
نزدیک 1500 عکس انداختهایم که باید سر فرصت بنشینم و با دقت بیشتر نگاهشان کنم و بدها را دور بریزم و خوبها را دستهبندی کنم و Tag بزنم و برایشان توضیح بنویسم و سر جمع بشود 40-50 تایی پست.
امروز البته از صبح مشغول گودر ام و هنوز از وضعیت 1000+ خارج نشده ام!