اینجا، توی این وبلاگ، کمتر درباره‌ی خودم می‌نویسم. بیشتر کسانی که وبلاگم را می‌خوانند، یا من را از نزدیک می‌شناسند یا خیلی علاقه‌ای به بیشتر شناختنم ندارند!

به هر حال… اگر جزو این دو دسته نیستید، بدانید و آگاه باشید که من علی گنجه‌ای هستم و الان که این صفحه‌ی معرفی را می‌نویسم چهل و خرده‌ای دارم و کامپیوتر خوانده‌ام در دانشگاه شریف و زبان‌های باستانی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و در حال حاضر هم ساکن لندن هستم و توی کار کامپیوتر.

با همسر گرامی توی همان پژوهشگاه آشنا شدم و الان بیشتر از ده سال است که ازدواج کرده‌ایم.

توی این سایت چیز زیادی در معرفی خودم یا نزدیکانم ننوشته‌ام. بیشتر از علایقم نوشته‌ام و چیزهایی که فکر می‌کنم شاید دیگران هم دوست داشته باشند بخوانند.

آنچه به معرفی خودم مربوط می‌شود اینهاست:

از کجا می‌آیم؟

در پاسخ به پرسش: کجایی هستی؟ چیزی نوشته‌ام و یادآور شده ام که من حتی نسبتی هم با «کوتول شاه شلمانی» دارم! در «گنجه‌ای‌ترین‌ها» جستجویی کرده‌ام به دنبال کسانی که با نام خانوادگی «گنجه‌ای» در گوگل پیدا می‌شوند و شرح داده‌ام که کیستند و چه نسبتی با ما دارند یا ندارند. عکسی هم از «جد بزرگ» و نامه‌ای هم از «طیاره‌سواری پدربزرگ» روی سایت گذاشته‌ام و تصویری هم از یکی از کارت‌های شناسایی دوران جوانی پدرم توی سایت پیدا می‌شود که البته منظور از درج‌اش بیشتر اشاره‌ای به نهضت سره‌نویسی دهه‌ی پنجاه خورشیدی است.

چه به یاد می‌آورم؟

لابلای نوشته‌های وبلاگ، چیزهایی هم از خاطرات و شیرین‌کاری‌هایم نوشته‌ام. مفصل‌ترین‌اش «خاطرات پیرمردانه‌ی من و پسردایی» است که به تجربه‌های اینترنتی من و پسردایی در سال‌های اول رواج این پدیده می‌پردازد. در «خاطرات پیرمردانه من و وحید بهلول» جریانی را تعریف کرده‌ام که توی دانشگاه همین وحید بهلول را با ایمیل جعلی یکی از دختران دانشکده سر کار گذاشتم. در جریان یکی از بازی‌های وبلاگی «چند سوتی» از خودم تعریف کرده‌ام و بعد یاد «سوتی کیوان» افتاده‌ام و بعدتر هم کیوان یکی دیگر از سوتی‌هایم را «یادم آورده است». دیگر از «ذوق رانندگی و خاطرات بی‌گواهینامگی» نوشته‌ام که جریانش از عنوانش معلوم است و در «این شریفیا …» اشاره‌ای کرده‌ام به این که دانشگاه شریف و دانشجویانش چه تصویری توی ذهن دیگران دارند. از «مصائب مهندس کامپیوتر بودن» گفته‌ام و اشاره‌ای هم کرده‌ام به این که چقدر بد از خواب بیدار می‌شوم («وقتی علی بیدار می‌شود …»)

خاطرات شصت و هفت

بهار ۸۹، وقتی داشتم خرت و پرت‌هایم را مرتب می‌کردم، دو جلد دفتر خاطرات پیدا کردم مربوط به بهمن و اسفند شصت و هفت وقتی که سال دوم راهنمایی بودم. بعضی قسمت‌های این دفتر را در وبلاگ آورده‌ام. در پست «خاطرات شصت و هفت» دفترها را معرفی کرده‌ام و یکی دو نمونه دستخط خرچنگ قورباغه خودم را نشان داده‌ام. در «به ترتیب صمیمیت» صفحه اول دفتر را نشان داده‌ام که اسم همکلاسی‌هایم را از امیر داعی تا کاوه جعفرآبادی نوشته‌ام و به حساب خودم به ترتیب صمیمیت مرتب کرده‌ام و برای خودم هم جالب بوده است که آن موقع می‌توانسته‌ام بهترین و بدترین انتخاب کنم و الان نمی‌توانم. دیگر از خاطره یکبار که در برف گیر کرده بودیم («آقای پیکان قرمزی»)، جایزه‌هایی که می‌گرفتیم («عکس آخوند»)، امکانات ورزشی مدرسه‌مان («زنگ ورزش») و چیزهای دیگری که حال و هوای آن سال‌ها را نشان می‌دهند هم نوشته‌ام.

در سربازی چه کردم؟

توی این وبلاگ خیلی درباره سربازی ام نوشته ام. برای دیدن همه مطالب مربوط به سربازی نگاه کنید به این صفحه: از سربازی.

فهرست همه‌ی لینک‌ها به ترتیب تاریخ: