یاد مسعود بهنود از نیما یوشیج
مسعود بهنود روایتی نوشته از زندگی نیما یوشیج با عنوان «یاد بعضی نفرات».
متنش کمی دشوارخوان است ولی به خواندنش میارزد
مسعود بهنود روایتی نوشته از زندگی نیما یوشیج با عنوان «یاد بعضی نفرات».
متنش کمی دشوارخوان است ولی به خواندنش میارزد
بد نبود البته… اما از کیومرث پوراحمد انتظار بیشتری داشتم و اتوبوس شبش چندان به دلم ننشست. سعی کرده بود که فیلم احساس خوب دوستی و محبت و برادری و (طبق رسم این روزها) نفی خشونت را به بیننده منتقل کند اما یکجورهایی انگار حسش نمیجوشید و داشت برای منتقل شدن به بیننده زور میزد.
خیلی ضایع است که یک موضوعی به عنوان فکر بکر به سرتان بزند (از آن ایدهها که فکر میکنید اگر پیادهسازیاش کنید میلیاردر میشوید) بعد در اینترنت دنبالش بگردید و ببینید که در ویکیپدیا برایش مدخل ساختهاند!
من و کارآگاه بهمنی تیم یونیکس شرکتمان هستیم و تیمهای دیگر هر وقت مساله سیستمعاملی داشته باشند باید به ما رجوع کنند. یکی از این تیمها تیم بانک اطلاعاتی است و معمولا هم مسالهشان این است که «فضا» میخواهند یعنی دلشان میخواهد مقدار هارد دیسکی که به آنها اختصاص داده شده بیشتر شود. ارقامشان هم نجومی است مثلا یک قلم دو-سه هفته پیش یک ترا بایت (هزار گیگ) درخواست کرده بودند. این اختصاص فضا هم به خاطر مشکلات بعدیاش (تهیه backup و …) خیلی راهدستمان نیست و خلاصه با «حاج فرامرز DBA» همیشه سر فضا کلکل داریم. مثلا چند وقت پیش که مریض شده بود و خانه خوابیده بود برایش دست گرفته بودیم که از بس فضا گرفته رودل کرده و از این حرفها
حالا همین حاج فرامرز یک ماگ دارد اندازهی لیوانهای آبجو خوری… برای کاری آمده بود پیش ما و ماگش هم دستش بود… صحبتی پیش آمد و کار به شرط بندی کشید که این ماگ اندازه چند لیوان یکبار مصرف جا میگیرد. حاجی روی شش لیوان شرط بست و اندازه که گرفتیم دیدیم ماگ محترم بیشتر از سه لیوان جا نمیگیرد. حالا گیر دادهایم که همهی فضاهایی که از ما گرفتهای را هم دو برابر حساب کردهای و باید نصفش را پس بدهی!
یک روش تبلیغ نشریه حزب این بود که یک کلیشه درست میکردند و روی در و دیوار چاپ میکردند که مثلا «مردم را بخوانید» (مردم ارگان حزب توده بوده است). بعد از یک مدت گروههای مذهبی که خودشان نشریه نداشتهاند که بگویند نشریه ما را بخوانید، راه افتاده بودهاند و روی در و دیوار مینوشتهاند که «قرآن را بخوانید» یا «نهجالبلاغه را بخوانید». توی محلههای قدیمیتر تهران که راه بروید خیلی از این کلیشهها را هنوز روی در و دیوار میبینید.
حالا شما هم «همایون خیری» را بخوانید! نه اینکه همایون خیری حزبی داشته باشد و ما عضو یا سمپاتش باشیم که بخواهیم ارگانش را تبلیغ کنیم ولی این وبلاگ به خصوص، یکی از خواندنیترین وبلاگهایی است که دیدهام و تقریبا سه سالی است که خوانندهی دائمی آنام و به چند دلیل خواندنش را به شما هم توصیه میکنم:
1- تنوع فرهنگی: همایون خیری آدمی است که شاخکهای فرهنگیاش خیلی حساس است و در محیطی زندگی میکند که تنوع فرهنگی زیادی دارد و میتوانید مطالبی درباره ازدواج کرهای، پرفسوری که هشت بچه دارد، روز ملل، داروغهی باکینگهام و خیلی چیزهای دیگر بخوانید
2- خوزستان: همایون خیری خوزستانی است و خیلی خونگرم. خیلی راحت سر صحبت را با هر کسی باز میکند و گزارشهایی که از این گفتگوها در وبلاگش میآورد خیلی خواندنی است: مو قرمز، تجارت مو، کوله پشتی و …
3- پلنگ صورتی: هشت ماهی است که همایون خان یک همکار فرانسوی پیدا کرده که اسمش را گذاشته پلنگ صورتی و شرح شیرینکاریهایش را توی وبلاگش مینویسد (مسابقات جهانی شکلاتخوری، نظافت صورتی، مادر پلنگ صورتی، گلف صورتی و …). آنقدر این پلنگ خان بین خوانندگان همایون خان طرفدار پیدا کرده که حتی یکیشان برای زیارت پلنگ رفته به دفتر همایون و …
4- سن و سال: به حساب من همایون خیری باید نزدیک به پنجاه سال داشته باشد چون زمان اشغال سفارت آمریکا دیپلمش را گرفته بوده و میخواسته برود آمریکا که به هم خورده است. در این مدت وقایع جنگ و انقلاب و حواشیشان را از نزدیک دیده و در عین حال دست از تلاش برنداشته و درس خوانده (دانشگاه ملی؟) و مدت طولانی در رادیو کار میکرده و … به تناسب این عمر و تجربه، راه به راه خاطراتی را متناسب با موقعیت تعریف میکند که خواندنی است. (طرحی که با وانت آمد، سفارت آمریکا، کارگری در زمان جنگ و …)
5- شور و نشاط: وبلاگ همایون خان خیری خیلی صمیمانه و پر شور و نشاط است و خیلی پیش میآید که در آن چیزی بخوانید که با اینکه ربطی به شما پیدا نمیکند ولی خوشحالتان میکند. از جمله چیزی که امروز خواندم و باعث شد بیایم اینجا وبلاگ را معرفی کنم: تهاجم فرهنگی در آزمایشگاه و پاداش سه هزار دلاری
انگار در کلافه کردن فروشندگان لذتی هست که فقط زنان میدانند؟
پ.ن: سرکار خانم نجمه توضیحی در این باره داده اند که بخوانید
تزی در زندگیمان داشتیم که هر کس میخواهد آرامش و آسایش داشته باشد باید از تلویزیون و موبایل و دستهچک حذر کند و حذر هم میکردیم تا اینکه جریان ازدواج پیش آمد و اول از همه به اصرار همسر گرامی و برای رفع بیخبری و نگرانی ایشان یک موبایل گرفتیم (البته ایرانسل است، یعنی هم موبایل هست هم نیست) برای مانورهای مالی ضروری در یک زندگی متاهلی، داریم دسته چک هم میگیریم… ولی از قضیه تلویزیون به هیچ وجه کوتاه نیامدهایم و شده که همسر گرامی را تا خانهی مادربزرگمان ببریم تا یانگوم ببیند ولی تلویزیون به خانه راه ندادهایم.
در این وضعیت و با در نظر گرفتن علاقه همسر گرامی به یانگوم و الیاس و شنبه و … در نظر بگیرید وقتی میبیند نگهبان افغانی بلوکمان در کیوسک نگهبانیاش تلویزیون و ماهواره دارد و کانال افغانی نگاه میکند (آریانا؟)، چه حالی به همسر گرامی دست میدهد؟
من جدا نگران سلامتی نگهبان مربوطه و رسانههای صوتی-تصویریاش هستم.
1-     در File->Print در ÙØ³Ù ت Page Scaling گزÛÙÙâÛ Booklet Printing را Ø§ÙØªØ®Ø§Ø¨ Ú©ÙÛØ¯.
2-     اگر پرÛÙØªØ± «2 رÙ» ÙØ¯Ø§Ø±Ûد (ک٠٠ع٠ÙÙØ§ Ú©Ø³Û Ø¯Ø± خاÙÙ ÙØ¯Ø§Ø±Ø¯) گزÛÙÙ Front side only را Ø§ÙØªØ®Ø§Ø¨ Ú©ÙÛØ¯
3-Â Â Â Â Â Ø¨Ø±Ø§Û Ú©ØªØ§Ø¨âÙØ§Û ÙØ§Ø±Ø³Û Binding:Right را Ø§ÙØªØ®Ø§Ø¨ Ú©ÙÛØ¯
Ø®ÙØ¨ اÛÙØ¬ÙØ±Û ÛÚ© رÙÛ Ú©ØªØ§Ø¨ ÚØ§Ù¾ Ù ÛâØ´ÙØ¯. Ø¨Ø±Ø§Û ÚØ§Ù¾ رÙÛ Ø¯ÙÙ Ú©Ø§ØºØ°ÙØ§Û ÛÚ©âØ±Ù ÚØ§Ù¾ شد٠را Ø¯ÙØ¨Ø§Ø±Ù تÙÛ Ú©Ø§ØºØ°Ø¯Ø§ÙÛ Ø¨Ú¯Ø°Ø§Ø±ÛØ¯. ÚÙ Ø¬ÙØ±Û Ø¨Ú¯Ø°Ø§Ø±ÛØ¯Ø اÛÙ Ø¨Ø³ØªÚ¯Û Ø¨Ù Ù¾Ø±ÛÙØªØ±ØªØ§Ù دارد ک٠کدا٠طر٠کاغذ ÚØ§Ù¾ Ù ÛâÚ©ÙØ¯ ٠ب٠کدا٠طر٠ÙÙÛ Ø¨Ø±Ø§Û Ø§Ú©Ø«Ø± پرÛÙØªØ±ÙØ§Û hp Ø¨Ø§ÛØ¯ Ú©Ø§ØºØ°ÙØ§ را ÙÙ Ø§ÙØ·Ùر ک٠از پرÛÙØªØ± خارج Ù ÛâØ´ÙÙØ¯ ٠بدÙ٠گردش در ÙÛÚکدا٠از Ù ØÙØ±ÙØ§Û ٠ختصات تÙÛ Ú©Ø§ØºØ°Ø¯Ø§ÙÛ Ú¯Ø°Ø§Ø´Øª. بعد:
1-     گزÛÙÙâÛ Back side only را Ø§ÙØªØ®Ø§Ø¨ Ú©ÙÛØ¯.
2-     بر ØØ³Ø¨ ÙÛØ§Ø² گزÛÙÙ Reverse page order را تÛÚ© Ú©ÙÛØ¯. (Ø¨Ø±Ø§Û hpÙØ§ ٠ع٠ÙÙØ§ اÛÙ ÙØ§Ø²Ù است)
Ø¨ÙØªØ± است اÛ٠کار را اÙ٠با ÛÚ© پرÛÙØª 8 ØµÙØÙâØ§Û ÚÙØ¯Ø¨Ø§Ø± ت٠رÛÙ Ú©ÙÛØ¯ تا ÙØÙ٠صØÛØ Ú¯Ø±Ø¯Ø´ Ù ØªØ±ØªÛØ¨ صØÛØ ÚØ§Ù¾ در ٠رØÙ٠دÙÙ Ø¯Ø³ØªØªØ§Ù Ø¨ÛØ§Ûد ٠بعد برÙÛØ¯ سراغ کتاب اصÙÛ
ÙÙØªÛ اÛÙ Ú©Ø§Ø±ÙØ§ با Ù ÙÙÙÛØª Ø§ÙØ¬Ø§Ù شد ÛÚ© دست٠کاغذ ÚØ§Ù¾ Ø´Ø¯Ù Ø¯Ø§Ø±ÛØ¯ ک٠اگر آ٠را از ÙØ³Ø· ÙØµÙ Ú©ÙÛØ¯ ٠د٠ÙÛ٠٠را رÙÛ ÙÙ Ø¨Ú¯Ø°Ø§Ø±ÛØ¯ Ù ÛâØ´ÙØ¯ ÛÚ© کتاب Ø´Ú©Û٠در ÙØ·Ø¹ A5…
Ø¢ÙÙÙØª در کتاب ٠ارکز Ø¨Ø®ÙØ§ÙÛØ¯ ک٠«کاش Ø²ÙØ¯Ú¯Û ÚÛØ²Û ÙØ¨Ùد Ú©Ù Ù Ø«Ù Ø±ÙØ¯ Ú¯ÙâØ¢ÙÙØ¯ ÙØ±Ø§Ú©ÙÛØª Ø¨Ú¯Ø°Ø±Ø¯Ø Ø¨ÙÚ©Ù ÙØ±ØµØª ÙØ§Ø¯Ø±Û Ø¨ÙØ¯ تا در ٠اÙÛØªØ§Ø¨ÙâØ§Û Ø§Ø² اÛ٠ر٠ب٠آ٠ر٠شÙÛ٠٠طر٠دÛگر٠ا٠Ù٠تا ÙÙØ¯ سا٠دÛگر سرخ Ù ÛâØ´Ø¯Â»
دیشب که با همسر گرامی رفتیم به سانس هشت و نیم «اتوبوس شب» برسیم با کمال حسرت متوجه شدیم که از پرده برداشتهاند و جایش فیلمی از یک کارگردان ناشناس گذاشتهاند. کلی یک جایمان سوخت و شاکی شدیم که چه معنی دارد چنین فیلمی فقط دو هفته روی پرده باشد؟
تا این را هم فیلتر نکردهاند و به ناز فیلترشکنان محتاج نشدهاید، بروید و از اینجا ترجمه فارسی کتاب مارکز را دانلود کنید. این ترجمه امیرحسین فطانت است از اسپانیولی و با ترجمهی کاوه میرعباسی از انگلیسی که در ایران چاپ و توقیف شد فرق دارد.