سربازی خوب بود …

سربازی خوب بود.

خوب بود یعنی هم خوش گذشت و هم مفید بود.

نه اینکه بخواهم تعمیم بدهم که سربازی کلا خوب است یا برای همه خوب است، اما این سربازیِ بخصوصی که من رفتم برای این آدمِ بخصوصی که من هستم خوب بود.

خوش گذشتنش بیشتر از این بابت بود که وقتی دیدم چاره‌ای ندارم و نمی‌توانم از زیرش در بروم، دل به کار دادم و سعی کردم لذت ببرم. سربازی بودم که اول تا آخر سربازی‌اش یک بار هم ناله نکرد و غر نزد و (همان که گفتم) کلا دل به کار داد.

مفید بودنش اما شاخ و برگ داشت…

چندتا پست دیگر هم به زودی درباره سربازی می‌نویسم و کلا پرونده‌اش را می‌بندم.

چند تصویر از روزهای بعد از کودتا

akhavan-logo شهرام ناظری در دو آهنگ اول آلبوم «سفر عسرت» یعنی آهنگ‌های «دیباچه» و «روایت چگور ناامیدان» بخش‌هایی از شعر «نادر یا اسکندر» مهدی اخوان ثالث را خوانده است:

موج‌ها خوابیده‌اند آرام و رام
طبل طوفان از نوا افتاده است

چشمه‌های شعله‌ور خشکیده‌اند
آب‌ها از آسیاب افتاده است

book-of-austerityمن شعری نخوانده‌ام که به این روشنی و گیرایی، ناامیدی و سرخوردگی روشنفکران را در خفقان بعد از کودتای 28 مرداد توصیف کند.

خیلی تصویرهای تاثیر گذاری دارد: چه تصویری که همان ابتدای شعر از فضای عمومی جامعه رسم می‌کند، چه صحنه‌ی گفتگوی شاعر با مادرش از پشت میله‌های زندان که مادر با کشیدن انگشت روی کف دست خواهش می‌کند که «غلط‌کردم‌نامه بنویس و بیا بیرون»، و چه حال و روز شاعر پس از آزادی و شرمندگی‌اش از روی زن و فرزند به خاطر تهی‌دستی و مستی … اما چیزی که اشکم را درمی‌آورد آن چهار خط آخر است:

 

باز می‌گویند فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود

نادری پیدا نخواهد شد، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود.

متن کامل شعر را اینجا ببینید. البته توی این لینک و یکی دو سایت دیگر دیدم که به جای نادر نوشته شده است کاوه. فکر میکنم همان نادر درست باشد. حداقل توی چاپ دوم «آخر شاهنامه» که نادر آمده است.

کتاب سال: گل نبشته های باروی تخت جمشید

بخشی از جلد کتاب گل نبشته های باروی تخت جمشید در کنار همه‌ی خبرهای بد این مدت این خبر خوب را هم داشته باشید که کتاب «گل‌نبشته‌های باروی تخت جمشید» دکتر ارفعی به عنوان کتاب سال در حوزه زبان شاخه‌ی زبان‌های باستانی انتخاب شد. (متن خبر در سایت کتاب سال)

ارفعی سر چاپ این کتاب خیلی خون دل خورد و سال‌ها متن‌اش توی انبار ارشاد و میراث خاک خورد و گیر هزار پیچ و خم اداری افتاد تا بالاخره موسوی بجنوردی همت به خرج داد و «دائره‌المعارف اسلامی» متولی انتشار شد و کتاب از چاپ درآمد و تازه رسید به مشکل پخش و فروش! واقعا پیدا کردن هزار نفر (تیراژ چاپ اول هزار نسخه است) که حاضر باشند نفری 50 هزار تومان بدهند و ترجمه‌ی چند لوحه‌ی ایلامی خزانه‌ی داریوش هخامنشی را بخرند، کار سختی بود!

رودخانه وحشی

یکی از کابوس‌های هر روز صبح ما در طول خدمت، رد شدن از میدان فتح بود. البته کلا حد فاصل میدان آزادی تا یافت‌آباد کلکسیون چیزهای کج و کوله و عجیب و غریب است؛ اما شخصا تا بحال لنگه‌ی میدان فتح را در بی‌قوارگی و بی‌معنایی ندیده‌ام.

نقشه هوایی میدان فتح تهران

در نظر بگیرید که وقتی به قصد یافت آباد. از میدان آزادی به سمت جنوب می‌آیید (اتوبان سعیدی) می‌رسید به نقطه A. بعد باید دور میدان بچرخید و نقاط B و C را هم پشت سر بگذارید و برسید به D و ادامه بدهید به سمت جنوب.

من نمی‌دانم کسی که نقشه میدان را کشیده چه فکری توی سرش داشته اما ظاهرا کارکرد میدان فقط این است که مسیر شمال به جنوب، غرب به شمال را قطع نکند.

قاعدتا راحت‌تر بود اگر بین A و D یک زیرگذر کوچک و نقلی می‌زدند (شبیه زیرگذر آزادی-یادگار امام مثلا) و شمال به جنوبی‌ها از زیر می‌رفتند و غرب به شمالی‌ها از رو و هیچ کس هم به هیچ کس برخورد نمی‌کرد. (اینجا به خاطر فرودگاه پل نمیشود زد)

اما توی وضعیت فعلی، ساعت‌های اولیه صبح شمال به جنوبی‌ها وقتی به B می‌رسند، مواجه می‌شوند با صفوف در هم تنیده‌ی غرب به شمالی‌هایی که نه راه پیش دارند نه راه پس نه می‌گذارند کسی از بین‌شان رد شود و به C برسد!

در عوض شمال به جنوبی‌ها هم به B که می‌رسند، به جای اینکه به رسم میدان بصورت مورب و تقریبا مماس بر جریان ترافیک جلو بروند، با زاویه 90 درجه به صفوف در هم تنیده‌ی غرب به شمالی‌ها می‌زنند و با تکنیک‌های «راه گرفتن با پررویی» مسیرشان را قطع می‌کنند و به هر زوری هست خودشان را می‌رسانند به C. به این تکه B-C می‌گفتیم رودخانه‌ی وحشی.

تونل توحید هم که راه نیفتاد تا ما را از این مصیبت خلاص کند.

توصیه هایی برای روز آخر خدمت

sarbazi-lastday-logo 1- هیچ صبحانه‌ای کله‌پاچه نمی‌شود. روز آخر سربازی با دوستان‌تان کله‌پاچه بخورید.

sarbazi-4 

2- اگر قیافه‌تان توی عکس‌ها خواب‌آلود است ناراحت نباشید. هیچ سربازی نمی‌تواند شب تسویه درست بخوابد.

sarbazi-2

3- وقت عکس گرفتن، یاد همه بیندازید که روز آخرتان است. سربازها وقتی که اسم پایان خدمت بشنوند بهتر توی عکس می‌افتند.

sarbazi-1

کارت‌مان هم آمد

آخرهای سربازی است. امروز کارت پایان خدمتم را دیدم. با دقت همه‌ی جزئیاتش را چک کردم که اشتباهی نداشته باشد و گذاشتمش توی گاوصندوق تا اول اسفند. اما خون دلی خوردیم تا بالاخره چشم‌مان به زیبایی کارت‌مان افتاد…

قبلا سپاه برای سربازهای سپاه کارت صادر می‌کرد و ارتش برای ارتش و ناجا برای ناجا. حتی فکر میکنم مثلا دایره صدور کارت نیروی زمینی سپاه با نیروی هوایی و دریایی‌اش فرق داشت. هر کسی برای خودش بود اما سربازها اگر به موقع مدارک‌شان را تکمیل کرده بودند، روزی که خدمت‌شان تمام می‌شد کارت‌شان هم حاضر بود و می‌گرفتند و می‌رفتند. اوایل امسال نیروی انتظامی اعلام کرد که روال صدور کارت می‌خواهد عوض بشود و همه‌ی کارت‌ها را نظام وظیفه صادر کند و بعضی جزئیات دیگر.

سیستم متمرکز خوبی‌اش برای سرباز این است که پس‌فردا اگر نیاز به استعلام داشت، لازم نیست بکوبد و برود تا همان پادگانی که زمانی سربازی کرده است. مثلا الان کسانی که سه برادرِ سربازی‌رفته دارند و می‌خواهند از خدمت معاف شوند، باید کارت برادرها را بگیرند دست‌شان و دوره بیفتند دور مملکت و از هر سه پادگان استعلام بیاورند که بله، صحت مندرجات این کارت تایید می‌شود. المثنی گرفتن که داستان دیگری است.

اما توی جریان دست به دست شدن صدور کارت، حدود شش ماه هیچ کارت جدیدی صادر نشد و یک کار ثابت ما در این مدت جواب دادن به سربازهایی بود که سراغ کارت‌شان را می‌گرفتند و یک نگرانی خودمان هم این بود که نکند این روند حالاحالاها طول داشته باشد. مخصوصا که نظام وظیفه توی طرح تمرکز گنده‌گوزی‌هایی هم کرده بود که می‌خواهیم کارت‌های جدید هوشمند باشند و چه و چه … که فقط نگرانی ما را بیشتر می‌کرد.

خلاصه امروز کارت‌ها رسید و سربازهای بوی کارت شنیده یکی یکی سرمی‌رسیدند و به «ممدکارتی» خواهش و التماس می‌کردند که کارت ما را نشان‌مان بده و او هم کلی ناز می‌کرد و عشوه می‌ریخت و آخر سر کارت را می‌چسباند پشت شیشه تا گل از گل سرباز بشکفد و چشم‌هایش برق بزند و کمی احساسات ابراز کند و شاد و خندان برود …

اینویجیلاتور

نشسته بودیم توی سالن باشگاه دانشجویان دانشگاه تهران و منتظر بودیم که امتحان آیلتس شروع شود. دختر خانمی هم داشت به انگلیسی خیلی خیلی شمرده و واضح توضیح می‌داد که حین امتحان چه باید بکنیم و چه نباید. قسمت آخر صحبت‌هایش، درست قبل از شروع امتحان، توضیحات مبسوطی داد در مورد دستشویی رفتن. یعنی شاید ده دقیقه توضیح داد که زمان پخش صدای لیسنینگ کسی نمی‌تواند دستشویی برود و پنج دقیقه اول و آخر هر بخش هم همینطور و در فاصله بین دو بخش هم همینطور و بقیه‌ی اوقات هم هر کس که خواست دستشویی برود باید حواسش باشد که وقتش را از دست می‌دهد و نمی‌تواند آخر کار دبه کند که مثلا من دستشویی رفته‌ام و حالا باید پنج دقیقه وقت تلف‌شده داشته باشم و از این حرف‌ها. کلا خلاصه صحبت‌هایش در یک کلام این بود که فکر دستشویی رفتن را از سرتان بیرون کنید تا آخر امتحان.

بحث دستشویی که تمام شد و نوبت شروع امتحان که رسید، همان دختر خانم گفت «حالا اینویجیلاتورهایی که قرار است بیرون از سالن باشند لطفا سالن را ترک کنند». حالا ما موقع ورود به جلسه دیده بودیم که عوامل برگزاری روی سینه‌شان کارتی نصب شده با عنوان « Invigilator» و فهمیدیم منظورش آنها است … اما پیرو فرمایش دختر خانم یکدفعه هفت هشت نفر از شرکت‌کنندگان هم راه افتادند که بروند بیرون که البته با جیغ و دادهای او متوجه اشتباه‌شان شدند و برگشتند سر جایشان نشستند. بنده‌های خدا لابد بعد از آن همه توضیح درباره دستشویی، فکر کرده بودند اینویجیلاتور یک جور کلمه مودبانه است برای شاشو!

سال سی و سوم

33logo تمام سال سی و دوم به علاوه چند روز اضافه صرف بالاخ شدن شد. امروز که نهم آبان باشد، یک سال و چند روز از خدمت‌مان گذشته و سی و دو سال از عمرمان. کلا از چس‌ماهی درآمده‌ایم …

بالاخ شدن

خسن و خسین در روز حافظ!

اینجوری که همشهری روایت کرده (لینک)، در مراسم بزرگداشت حافظ سفیر کرواسی می‌آید پشت تریبون و می‌گوید: «حالا که روز بزرگداشت حافظ است پس یک شعر از سعدی برایتان می‌خوانم: توانا بود هر که دانا بود/ز دانش دل پیر برنا بود»! (فردوسی بیت از این تابلوتر هم دارد؟)

پشت‌بندش هم اضافه کرده که علاقه‌اش به سعدی سرسری نیست و حتی از فرط علاقه به سعدی و این بیت بخصوص، اسم نوه‌اش را هم گذاشته «برنا»!

وسط این گیر و دار که ارواح حافظ و سعدی و فردوسی داشته‌اند سرشان را می‌کوبیده‌اند به دیوار و دانه دانه موها و ریش‌های پریشان‌شان را از بیخ می‌کنده‌اند، امام جمعه شیراز هم پریده وسط که «آقا پس آن بودجه توسعه حرم شاهچراغ که قول داده بودید چه شد؟»!