برچسب: دیدنیهای شیراز

تفاوت تابلو با تابلو

فرض کنید شما کاره‌ای هستید در یک موسسه‌ی فرهنگی و قرار می‌شود یک خانه‌ی تاریخی را بازسازی کنند و بدهند به شما که هم دفتر موسسه‌تان را آنجا مستقر کنید و هم زیر زمینش را تبدیل کنید به یک موزه مرتبط با فعالیت‌تان. قاعدتا باید کنار ورودی آن خانه‌ی تاریخی تابلویی نصب شود که هم نشان بدهد که شما آنجا مستقرید و هم نامی از موزه‌تان برده باشد.

حالا برای این که دوباره یادتان بیفتد مسوولان موسسه‌های فرهنگی قبل از انقلاب چقدر با مسوولان همان موسسه‌های فرهنگی بعد از انقلاب فرق داشته‌اند، نگاهی کنید به سردر نارنجستان قوام:

سر در نارنجستان قوام

آن دو کاشی‌کاری آبی سمت چپ و راست، تابلوهای قبل از انقلاب اند و آن تابلوی فلزی بالای سقف را بعد از انقلاب ساخته‌اند؛ قاعدتا بعد از سال ۱۳۷۹ چون تا قبل از آن اسم وزارت علوم، وزارت فرهنگ و آموزش عالی بوده است.

آدم با خودش فکر می‌کند قبل از انقلابی‌ها از خودشان پرسیده‌اند که چکار کنیم که تابلوی موسسه‌ی آسیایی به عمارت نارنجستان بیاید و عقل‌شان را روی هم ریخته‌اند و با اهلش مشورت کرده‌اند و حاصلش شده کاشی‌کاری‌هایی که در نگاه اول اصلا متوجه نمی‌شوید مال خود عمارت نیست و بعدا الحاق شده است.

بعد از انقلابی‌ها اما احتمالا یکی نامه زده که «نظر به ضرورت اطلاع رسانی به بازدیدکنندگان عزیز در اسرع وقت نسبت به نصب تابلو اقدام مقتضی به عمل آید» و نامه چند دور چرخیده و چند سری پاراف شده و آخر سر یکی از تابلوسازهای همان دور و بر را گیر آورده‌اند و یک چیز قناسی شبیه به همه‌ی تابلوهای کج و معوجی که توی همه‌ی خیابان‌ها بالای سر همه‌ی قصابی‌ها و بقالی‌ها و کله‌پزی‌ها و سمساری‌ها می‌بینیم بالای در نارنجستان قوام هم نصب شده.

اما ضایع‌تر از تابلوی سردر، آنی است که توی حیاط نزدیک ورودی موزه گذاشته‌اند. این یکی را حدس می‌زنم به تابلوساز مربوطه گفته‌اند متن‌اش را هم خودت انتخاب کن واو هم کلی سرش را خارانده و تفکر کرده و به این نتیجه رسیده که بنویسد «موزه‌ی اشیاء عتیقه»! نوبر اسم است به خدا!

تابلوی موزه نارنجستان قوام

دانشگاه شیراز قبل از انقلاب اسمش «دانشگاه پهلوی» بوده و موزه‌ی نارنجستان هم بوده «موزه شهرام». کلا البته محمد رضا پهلوی خیلی خودشیفتگی داشته که هر چه ساخته یک شاهی، شهبانویی، شازده‌ای چیزی به اسمش چسبانده و نگاهی هم به دست پدرش نکرده که اینهمه چیزهای مهم‌تر و زیربنایی‌تر ساخت و اسم خودش و کس و کارش را روی هیچ‌کدام‌شان نگذاشت. ولی منظورم از یادآوری اسم‌های قدیمی این بود که به کاشی‌ها از نزدیک نگاه کنید و ببینید چطور اصلاح شده‌اند.

در نوشته‌ی فارسی:

تابلوی قدیمی فارسی نارنجستان قوام

و انگلیسی:

تابلوی قدیمی انگلیسی نارنجستان قوام

موزه مشاهیر فارس

توی بعضی کوچه‌ها خانه‌ای هست که یکبار اگر دیده باشید، همیشه یادتان می‌ماند. بقیه‌ی خانه‌های کوچه را بنّا ساخته است و این یکی را معمار. معماری که می‌دانسته وظیفه‌ی در و دیوار و پنجره فقط در بودن و دیوار بودن و پنجره بودن نیست. معماری که بلد بوده چطور در و دیوار و پنجره را کنار هم بچیند که چشم رهگذر را بگیرند و خودشان را بی‌زحمتی توی خاطره‌اش ثبت کنند. فقط که بلد بودن نیست؛ معمار، سر ساختن آن خانه دلش را هم به کار داده و هنرش را هم خرج کرده و ….

بار داریوش 

بین همه‌ی موزه‌ها و گالری‌ها و نمایشگاه‌های «بنّا ساز» که طبق فلان بخشنامه ساخته شده‌اند تا مثلا فلان هدف فرهنگی را تحقق ببخشند یا در راستای نیل به اهداف مندرج در فلان بند فلان برنامه باشند، این موزه‌ی مشاهیر فارس از آن موزه‌های «معمار ساز» است که یک بار اگر ببینید همیشه یادتان می‌ماند و توی همان نگاه اول می‌فهمید که سازندگانش، هم اینکاره بوده‌اند و هم از دل مایه گذاشته‌اند و ذوق و هنرشان را خرج ساختنش کرده‌اند.

آتوسا همسر داریوش اول شاپور اول ساسانی باربد

موزه متعلق است به بنیاد فارس شناسی و در زیرزمین خانه‌ی زینت الملک جا دارد. بضاعتش هم 57 مجسمه‌ی مومی است در ابعاد طبیعی که به ترتیب تاریخ چیده شده‌اند: از داریوش هخامنشی تا عباس دوران.

شاه شجاعکریمخان زند آبش خاتون

تندیس‌ها را یک تیم 20 نفره به سرپرستی «حمید شانس» در سال 84 ساخته‌اند. اسم حمید شانس را این روزها در خبرهای فرهنگی زیاد می‌خوانم چون دو تا از مجسمه‌هایش (شریعتی و صنیع خاتم) در جریان سرقت‌های اخیر دزدیده شده‌اند. (مثلا نگاه کنید به این مصاحبه: حمید شانس: این دزدیها یک جور ترور فرهنگی است)

منصور حلاج  بابا کوهیملاصدرا

بیشتر تندیس‌ها مربوط به مشاهیر ملی‌اند که زادگاه یا خاستگاه‌شان فارس بوده است. به علاوه، تندیس آنهایی که در فارس حکومت یا زندگی کرده‌اند (شاه شجاع، کریمخان، لطفعلی خان، باباکوهی) یا خدمتی به فارس کرده‌اند (الله وردی خان به خاطر ساختن مدرسه خان) یا ضرری به فارس زده‌اند (آقا محمد خان قاجار) هم در موزه پیدا می‌شود.

قاآنی صورتگر شیرازی دکتر محمد نمازی

حافظ اما تندیس ندارد. به جایش دیوان حافظ و یک شمع را وسط فضایی نشانده اند و اطرافش را با خوشنویسی اشعار حافظ و نقش‌های ابر و باد و مینیاتور تزئین کرده‌اند و اینجوری یک جور تقدس برای حافظ قائل شده‌اند و او را یک سر و گردن بالاتر از بقیه مشاهیر فارس نشانده‌اند. (عکس خوبی از این قسمت ندارم)

در همین زمینه:

صفحه این موزه در پایگاه بنیاد فارس شناسی (ظاهرا فقط 20 لینک اول را نمایش میدهد)

مصاحبه ای با حمید شانس در زمان آماده سازی مجسمه ها

خانه زینت الملک

خانه زینت الملک یکی از خانه‌های تاریخی شیراز است بنا شده در دوره‌ی قاجار در محله‌ی گود عربان (انتهای خیابان لطفعلی خان زند)، به فاصله‌ی یک کوچه‌ی باریک از نارنجستان قوام. هر دو عمارت را علی محمد خان قوام الملک ساخته در سال 1290 قمری (میشود اواسط سلطنت ناصرالدین شاه).

ورودی خانه زینت الملوک

ظاهرا رابطه‌ی بین خانه‌ی زینت الملک و نارنجستان قوام چیزی بیشتر از همسایگی و هم‌صاحبی است. خانه‌های قاجاری معمولا دو حیاط دارند، یکی اندرونی برای سکونت اهل و عیال و یکی بیرونی برای رفت و آمد و مهمانی و حضور نامحرم. من دفعه‌ی اول که نارنجستان ق وام را دیدم تعجب کردم که پس حیاط اندرونی‌اش کجاست و چرا یک حیاط بیشتر ندارد؟ با خودم فکر کردم که شاید مثلا سبک زندگی قوام‌ها فرق می‌کرده است و فرنگی‌مآب‌تر بوده‌اند یا مثلا نارنجستان جای زندگی نبوده و فقط محل کار و تشریفات بوده یا اندرونی‌اش خراب شده و …. ولی قضیه این است که اندرونی نارنجستان، همین خانه‌ی زینت الملک است، یعنی علی محمد خان قوامی به جای این که یک خانه با دو حیاط بسازد، دو خانه‌ی مجاور هم ساخته هر کدام با یک حیاط، یکی به عنوان بیرونی و یکی اندرونی.

حیاط و هشتی ورودی خانه زینت الملوک

جایی خواندم که دو عمارت با یک راه زیرزمینی به هم وصل می‌شده‌اند، یا هنوز هم می‌شوند؛ نمی‌دانم تا چه حد درست است.

خود ساختمان، یک عمارت اعیانی قاجاری است با کاشی‌کاری‌ها و منبت‌کاری‌ها و آینه‌کاری‌ها و حجاری‌های خیلی چشم‌نواز و دیدنی.

شاه نشین آیینه کاری شده خانه زینت الملوک

ظاهرا قبلا تزئینات سنگی بنا خیلی مفصل‌تر بوده است چون روی اتیکت خیلی از سنگ‌های موزه‌ی سنگ فارس (همان هفت‌تنان) نوشته است: «محل کشف: شیراز خانه زینت الملک». مثلا این سنگ ازاره با نقش شیر:

ازاره سنگی به شکل شیر مربوط به خانه زینت الملوک در موزه سنگ شیراز

الان عمارت در اختیار «بنیاد فارس شناسی» است و توی زیرزمین‌اش موزه‌ای برپا است از خود خانه دیدنی‌تر. درباره‌ی این موزه به زودی می‌نویسم.

تندیس مومی صولت الدوله قشقایی علی سامی و مهدی حمیدی در موزه مشاهیر فارس

پیوندها:

خانه زینت الملک در گوگل مپ

صفحه این خانه در ویکیپدیا فارسی (خیلی ناقص)

فهرست خانه های تاریخی شیراز

سایت بنیاد فارس شناسی

مایه تفریح در نارنجستان قوام

اگر گذارتان به نارنجستان قوام افتاد، به جای این که محو نقاشی‌های دیواری و سقفی و کاشی‌کاری‌ها و آینه‌کاری‌هایش شوید، بروید توی نخ آن چند نقش برجسته که به تقلید از تخت جمشید حجاری شده‌اند و یک دل سیر بخندید به کلاغی که همه سعی‌اش را کرده تا راه رفتن کبک را یاد بگیرد.

یکی این نقش بالای شومینه:

نقش برجسته تقلید شده از تخت جمشید بالای شومینه نارنجستان قوام

که تقلیدی است از بار داریوش:

نقش برجسته بار داریوش در موزه ایران باستان

توی نسخه‌ی نارنجستان احساس می‌کنید حاضرین در بارگاه دارند توی هم می‌لولند و یکی دارد توی دوربین نگاه می‌کند و آن یکی که قدش نصف بقیه است پشت به دوربین کرده و آخری (سمت چپی) هم انگار دارد برای جلویی‌اش زیرپا می‌گیرد! داریوش مربوطه هم قوز کرده و با آن عصای نصفه نیمه‌اش انگار دارد به اهل بارگاه فحش می‌دهد که فلان فلان شده‌ها یک دقیقه مثل آدم بایستید مگر نمی‌بینید که دارند نقش‌مان را می‌کشند.

بقیه‌شان توی حیاط نزدیک در ورودی هستند، زیر نقش آن سه شازده روی کاشی:

حیاط نارنجستان قوام

مثلا این یکی:

نقش برجسته تقلیدی از تخت جمشید در حیاط نارنجستان قوام

تقلید شده از این یا مشابه‌اش:

نقش برجسته در تخت جمشید

نسخه‌ی نارنجستان غیر از همه عیب‌های دیگرش، کاسه‌های پیشکشی را جوری گرفته که هر پنج انگشتش یک طرف کاسه افتاده‌اند. یک کاسه دستتان بگیرید تا متوجه شوید چه میگویم.

دخترخاله ها با لباس محلی

cousins-logoتوی سرای مشیر مغازه‌ای هست که در کنار فروش فرش و گلیم و جاجیم و صنایع دستی، لباس ایلیاتی هم کرایه می‌دهد برای عکس گرفتن. دخترخاله‌ها هر کدام یک دست کرایه کردند (به نظرم دستی دو هزار تومان) و – خدا برکت بدهد به عکاسی دیجیتال – نفری 200-300 عکس تکی و دو نفری و سه نفری انداختند در فیگورهای مختلف.

عمو سیبیل!

عمو سیبیل با این هیبت خانی و تفنگ و قطار فشنگ، توی حیاط سرای مشیر ایستاده بود تا گردشگرها کنارش بایستند و آن کلاه سفید را سرشان بگذارند و تفنگ و کیسه باروت را دست‌شان بگیرند و عکسی بیندازند و چیزی به عمو سیبیل بپردازند. معمولا پانصد یا هزار تومان.

عکس با لباس سنتی در سرای مشیر شیراز

شاه شجاع

طفلک شاه شجاع … با این مقبره‌ی بی‌قواره‌ی سنگی-بتنی خیلی غریب افتاده و فکر نمی‌کنم سال تا سال کسی به زیارتش برود.

عکس مقبره شاه شجاع

آرامگاهش خیلی از آرامگاه شاعر محبوبش، حافظ، دور نیست. وارد شیراز که می‌شوید، بعد از دروازه قرآن، سمت چپ، اوایل خیابان هفت‌تنان.

نگاهی هم بیندازید به صفحه‌ی شاه شجاع در دانشنامه رشد

باغ عفیف آباد شیراز

afif-abad-logo حتی در تعطیلات نوروزی هم باغ عفیف آباد چندان شلوغ نمی‌شود (یادتان باشد که در نوروز گردشگران جلوی بلیط فروشی‌های حافظیه و سعدیه و تخت جمشید و ارگ کریمخانی و جاهای دیگر شیراز صف کشیده‌اند به چه بلندی). علت خلوتی همیشگی عفیف‌آباد فکر کنم مسیر پرپیچ-و-خم‌اش باشد؛ برخلاف بقیه‌ی جاهای دیدنی شیراز که معمولا آدرس سرراستی دارند.

عکس باغ عفیف آباد

چیزی که در عفیف‌آباد چشمان‌تان را نوازش خواهد داد، یک باغ بزرگ و آراسته‌ی 13 هکتاری است و یک ساختمان مجلل در وسط باغ.

مجموعه از سال 41 تا بحال در اختیار ارتش است و مفصلا مرمت شده است و تا قبل از انقلاب به عنوان تفریحگاه امرای ارتش استفاده می‌شده است و بعد از انقلاب هم تبدیل شده به موزه‌ی نظامی. یعنی زیرزمین ساختمان موزه‌ی نظامی است و در طبقه‌ی بالا مبلمان سابق را به همان صورت حفظ کرده‌اند که مردم بیایند و مثلا میزهای قمار یا وسایل تجملی امرای ارتش شاهنشاهی را ببینند.

عکس موزه نظامی شیراز

به نظرم کلکسیون اسلحه‌ی عفیف‌آباد از کلکسیون مشابه در موزه‌ی نظامی کاخ سعدآباد مفصل‌تر و غنی‌تر باشد. اما جای اسناد و یادگاری‌ها و مجسمه و از این جور چیزها خالی است.

چون مجموعه دست ارتش است، همه‌ی نگهبان‌ها و کادر و راهنماها هم ارتشی‌اند. یعنی جلوی در ورودی دژبان ایستاده است و بلیط‌فروش استوار است و راهنماها ستوان دوم و مدیر هم لباس شخصی پوشیده بود ولی فکر کنم سرهنگی چیزی بود چون یک سروان را دیدم که برایش پا کوبید.

بابا کوهی

«رسول پرویزی» داستان کوتاهی دارد به نام «درویش باباکوهی آرام مرد». من این داستان را خیلی سال پیش خوانده‌ام و فقط طرح خیلی محوی از آن یادم است که راوی داستان نقل گفتگوهای خودش را می‌آورد با درویشی که در بابا کوهی اعتکاف کرده است. از جمله از درویش می‌پرسد که آب و غذا را چکار می‌کنی و درویش هم از توکل به خدا می‌گوید و راه‌های مختلفی که در روزی رساندن به بندگانش دارد. از جمله نقل می‌کند که یک بار توی چله‌ی زمستان بی آب و غذا و عاجز مانده بوده وسط کوه و توی برف که می‌بیند جاهلی وسط آن برف و بوران با یک قابلمه غذا از راه رسید. قضیه این بوده که جاهل با رفقا شرط بندی کرده بوده سر اینکه چه کسی می‌تواند توی این هوا قابلمه‌ی غذا ببرد برای درویش و از او می‌خواهد که بعدا برای دوستانش شهادت بدهد که او واقعا قابلمه را آورده است و از این حرف‌ها…

عکس رسول پرویزی

(عکس رسول پرویزی از سایت روزنامه کارگزاران)

نمی‌دانم که رسول پرویزی کوه و برف و بورانش را خیلی آب و تاب داده بود یا من توی ذهنم برای شرط‌بندی جاهل ابعاد حماسی تراشیده بودم؟ به هر حال تصورم از بابا کوهی جایی بود بالای قله یک کوه خیلی بلند و صعب العبور! و توی این مدت که داماد شیراز شده‌ام و گذرم زیاد به این شهر می‌افتد، همیشه فکر می‌کردم باید برای رسیدن به باباکوهی، یکی از کوه‌های طرف جاده‌ی یاسوج را بگیرم و چند ساعتی بالا بروم. این که می‌گویم طرف جاده‌ی یاسوج (می‌شود شمال غرب شیراز) به خاطر این که کوه‌های آن طرف خیلی مرتفع‌تر از کوه‌های شمال و شمال شرق هستند.

نوروز امسال داشتم توی گهواره‌ی دید با یکی از همشهری‌های همسر گرامی گپ می‌زدم. شیرازی‌ها خیلی غریب‌نوازند و خصوصا هر وقت کسی را با تیپ گردشگری ببینند، حتما پیشنهاد می‌کنند که فلان جا و بهمان جا را هم برو و ببین. این همشهری هم گفت که بابا کوهی چشم‌انداز بهتری به شهر دارد و سری هم به آنجا بزن و جایی را با دست نشان داد که اصلا با تصور من سازگاری نداشت!

عکس منظره باباکوهی از پایین

خلاصه این که بابا کوهی هم مثل گهواره‌ی دید یکی از پاتوق‌های پیاده‌روی صبحگاهی شیرازی‌ها است و از پای کوه یک ربع تا بیست دقیقه راه است؛ همه‌اش پله یا سنگفرش.

عکس بابا کوهی از نمای غربی 

در مورد تاریخچه‌ی بابا کوهی نگاه کنید به صفحه‌ی مربوطه در ویکی‌پدیا: «بابا کوهی»

بنای فعلی را سال 1376 ساخته‌اند و الان هم در حال توسعه‌ی آن هستند و متولی توسعه هم اوقاف است و فکر می‌کنم در مجموع چیز قناس و بی‌تناسبی از آب در بیاید مثل این امامزاده‌های بازسازی شده. از داخل آرامگاه هم به عنوان کارگاه و انبار کارگران طرح توسعه استفاده میشود و چنین منظره ای دارد:

فضای داخلی بابا کوهی

من هر چه گشتم نتوانستم عکسی از بنای قدیمی باباکوهی پیدا کنم. اگر کسی سراغ دارد ممنون میشوم خبری دهد.

چاه مرتاض علی

نزدیکی‌های گهواره‌ی دید، جایی هست به نام «چاه مرتاض علی». بعضی‌ها می‌گویند «چاه مرتضی علی» ولی همان اولی درست است.

آسانترین راه رسیدن به چاه اینطوری است که بروید تا گهواره‌ی دید و جاده اسفالته‌ی پشت گهواره را بگیرید و بروید تا انتهایش که برسید به چ.م.ع. و چنین ساختمانی را ببینید:

عکس بقعه چاه مرتاض علی شیراز

ساختمان تازه مرمت شده ولی قدمت دارد. توی سایت مدارک میراث فرهنگی، یکی عکس قدیمی از بقعه هست به این شکل:

عکس مرتاض علی

خودِ چاه داخل این ساختمانِ تازه-بازسازی-شده است و یک سردر نسبتا قدیمی دارد این شکلی:

عکس غار مرتاض علی

زیر آن فرش ماشینی «بسم الله الرحمن الرحیم» یک کتیبه هست به تاریخ 1328 قمری (کمی کمتر از 100 سال پیش. یک سال بعد از پیروزی مجاهدین و فتح تهران و فرار محمدعلی شاه قاجار). چند کتیبه‌ی دیگر هم دور تا دور ورودی و اطراف آن هست که معمولا خیلی محو شده‌اند و به سختی خوانده می‌شوند. فهرست کتیبه‌های بنا را در همان سایت مدارک میراث فرهنگی ببینید: «چاه مرتضی علی در شیراز»

طبق نوشته‌ی این مقاله قدیمی‌ترین کتیبه این بنا مربوط به سال 1012 قمری است (دوران صفوی) اما من آن را ندیدم.

اما خود چاه یک غار طبیعی است با شیب خیلی تند که در حال حاضر پله برایش ساخته‌اند و برای تامین روشنایی معمولا دور و بر ورودی شمع نذری پیدا می‌شود و از طناب‌هایی که به دیوارهای اطراف نصب شده هم می‌توان برای پایین رفتن کمک گرفت.

عکس چاه مرتضی علی

یک عکس دیگر هم از چاه ببینید که با نور شمع روشن شده (زمان نوردهی را خیلی زیاد گرفته‌ام وگرنه با این شمع‌ها به زور می‌توانید جلوی پایتان را ببینید). تقریبا 15 پله‌ی تند رو به پایین و بعد یک راهروی مسطح رو به جلو.

عکس غار مرتضی علی

ته آن راهرو مسطح، فضای نه چندان بزرگی هست به ارتفاع 150 تا 180 سانتیمتر که وسطش یک سنگ یادبود نصب است. معمولا روی سنگ چند شمع روشن می‌بینید.

روی سنگ نقش یک شمع کشیده‌اند. توی شعله نوشته است : «یا هو/ ای تو را با هر دلی رازی دگر». بالای تنه شمع نوشته: «حضرت مرتاضعلی شاه که در قرن دوم هجری در این مکان بوصال معشوق رسید». زیر این نوشته هم غزلی از حافظ هست با مطلع: «گلغذاری ز گلستان جهان ما را بس» پایین سنگ تاریخ نصب آن را نوشته اند: «به تاریخ 26 تیرماه 1372».

مرتاضعلیشاه

البته «قرن دوم هجری» نباید درست باشد و نام‌های «ایکس-علی-شاه» بیشتر از 300-400 سال قدمت ندارند. یا چاه مربوط به دوران صفوی است (احتمالا همان سال 1012 قمری) یا قبل از آن زمان اسم و کاربری دیگری داشته است.