اشکدان

قدیم‌ها سفر رفتن شوخی نبوده و کسی که می‌رفته، کمِ کم چند ماهی از خانه دور بوده و خبر هم که حکم کیمیا را داشته است. آن وقت‌ها ملت ظرف‌هایی داشته‌اند به نام «اشکدان» با شکل‌ها و طرح‌های مختلف. کسی که (معمولا خانمی که) سفرکرده‌ای داشته، در زمان سفر اشک‌هایش را توی اشکدان جمع می‌کرده و بعد از به سلامت برگشتن یار سفرکرده، به نشانه علاقه و پایبندی به او نشان می‌داده یا هدیه می‌کرده.

چندتا از این اشکدان‌ها توی موزه‌های مختلف ایران هست مثلا توی موزه‌ی چهلستون و موزه‌ی کلیسای وانک. این یکی را در موزه‌ی مردم‌شناسی کاخ گلستان پیدا کردم:

عکس اشکدان

* شعر «حراج اشیای گریه‌آور» را هم از عباس صفاری بخوانید.

در حسرت کاچی!

این که 22 بهمن آمد و رفت و انقلاب سی ساله شد و هیچ خبر خوبی برای سربازها اعلام نشد، خیلی برای اهالی پادگان باورنکردنی بود.

بازار شایعه داغ بود و هر چه به 22 بهمن نزدیکتر می‌شدیم داغتر هم می‌شد. اول‌ها شایعات خیلی متنوع‌تر بودند اما نزدیکی‌های 22 بهمن شایعات متفرقه حذف شدند و یکی جای همه را گرفت که «22 بهمن قراره 45 روز کسر خدمت بیاد».

بعضی سربازها بودند که به روز بودن روز یا شب بودن شب شک داشتند ولی سربازی نبود که به کسر خدمت 45 روز شک داشته باشد و همه روی آن حساب کرده بودند و کار من شده بود جواب کردن کسانی که با احتساب این 45 روز ترخیص می‌شدند: «هنوز ابلاغیه اش نیومده». حتی معاون وظیفه عمومی نیروی انتظامی هم شایعه را رسما تکذیب کرد ولی کسی جدی نگرفت و می‌گفتند که کسر خدمت قبلی هم یک هفته قبل از اعلام رسمی تکذیب شده بود.

می‌گویم همه روی آن حساب کرده بودند یعنی واقعا همه حساب کرده بودند. مثلا بچه‌های شهرستانی که 21 بهمن داشتند می‌رفتند خانه‌شان، با هم دست روبوسی می‌کردند که «من میذارم بعدِ عید میام برای تسویه حساب!» یا «فامیل ما توی ارتشه، اونا ابلاغ 45 روز رو گرفتن، نمیدونم چرا اینجا هنوز نیومده» یا «مهندس خبر نداری اضافه‌ی ماده 60 رو هم بخشیدن یا نه؟»

حالا تصور کنید وقتی که 22 بهمن آمد و رفت و انقلاب سی ساله شد و هیچ خبر خوبی برای سربازها اعلام نشد، اهالی پادگان چه حالی شده بودند. همه‌ی شهرستانی‌ها با لب و لوچه‌ی آویزان برگشتند پادگان و تهرانی‌ها هر روز صبح با دقت بیشتری به اخبار رادیو گوش کردند و با حال گرفته‌تری رسیدند در دژبانی و … فعلا همه به خودشان امید می‌دهند که اعلام کسر خدمت به علت ایام محرم و صفر به تعویق افتاده و حداکثر تا 25 اسفند (تولد پیامبر) آن 45 روز کذایی اعلام می‌شود.

دیروز صبح یک فکس رسید به پادگان به این مضمون که به مناسبت 22 بهمن، سربازانی که در نقاط مرزی و جنگی خدمت می‌کنند 8 روز و بقیه‌ی سربازها 6 روز مرخصی تشویقی می‌گیرند. به علاوه کسانی که تاریخ تولدشان 12 تا 22 بهمن باشد 3 روز تشویقی اضافه می‌گیرند. طبق اصل «کاچی بعضِ هیچی» کلی خوشحال شدیم و گفتیم شش روز هم شش روز است و به همه خبر دادیم… فقط آن خطی که مربوط می‌شد به بقیه‌ی سربازها ناخوانا بود. زنگ زدیم به لشکر که قسمت ناخوانا را بخوانند. از پشت تلفن اینطور خواندند: «سربازانی که محل سکونت‌شان بیش از 50 کیلومتر با محل خدمت فاصله دارد»!

خلاصه فعلا هنوز همان کاچی هم نصیب‌مان نشده است و منتظریم تا 25 اسفند.

قُبُل منقل!

قدیمی‌ها وقتی می‌خواهند بگویند «برو پی کارت» می‌گویند «جُلّ و پلاست را جمع کن». خوب من زمان کودکی جُل دیده‌ام که روستایی‌ها روی خر و قاطرشان می‌انداختند و پلاس هم می‌دانم که چیست و می‌توانم تصور کنم که به آدم مزاحمی که جل و پلاسش را جای نامناسبی پهن کرده می‌گفته‌اند که جمع کند و برود.

اما یکی دوبار از آدم‌های خیلی قدیمی (آنهایی که مثلا زمان کودکی من 80 سال را شیرین داشته‌اند) شنیده بودم که «قُبُل منقل‌ات» را جمع کن! (خوانده می‌شود qobol-manqal). این یکی از معماهای ذهن من بود که این دیگر چه جور چیزی است. جالب است که هیچکس از اطرافیانم هم نمی‌دانست که این دیگر چه جور چیزی است. سهل است، خیلی‌ها اسمش را هم نشنیده بودند.

در گشت و گذار در موزه‌ی مردم‌شناسی کاخ گلستان، بالاخره این معمای چندین و چند ساله‌ی ذهن من هم حل شد و فهمیدم که ظاهرا قبل‌منقل چیزی است شبیه دو ساک نه‌چندان‌بزرگ متصل به هم!

عکس قبل منقل

(انعکاس نور در شیشه ویترین، عکس را خراب کرده. ولی قبل منقل همان دو استوانه درداری است که با یک تکه چرم به هم وصل شده اند)

غیبت یکروز-سه روز

سربازی که غیبت می‌کند، باید هم یک روز به جای روزی که غایب بوده خدمت کند (اصطلاحا می‌گویند خلاء کشیدن) و هم دو روز دیگر به عنوان جریمه خدمت کند (اصطلاحا اضافه کشیدن). یعنی توی محاسبه‌ی زمان پایان خدمت، به ازای هر روز غیبت، پایان خدمت سرباز سه روز عقب می‌افتد.

اما فرمانده‌ی پادگان می‌تواند آن دو روز جریمه را ببخشد. روال بخشش هم اینجوری است که سرباز توی یک فرم چاپی، مشکلاتش را شرح می‌دهد و از فرمانده پادگان درخواست عفو می‌کند. به این فرم می‌گویند «برگه‌ی مشکلات» یا «عفو فرماندهی». بعد چند نفر مختلف باید این درخواست را تایید کنند تا برسد به دست فرمانده‌ی پادگان و او هم که تایید کرد، تمام یا بخشی از آن اضافه بخشیده می‌شود.

معمولا کسی آن قسمت از برگه‌ی مشکلات را که شرح مصائب سرباز و ضرورت زودتر ترخیص شدنش است را نمی‌خواند و بر اساس اینکه سرباز چقدر غیبت دارد تصمیم می‌گیرند. مثلا سربازی که کلا 5-6 روز بیشتر غیبت ندارد کل جریمه‌اش بخشیده می‌شود و کسی که 30-40 روز دارد نصفش بخشیده می‌شود. خیلی هم جای چانه زدن و پاچه‌خواری باز است و می‌توان با آویزان شدن به یکی از کسانی که باید نامه را پاراف کند، میزان عفو را بالا برد.

اما سربازها چون توجیه نیستند، معمولا خیلی روی شرح مشکلات وقت می‌گذارند و سعی می‌کنند متن پر سوز و گدازی بنویسند که اشک در چشم‌های خواننده‌ی احتمالی‌اش حلقه بزند و حتی اگر شده یک روز هم بیشتر از اضافه‌شان عفو شود.

دیروز یکی نامه‌ی عفوش را آورده بود و لابلای صحبت‌ها می‌گفت: «مهندس! نوشته‌م بابام معتاده! نه که فک کنی واقعا معتاده ها! ولی به خدا اگه خواهر داشتم، می‌نوشتم خواهرمم خرابه!»

ایرانی ها

توی یکی از راهروهای طبقه‌ی دوم موزه مردم شناسی کاخ گلستان، مجموعه‌ی خیلی بانمکی از 28 مجسمه کوچک تقریبا 20 سانتی هست، نمایندگان اقوام و مشاغل مختلف ایران.

iranians-3

این سه نفر به ترتیب قصاب، سیرابی‌فروش و ملای مکتب‌خانه هستند.

iranians-2

این سه تا هم مرد یزدی، پیرزن قمی و تاجر یزدی هستند!

iranians

موزه مردم شناسی کاخ گلستان

تا حالا هر چه «موزه‌ی مردم‌شناسی» دیده بودم، ترکیبی بود از چند مجسمه‌ی مومی با لباس محلی و تعدادی دیگ و دیگچه و فرش و زیلو و کاسه و بشقاب که بی هیچ هدف و نظم و ترتیبی توی چند اتاق پخش شده بودند و اصولا بازدیدشان وقت تلف کردن محض بود.

اما حساب «موزه‌ی مردم‌شناسی کاخ گلستان» فرق می‌کند. جای خیلی منظم و مرتب و فکرشده‌ای است که بازدید‌کننده را با نکته‌نکته‌ی زندگی ایرانی‌های 60-70 سال قبل و پیش از آن آشنا می‌کند.

عکس قهوه خانه سنتی در موزه مردم شناسی کاخ گلستان

مسیر بازدید با صحنه‌ی یک قهوه‌خانه شروع می‌شود با همه‌ی جزئیاتش. از سماور و منقل و دیزی سنگی بگیر تا قهوه‌چی و نقال و حتی ژتون‌های مختلف.

عکس انواع چپق

بعد غرفه به غرفه پیش می‌روید و می‌بینید که که قدیمی‌ترها چپق چه می‌کشیده‌اند و ساز چه می‌زنده‌اند و عروسی‌شان چه جوری بوده و توی حمام چه چیزهایی می‌برده‌اند و توی طاقچه‌ی بالای کرسی‌شان چه می‌چیده‌اند و …

عکس مجسمه زن گیلانی شمالی با لباس محلی

آخر سر هم طبقه‌ی بالای موزه نمایشگاه مفصلی است از انواع و اقسام لباس‌های اقوام مختلف.

از در اصلی که وارد محوطه کاخ گلستان می‌شوید این موزه اولین ساختمان دست راست شما است و همه روزهای هفته بجز یکشنبه‌ها و پنج شنبه‌ها از 9:00 تا 15:30 باز است. (قیمت بلیطش هم 400 تومان است 😉 )

صفحه موزه را هم در سایت کاخ گلستان ببینید: کاخ ابیض

عجب مملکتیه ها؟!

حتما آن جوک را شنیده‌اید که: «یکی می‌گفت: عجب مملکت خرتوخریه! من تا حالا سه بار رفتم سربازی هیچکی نفهمیده!»

دیروز یکی به پست ما خورد دقیقا همینجوری! بنده‌ی خدا سال 80 اعزام شده بود به سربازی و افتاده بود توی پادگان ما و سه-چهار ماهی هم خدمت کرده بود و بعد هم فراری شده بود.

روال کار در مورد سربازهایی که فرار می‌کنند، یا به قول سیستم اداری نیروهای مسلح وضعیت‌شان «ترک خدمت» است، اینجوری است که پرونده‌شان لابلای ترک خدمتی‌های دیگر بایگانی می‌شود تا وقتی که خودشان سرشان به سنگ بخورد و برگردند به پادگان. وقتی که برگشتند، پرونده‌شان رجوع داده می‌شود به دادسرای نظامی و آنجا رایی صادر می‌شود (که معمولا یا عفو است یا مجازات خیلی سبک) و دوباره خدمت‌شان را ادامه می‌دهند تا ترخیص ترک بعدی. به هر حال سربازی که حتی یک روز در یک پادگان خدمت کرد، بعد از فرار دوباره حتما باید برگردد به همان پادگان.

حالا این بنده‌ی خدا به جای اینکه برگردد به پادگان ما، رفته نظام وظیفه و گفته من سرباز جدیدم! آنها هم طبق روال اعزام سربازان جدید با او برخورد کرده‌اند و در تقسیم، اعزام شده به نیروی دریایی ارتش و یک سالی هم آنجا خدمت کرده است! حالا که شش ماه بیشتر از خدمتش نمانده، آمده سراغ ما که گواهی‌ای بگیرد برای آن سه-چهار ماه خدمت سال 80 بلکه زودتر از نیروی دریایی ترخیص شود!

خیلی صحنه‌ی جالبی بود! پرونده‌اش به همراه معرفی‌نامه‌ی نیروی دریایی دست به دست می‌چرخید و همه با تعجب و حیرت از خودشان می‌پرسیدند چطور چنین چیزی ممکن است؟!

صاحب این خط

اینکه هنرمندی یا شاعری بیاید و اثر هنری‌اش را به شاهی یا حاکمی تقدیم کند و انتظار صله داشته باشد، رسم خیلی رایجی بوده است. اینکه هنرمند در خودِ اثر هنری هم مستقیم یا غیر مستقیم اشاره‌ای به صله گرفتن کند هم انگار خیلی اشکالی نداشته است.

اما یکی از سخیف‌ترین صله‌جویی‌هایی که دیده‌ام این یکی است:

درخواست صله

شعرش خطاب به احمد شاه قاجار است و این چنین می‌گوید:

ای که از عدل تو گرگ و میش با هم رام شد / وی که در عهد تو پنهان شیر در آجام شد
منعم و درویش از لطف تو شادانند لیک / صاحب این خط ز بدبختی خود گمنام شد

فصل گل

گل شراب و گل عارض و گل آتش / اگر غلط نکنم فصل گل زمستان است

شومینه در کاخ گلستان

این شومینه توی یکی از تالارهای شمس العماره جا خوش کرده است. شرط میبندم انتخاب شعرش به عهده خود ناصرالدین شاه بوده است. شنیده ام در مورد شعر خیلی خوش سلیقه بوده.