سربازی – روز اول

ساعت شش صبح رفتیم میدان سپاه، معاونت وظیفه‌ی عمومی. بوی اسفند میامد (یعنی برای ما دود کرده بودند؟)و یکی یکی از در جنوبی رفتیم تو و وسط حیاط صبحگاه روی زمین نشستیم تا شش و ربع که یک سروان با ژاکت سیاه آمد و برایمان کمی صحبت کرد و ما را بر اساس کد مرکز آموزش جدا کردند و به هر گروه گفتند که فلان روز فلان ساعت فلان ترمینال حاضر باشید تا با اتوبوس بفرستیم‌تان پادگان آموزشی. ما قرار شد همین شنبه که می‌آید، ساعت نه شب ترمینال جنوب باشیم.

کل داستان نیم ساعتی بیشتر طول نکشید و همه چیز مرتب و منظم و حساب‌شده بود و آخر سر هم یک ساندیس و یک کیک دادند دست‌مان و رهایمان کردند به امید خدا.

جناب سروان مربوطه، وقتی می‌خواست کدهای مراکز آموزشی را بخواند و گروه‌بندی‌مان کند، با یک ذوق خاصی گفت که «خوب حالا کیا کد دویست و بیست و سه هستن؟» هفتاد هشتاد نفری دست‌شان را گرفتند بالا. بعد گفت «خوب اینایی که دستشونو گرفتن بالا روی برگه‌ی سفیدشونو نگا کنن ببینن نوشته کی باید بیان؟» روی برگه‌ی سفید آنها نوشته بود باید ساعت 3 بعدازظهر بیایند و هیچکدام‌شان هم نگاه به برگه نکرده بودند!

قلات (کلات سرخ)

قلات اسم روستایی قدیمی است، با بافت مخصوص به خودش، نزدیکی‌های شیراز.

روستای قلات

برای رسیدن به قلات باید از شیراز چهل کیلومتر به سمت یاسوج بروید. کلا بیشتر تفرج‌گاه‌های شیرازی‌ها در جاده‌ی یاسوج جای دارند.

روستای قلات نزدیک شیراز

پای کوه مشرف به روستا، یک آبشار خیلی دیدنی هست که از روی آب رودخانه می‌شد حدس زد توی این خشکسالی، دیدن آبشار به یک ساعت پیاده‌روی‌اش نمی‌ارزد. بازدیدش را گذاشتیم برای وقتی که در این رودخانه حداقل آنقدر آب باشد که بتوانی پایت را بشویی.

کلات سرخ

بافت تاریخی روستا را دارند بازسازی می‌کنند و کف خیابان اصلی را سنگفرش کرده‌اند و دستی هم دارند به سر و گوش بعضی ساختمان‌های قدیمی می‌کشند.

بافت تاریخی روستای قلات استان فارس

احتمالا بنیاد مسکن شیراز که متولی بهسازی قلات است، شرط کرده که نمای ساختمان‌های جدیدی که می‌سازند باید با روستا هماهنگی داشته باشد. کاهگلی که روی بلوک‌های سیمانی این خانه‌ی نیمه‌ساز کشیده‌اند را به نظرم باید اینطور تفسیر کرد.

در همین زمینه:

توی وبلاگ دختر قلاتی عکسهای خوبی از قلات پیدا میشود.

روزنامه ایران چهاردهم مهرماه (دو هفته پیش) گزارشی در مورد قلات دارد. (نسخه PDF)

دوست خوبم شهرام هم وبلاگی برای معرفی قلات درست کرده است که تا حالا بجز این یک مطلب توی آن ننوشته است: قلات (کلات سرخ). طفلک شهرام اول آبان اعزام است به سربازی (مثل خودم) و آموزشی افتاده پادگان عجب شیر!

سیبیل سرباز قاجاری

علاقه‌ی قاجاری‌ها به هنر سنگ‌تراشی، کمتر از هخامنشی‌ها نبوده است، اما سطح هنر خیلی افت کرده بوده است!

مخصوصا شیفته‌ی سیبیل‌های از بناگوش در رفته‌ی این سرباز قاجاری شدم!

سنگتراشی قاجاری در باغ ارم شیراز

عکس بزرگتر از سیبیل: (دک و پوز و ابرو هم دیدن دارند)

سرباز قاجاریه

توی شیراز خیلی سنگ‌تراشی‌های قاجاری هست. این یکی توی عمارت باغ ارم بود.

در تکاپو

چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش برگ سفید نظام وظیفه آمد و زیرش نوشته بود که باید ساعت شش صبح اول آبان (پس فردا) خودم را معرفی کنم به معاونت وظیفه‌ی عمومی در میدان سپاه. نسخه‌ی دوم برگ واکسیناسیون هم باید همراهم باشد. کد مرکز آموزشی را نوشته‌اند 87 که یعنی پادگان خاتمی سپاه یزد. جای بدی نیست و معروف است به هتل خاتمی. مهمتر این که 18 ماه آینده را بصورت «برادر علی گنجه‌ای» در خدمت دوستان و آشنایان هستم!

ممکن است چهارشنبه صبح که می‌روم میدان سپاه، همانجا خفت‌مان را بچسبند و سوار اتوبوس کنند و بفرستند یزد. ممکن هم هست که بگویند فلان روز خودتان را به پادگان معرفی کنید. فرض را گذاشته‌ام روی این که چهارشنبه خفت‌گیر می‌شوم و این چند روزه را به شدت مشغول جمع و جور کردن وسایل و بستن کارهای ناتمام و مشورت گرفتن از دوستان سربازی رفته و دلداری دادن به همسر گرامی و نوشتن و Schedule کردن پست‌های مربوط به سفر اصفهان و شیراز هستم! نمی‌خواهم وسط پادگان آموزشی غصه‌ی این را بخورم که الان بر و بچ دیگر وبلاگ مرا فراموش کرده‌اند و فیدم در حد شیر پاستوریزه رقیق شده است!

وسط این همه تکاپو و بیم و امید، دیروز کارآگاه بهمنی داشت مرا نصیحت می‌کرد و توصیه می‌کرد که در دوره‌ی آموزشی حتما داوطلب ارشدیّت شوم. توضیح هم می‌داد که هر چیزی توی آموزشی برای خودش ارشدی دارد: ارشد آشپزخانه، ارشد انبار، ارشد گروهان، ارشد نظافت، و …. ما که در این مدت ختم روزگار شده‌ایم و دیگر رامین و کارآگاه نمی‌توانند سر کارمان بگذارند، به تغییر لحن کارآگاه زمان ادای «ارشد نظافت» حساس شدیم و بعد از پرس و جو فهمیدیم که منظورش همان ارشد دستشویی است و این هم کسی است که صبح تا شب باید مواظب باشد که دستشویی‌ها خوب تمیز شده باشند و سربازها همه جای خودشان را خوب شسته باشند و از این مسائل! خلاصه که اگر خام شده بودیم و حرف‌های کارآگاه باورمان شده بود، سوژه‌ای می‌شد که این دو نابکار، یک عمر به ریش‌مان بخندند. کلا آدم‌های موثق توصیه می‌کنند که در طول خدمت سربازی، علی‌الخصوص حین آموزشی، داوطلب هیچ چیز نشوید و فقط یک سرباز عادی باشید.

بقعه هفت تنان شیراز

احیانا اگر گذرتان به شیراز افتاد، «بقعه‌ی هفت تنان» را از دست ندهید. یک عمارت قدیمی است، مربوط به دوره‌ی کریم‌خان زند که الان موزه‌ی سنگ استان فارس هم هست و سنگ‌های تاریخی را آنجا نگه می‌دارند. آدرس سر راستی هم دارد و از حافظیه تا آنجا ده دقیقه‌ای پیاده راه است.

موزه هفت تنان

این بار که طبق معمول همه‌ی شیرازگردی‌ها سری هم به هفت تنان زدم، خیلی ذوق کردم از دیدن اینکه موزه‌ی سنگ شیراز سر و سامانی گرفته و کار مرمت هم تقریبا تمام شده.

هفت تنان شیراز

قبلا سنگ‌های تاریخی وسط حیاط و کنار دیوارها رها شده بودند و کل ساختمان را هم داربست زده بودند برای مرمت.

این دفعه دیدم که برای سنگ‌ها پایه‌های فلزی شکیلی درست کرده‌اند و فکرهایی هم برای نورپردازی کرده‌اند و کلا فضای حیاط خیلی دلپذیر و چشم‌نواز شده است.

عمارت هفت تنان شیراز

البته هنوز مرمت چند نقاشی دیواری باقی مانده و اتیکت بعضی سنگ‌ها هم افتاده یا پاک شده. بعضی سنگ‌ها هم هنوز وسط باغچه هستند و احتمالا در انتظار اینکه پایه‌شان آماده شود.

بقعه هفت تنان شیراز

مدیر قبلی موزه آقای کشاورز نام داشت و خیلی به کارش و به هفت تنان علاقه داشت. یکبار من درباره‌ی محل کشف یکی از سنگ‌ها سوال کردم و تمام پرونده‌های موزه را زیر و رو کرد تا سنگ مورد نظر من را پیدا کند. بعد هم خیلی با ذوق و شوق برایم تعریف می‌کرد که قرار است برای سنگ‌ها پایه درست کنیم و محوطه را نورپردازی کنیم و چه و چه. حالا نمی‌دانم به چه دلیل از موزه رفته است و امیدوارم بدون دلخوری بوده باشد. حیف که آن دفعه اجازه نداد عکسش را بگیرم و الان برای تقدیر اینجا بگذارم.

هفتتنان

مرتبط:

عمارت هفت تنان (از نوشته‌های قدیمی خودم)

بقعه هفت تنان (ویکی پدیای فارسی)

نقشه در ویکی مپیا

تخم مرغ شکستن

egg-breaking-logo قدیمی‌ها خیلی به چشم و چشم‌زخم و شورچشمی اعتقاد دارند و رسم‌هایی دارند برای دفع چشم‌زخم که یکی‌اش «تخم مرغ شکستن» است. شاید جاهای دیگر این رسم جور دیگری باشد ولی چیزی که من در حوالی شیراز دیدم به این ترتیب بود:

1- به تخم مرغ نمک می‌زنند. روی آن با مداد سیاه یا زغال، به نیت هر کسی که ممکن است نظرخورده را چشم زده باشد، یک خط می‌کشند.

egg-breaking

2- تخم‌مرغ را به همراه یک سکه بین دو انگشت شست و اشاره‌ی دست راست می‌گیرند. چون قرار است تخم مرغ بشکند، آن را توی کیسه‌ای می‌گذارند که زرده و سفیده‌اش روی سر قربانی نپاشد.

egg-breaking-2

3- بعد از خواندن چند ورد، تخم‌مرغ را دور سر فرد نظرخورده می‌چرخانند. توی این وردها از شر همسایه‌ی سمت چپ و سمت راست و متولدین روزهای شنبه تا پنج‌شنبه به خدا پناه می‌برند. همزمان با چرخاندن تخم مرغ، یکی یکی نام کسانی را که ممکن است نظرخورده را چشم زده باشند، می‌خوانند.

egg-breaking-3

4- اگر بعد از خوانده شدن نام کسی تخم مرغ شکست، معلوم می‌شود که ناراحتی فرد نظرخورده، ناشی از شورچشمی نام‌برده است و با شکسته شدن تخم مرغ، اثر شورچشمی دفع می‌شود.

ایده‌ی این مراسم آن است که تخم مرغ بطور عادی با فشار دو انگشت نمی‌شکند و چیزی که باعث شکسته شدن تخم مرغ می‌شود، نیروی چشم فرد شورچشم است که از نظرخورده به تخم مرغ منتقل می‌شود.

پی‌نوشت: ظاهرا این رسم خاصِ اطراف شیراز نیست و عمومیت دارد. نگاه کنید به این پیوندها:

مقابله با چشم زخم در باورداشت مردم (از وبلاگ مطالعات مردم شناسی)

آیا درست است که برای رفع چشم‏زخم باید تخم مرغ شکست؟ (از سایت درگاه پاسخگویی به مسایل دینی)

آواتار شهر اصفهان

اصفهان این تابلو را که کنار شهرداری اصفهان دیدم، به فکرم افتاد جان می‌دهد برای این که آواتار این شهر باشد. بعدا که می‌گشتم تا ببینم آن «مرد/شیر/اژدها»ی روی تابلو کیست، در پورتال شهر اصفهان برخورد کردم به توضیحاتی که می‌گوید این موجود در یکی از کاشی‌کاری‌های سردر قیصریه (در میدان نقش‌جهان تصویر) شده و «…تصوير تيراندازي را با سر انسان و تنه ببر يا شير و دم اژدها نشان مي دهد و مي تواند همواره نشانه مخصوص شناسايي اين شهر افسانه ايي دنيا باشد.»

Isfahan-avatar

عکس کاشی‌کاری اصلی از پورتال شهر اصفهان:

پی‌نوشت:

یک مجسمه هم از این نقش در میدان بزرگمهر اصفهان وجود دارد. در وبلاگ نقش جهان ببینید: مجسمه زایچه اصفهان (با تشکر از هومن به خاطر راهنمایی)

ژیان!

تا همین ده سال پیش، خیابان‌های اصفهان پر بود از ژیان و دوچرخه چینی! حالا البته آنطورها نیست ولی هنوز هم فکر می‌کنم اصفهان تنها شهر ایران است که در خیابان‌هایش می‌توان دو ژیان در یک عکس ثبت کرد.

ژیان

(خیلی واضح نیست ولی یک ژیان زرد هم توی تصویر هست)

مسلمان! سلیقه ات کجا رفته؟

هر وقت هرجا مسجد نوساز قناسی، دیوارنوشته‌ی زشتی، پلاکارد بدخط و کج و کوله‌ای، … خلاصه اثری از بدسلیقگی و بی‌هنری مبلغان امروزی دین می‌بینم، از خودم سوال می‌کنم مگر کسانی که مسجد شیخ لطف‌الله را ساختند مسلمان نبوده‌اند؟

مسجد شیخ لطف الله

نمی‌دانم قضیه را چطور می‌شود تحلیل کرد. شاید موضوع این است که قدیمی‌ها برای دلشان مسجد می‌ساخته‌اند و جدیدها برای عمل به بخشنامه و خرج کردن بودجه و ارائه‌ی بیلان کاری، یا شاید اصلا سطح هنرهای سنتی در دوران ما افت کرده و مبلغان امروزی هرچقدر هم که هنرمند باشند دیگر نمی‌توانند چنان آثاری خلق کنند یا …

به هرحال، هر روز خدا، هر جای مملکت که باشی، بهانه‌ای پیدا می‌کنی که یاد بدسلیقگی دعوت‌کنندگان به بهشت بیفتی و مجبور شوی باز هم تحلیل‌های ذهنت را یک بار دیگر مرور کنی.

بهانه‌ی این دفعه‌ی من آیه‌های قرآنی بود که روی تابلوهای فلزی نوشته بودند و به نرده‌های چلستون چسبانده بودند.

فکر کنید خط‌های آبی و قرمز و سیاه روی زمینه‌ی کرم با حاشیه‌ی پنج سانتی قهوه‌ای سوخته چه جلوه‌ی بدی پیدا می‌کند و چقدر زشت است و چقدر منظره‌ی نرده‌های چوبی زیبای چلستون را خراب می‌کند.

بدتر اینکه تابلوها را با مفتول سیمی گیر داده بودند به نرده‌های چوبی. چند وقت دیگر همه‌ی تابلوها کج و کوله می‌شوند و رد مفتول‌ها و اثر زنگ‌شان هم گند خواهد زد به همان نرده‌ها که گفتم.